شعري از حكيم حسین الهي قمشه اي
من سكوت اخترن آسمان دانم كه چيست
من سكوت عمق بحر بيكران دانم كه چيست
من سكوت دختر محجوب پر احساس را
در حضور مرد محبوب جوان دانم كه چيست
من سكوتي را كه تنها با نواي ساز و چنگ
در ميان انجمن گردد بيان دانم كه چيست
هم سكوت جنگل خاموش را پيش از بهار
هم سكوت مرگبار مردگان دانم كه چيست
داستان ماه را در بدر و تربيع و هلال
ماجراي شمس را با اختران دانم كه چيست
اعتراضات ملائك آنچه گفتند آشكار
وآنچه را كردند در خاطر نهان دانم كه چيست
آنچه حق آموخت آدم را ز اسماء جمال
وآنچه آدم خواند بر افرشتگان دانم كه چيست
سر آن خاك مبارك پي كه در طوفان نوح
شد رهايي بخش نوح و نوحيان دانم كه چيست
آنچه آتش را گلستان كرد بر جان خليل
و آنچه گلشن را كند آتشفشان دانم كه چيست
يونس اندر بطن ماهي با خدا دانم چه گفت
رمز آن زندان بي نام و نشان دانم كه چيست
عطسه آدم كه روح القدس در مريم دميد
و آنچه برد او را بر اوج آسمان دانم كه چيست
گفت محي الدين كه حيوان شو اگر خواهي كمال
مي نگويم هيچ و حشر مردمان دانم كه چيست
گفت رومي من ز بسياري گفتارم خمش
گفته و ناگفته اي داناي جان دانم كه چيست
قصه نرگس كه شد مخمور چشم مست خويش
غصه هاتف ز عشق آن جوان دانم كه چيست
آنچه را آموخت حافظ از خط زيباي يار
وآنچه گفت از گوهر لعل بتان دانم كه چيست
هفت خطم گر چه خطي مي نخوانم غير عشق
خط زيبا بر جمال شاهدان دانم كه چيست
گر چه طفلم در طريق عشق و ابجد خوان
علم مبدا و پايان كار عارفان دانم كه چيست
طفل عشقا! دعوي باطل مكن خاموش باش
من سكوت طفل عشق بي زبان دانم كه چيست


قرآن ! من شرمنده توام اگر از تو آواز مرگی ساخته ام که هر وقت در کوچه مان آوازت بلند می شود همه از هم می پرسند " چه کس مرده است؟ "