پیوند مهر

| |||||||||||||||||||||||||||||||||||||
|
آواز : |
محمد رضا شجریان | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||
|
امور فنی چاپ : |
محمد علی رفیعی | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||
|
تار : |
فرهنگ شریف | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||
|
طرح : |
مژگان شجریان | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||
|
تنبک : |
جهانگیر ملک | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||
***********************************
ای ساربان آهسته رو کآرام جانم میرود وان دل که با خود داشتم با دلستانم میرود
من ماندهام مهجور از او بیچاره و رنجور از او گویی که نیشی دور از او در استخوانم میرود
گفتم به نیرنگ و فسون پنهان کنم ریش درون پنهان نمیماند که خون بر آستانم میرود
محمل بدار ای ساروان تندی مکن با کاروان کز عشق آن سرو روان گویی روانم میرود
او میرود دامن کشان من زهر تنهایی چشان دیگر مپرس از من نشان کز دل نشانم میرود
برگشت یار سرکشم بگذاشت عیش ناخوشم چون مجمری پرآتشم کز سر دخانم میرود
با آن همه بیداد او وین عهد بیبنیاد او در سینه دارم یاد او یا بر زبانم میرود
بازآی و بر چشمم نشین ای دلستان نازنین کآشوب و فریاد از زمین بر آسمانم میرود
شب تا سحر مینغنوم و اندرز کس مینشنوم وین ره نه قاصد میروم کز کف عنانم میرود
گفتم بگریم تا ابل چون خر فروماند به گل وین نیز نتوانم که دل با کاروانم میرود
صبر از وصال یار من برگشتن از دلدار من گر چه نباشد کار من هم کار از آنم میرود
در رفتن جان از بدن گویند هر نوعی سخن من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم میرود
سعدی فغان از دست ما لایق نبود ای بیوفا طاقت نمیارم جفا کار از فغانم میرود
***********************************
بگذار تا بگرییم چون ابر در بهاران کز سنگ ناله خیزد روز وداع یاران
هرکو شراب فرقت روزی چشیده باشد داند که سخت باشد قطع امیدواران
با ساربان بگویید احوال آب چشمم تا بر شتر نبندد محمل به روز باران
بگذاشتند ما را در دیده، آب حسرت گریان چو در قیامت، چشم گناهکاران
ای صبح شب نشینان، جانم به طاقت آمد از بس که دیر ماندی چون شام روزهداران
چندین که بر شمردم از ماجرای عشقت اندوه دل نگفتم الا یک از هزاران
چندت کنم حکایت، شرح این قدر کفایت باقی نمیتوان گفت الا به غمگساران
سعدی به روزگاران مهری نشسته بر دل بیرون نمیتوان کرد الا به روزگاران
******************************
خفته خبر ندارد سر بر کنار جانان کاین شب دراز باشد بر چشم ساربانان
بر عقل من بخندی گر در غمش بگریم کاین کارهای مشکل افتد به کاردانان
دلداده را ملامت گفتن چه سود دارد می باید این نصیحت کردن به دل ستانان
دامن ز پای بر گیر ای خوبروی خوشروی تا دامنت نگیرد دست خدای خوانان
من ترک مهر ایشان در خود نمی شناسم بگذار تا بیاید بر من جفای انان
روشن روان عاشق از تیر شب ننالد داند که روز گردد روزی شب شبانان
باور نکن که من دست از دامنت بدارم شمشیر نگسلاند پیوند مهربانان
چشم از تو بر نگیرم ور میکشد رقیبم مشتاق گل بسازد با خوی باغبانان
من اختیار خود را تسلیم عشق کردم همچون زمام اشتر در دست ساربانان
شاید که استینت بر سر زنند سعدی! تا چون مگس نگردی گرد شکر دهانان
قرآن ! من شرمنده توام اگر از تو آواز مرگی ساخته ام که هر وقت در کوچه مان آوازت بلند می شود همه از هم می پرسند " چه کس مرده است؟ "