عید نوروز مبارک باد

به نام خداوند سبحان

با عرض سلام و درود محضر همه شما دوستان گرامی و عزیز 

فرا رسیدن عید نوروز را به همه شما مهربانان تبریک عرض می کنم و آرزو می کنم که سالی توام با موفقیت و شادکامی و سلامتی را آغاز بنمائید.   به همین مناسبت به رسم هدیه(عیدی ) یک پوستر طراحی نمودم که آنرا به شما تقدیم می نمایم

یکی از اندازه های زیر را انتخاب نمائید

دانلود در اندازه دلخواه :  اندازه => 800×600          اندازه => 1200×900          اندازه => 1280×960

امیدوارم مورد پسند واقع گردد 

درپناه خدا

سفره هفت سین

یکی از مقدمات اصلی نوروز ایرانیان "سفره هفت سین" است که ساعاتی پیش از تحویل سال نو گسترده می شود، این سفره از سابقه تاریخی برخوردار بوده و هر یک از اجزای آن نیز به نیت خاصی بر سفره نوروزی جای می گیرند .

                              

                            

برخی پژوهشگران، ریشه تاریخی این جشن را به "جمشید پیشدادی" نسبت می دهند و نوروز را "نوروز جمشیدی" می خوانند. این گروه معتقدند که جمشید شاه بعد از یک سلسله اصلاحات اجتماعی بر تخت زرین نشست و فاصله بین دماوند تا بابل را در یک روز پیمود و آن روز (روز هرمزد) از فروردین ماه بود. چون مردم از شگفتی دیدنش جشن گرفتند و آن روز را "نوروز" خواندند.

فردوسی شاعر بزرگ پارسی گوی نیز در شاهنامه پیدایش نوروز را به جمشید شاه نسبت می دهد:


به جمشید بر گوهر افشاندند

مر آن روز را روز نو خواندند

سر سال نو هرمز فرودین

بر آسوده از رنج روی زمین

بزرگان به شادی بیاراستند

می و جام و رامشگران خواستند

چنین جشن فرخ از آن روزگار

به ما ماند از آن خسروان یادگار

اما عاملی که "نوروز" را از دیگر جشن های ایران باستان جدا کرد و باعث ماندگاری آن تا امروز شد، "فلسفه وجودی نوروز" یعنی زایش و نوشدنی است که همزمان با سال جدید در طبیعت نیز دیده می شود.

یکی از نمودهای زندگی جمعی، برگزاری جشن ها و آیین های گروهی است، گردهم آمدن هایی که به نیت نیایش و شکرگزاری و یا سرور و شادمانی شکل می گیرند.
بر همین اساس جشن ها و آیین های جامعه ایران را هم می توان به سه گروه عمده تقسیم بندی کرد: جشن ها و مناسبت های دینی و مذهبی، جشن های ملی و قهرمانی و جشن های باستانی و اسطوره ای.

جامعه ایران در گذشته به شادی به عنوان عنصر نیرو دهنده به روان انسان توجه ویژه ای داشت. آنها بر اساس آیین زرتشتی خود چهار جشن بزرگ و ویژه تیرگان، مهرگان، سده و اسپندگان (اسفندگان) را همراه با شادی و سرور و نیایش برگزار می کردند. در این بین نوروز بنا به اصل تازگی بخشیدن به طبیعت و روح انسان همچنان پایدار ماند. گرچه با توجه به قانون تغییر پدیده های فرهنگی، نوروز نیز ناگزیر نسبت به گذشته با دگرگونی هایی همراه است.

به هرحال در آیین های باستانی ایران برای هر جشن "خوانی" گسترده می شد که دارای انواع خوراکی ها بود. خوان نوروزی "هفت سین" نام داشت و می بایست از بقیه خوان ها رنگین تر باشد. این سفره معمولاً چند ساعت مانده به زمان تحویل سال نو آماده بود و بر صفحه ای بلندتر از سطح زمین چیده می شد.


در بسیاری از منابع تاریخی آمده است که "هفت سین" نخست "هفت شین" بوده و بعدها به این نام تغییر یافته است.

شمع، شیرینی، شهد (عسل)، شمشاد، شربت و شقایق یا شاخه نبات، اجزای تشکیل دهنده سفره هفت شین بودند. برخی دیگر به وجود "هفت چین" در ایران پیش از اسلام اعتقاد دارند. در زمان هخامنشیان در نوروز به روی هفت ظرف چینی غذا می گذاشتند که به آن هفت چین یا هفت چیدنی می گفتند.


بعدها در زمان ساسانیان هفت شین رسم متداول مردم ایران شد و شمشاد در کنار بقیه شین های نوروزی، به نشانه سبزی و جاودانگی بر سر سفره قرارگرفت. بعد از سقوط ساسانیان وقتی که مردم ایران اسلام را پذیرفتند، سعی کردند سنتها و آیین های باستانی خود را نیز حفظ کنند.


در کتاب فروری آمده است در روزگار ساسانیان، قاب های زیبای منقوش و گرانبها از جنس کائولین، از چین به ایران وارد می شد. یکی از کالاهای مهم بازرگانی چین و ایران همین ظرف هایی بود که بعدها به نام کشوری که از آن آمده بودند "چینی" نام گذاری شد و به گویشی دیگر به شکل سینی و به صورت معرب "سینی" در ایران رواج یافتند. به هر روی خوراکی های خاصی بر سفره هفت سین می نشینند که عبارت اند از: سیب، سرکه، سمنو، سماق، سیر، سنجد و سبزی (سبزه(


نیتها و فلسفه قرار گرفتن خوراکهای مختلف بر سفره هفت سین:


سمنو: نماد زایش و باروری گیاهان است و از جوانه های تازه رسیده گندم تهیه می شود.


سیب: نماد باروری است و زایش. در گذشته سیب را در خم های ویژه ای نگهداری می کردند و قبل از نوروز به همدیگر هدیه می دادند. می گویند که سیب با زایش هم نسبت دارد، بدین صورت که اغلب درویشی سیبی را از وسط نصف می کرد و نیمی از آن را به زن و نیم دیگر را به شوهر می داد و به این ترتیب مرد از عقیم بودن و زن از نازایی رها می شد.


سنجد: نماد عشق و دلباختگی است و از مقدمات اصلی تولد و زایندگی.


سبزه: نماد شادابی و سرسبزی و نشانگر زندگی بشر و پیوند او با طبیعت است.


در گذشته سبزه ها را به تعداد هفت یا دوازده - که شمار مقدس برج هاست - در قاب های گرانبها سبز می کردند. در دوران باستان در کاخ پادشاهان ۲۰ روز پیش از نوروز دوازده ستون را از خشت خام برمی آوردند و بر هر یک از آنها یکی از غلات را می کاشتند و خوب روییدن هر یک را به فال نیک می گرفتند و بر آن بودند که آن دانه در آن سال پربار خواهد بود. در روز ششم فروردین آنها را می چیدند و به نشانه برکت و باروری در تالارها پخش می کردند.


سماق و سیر: نماد چاشنی و محرک شادی در زندگی به شمار می روند.

اما غیر از این گیاهان و میوه های سفره نشین، خوان نوروزی اجزای دیگری هم داشته است، در این میان تخم مرغ نماد زایش و آفرینش است و نشانه ای از نطفه و نژاد.


آینه: نماد روشنایی است و حتماً باید در بالای سفره جای بگیرد.


آب و ماهی: نشانه برکت در زندگی هستند. ماهی به عنوان نشانه اسفند ماه بر سفره گذاشته می شود.


سکه: به نیت برکت و درآمد زیاد انتخاب شده است.


شاخه های سرو، دانه های انار، گل بیدمشک، شیر نارنج، نان و پنیر، شمعدان و... را هم می توان جزو اجزای دیگر سفره هفت سین دانست.


کتاب مقدس هم یکی از پایه های اصلی خوان نوروزی است و بر اساس آن هر خانواده ای به تناسب مذهب خود، کتاب مقدسی را که قبول دارد بر سفره می گذارد.
چنانچه مسلمانان قرآن، زرتشتیان اوستا و کلیمیان تورات را بر بالای سفره هایشان جای می دهند. بر سر سفره زرتشتیان در کنار اسپند و سنجد، " آویشن" هم دیده می شود که به گفته موبد فیروزگری خاصیت ضدعفونی کننده و دارویی دارد و به نیت سلامتی و بیشتر به حالت تبرک بر سر سفره گذاشته می شود.

نوروز در ادبیات فارسی مفهومی عرفانی دارد

عید نوروز همواره در آثار شاعران بزرگ ادب فارسی از جمله فردوسی، سنایی و خیام مطرح بوده است و همه آنان نوروز را نماد تحول، سازندگی، حركت و پویایی دانسته و مورد توجه قرار داده اند.
محمدبقایی ماكان نویسنده و پژوهشگر ادبی، با بیان این مطلب گفت: «شاعر مانند هر انسانی با دیدن شكوفایی طبیعت دوست دارد این زیبایی و تحول را در وجود خویش بپروراند و در اثرش جلوه گر كند.»وی با اشاره به مفهوم عرفانی نوروز در ادبیات تصریح كرد: «جامی، شاعر پارسی گوی سده نهم هجری می گوید: هرجا كه جلوه ای از زیبایی های طبیعت را می بینید، همه این زیبایی ها در واقع نشانی از وجود پروردگار و خالق این زیبایی ها است و هر كس این زیبایی ها را تحسین كند درواقع خالق آن را ستوده است.»
این پژوهشگر ادبی با اشاره به دعای «یا مقلب القلوب و الابصار» تأكید كرد: «از مفهوم این دعا آن جا كه می گوید: «ما را دگرگون كن» این اندیشه استنباط می شود كه هر ایرانی در آغاز سال به نوعی خود را با عالم هستی مرتبط می داند و از خداوند كه در نهایت علت هر معلولی است چنین می خواهد كه همراه با تحول و دگرگونی طبیعت، وجود او نیز متحول شود.»وی نوزایی طبیعت را زیباترین نشانه وجود پروردگار دانست و گفت: «از آنجا كه خداوند در فصل بهار، زیبایی طبیعت را بر انسان آشكار می كند، در فرهنگ ایرانی، هریك از ما با گشودن سفره هفت سین ـ كه هر یك از وسایل سفره هفت سین، نمادی از مواهب الهی محسوب می شوند ـ ستایش و سپاس خود را نسبت به خداوند ابراز می كنیم.»
این نویسنده، نوروز را با ارزش ترین سنت دیرپای ایرانی دانست و گفت: «نوروز در كشور ما پیش از هر چیز، یك سنت محسوب می شود و این سنت، از ناكجاپیدای تاریخ حركت كرده و راه طولانی را پوئیده تا به امروز رسیده و همچنان نظر به آینده دارد؛ بنابراین این سنت موجب شده است تا اقوام ایرانی در طول تاریخ همواره با یكدیگر پیوند داشته باشند و وطن عزیز خود را حفظ كنند.»وی در پایان با اشاره به فرارسیدن عید نوروز تأكید كرد: «نوروز در فرهنگ ایرانی به عنوان عاملی برای مقابله با هجوم فرهنگ های بیگانه مطرح بوده است؛ چراكه همیشه كسانی كه دشمن فرهنگ و هویت ایرانی بودند میل داشتند كه این سنت دیرینه را از میان بردارند.»  
 
   یادداشت: روزنامه ابرار

گفتگوي راديو ايران با استاد محمدرضا شجريان در دومين روز سال نو پخش مي‌شود

گفتگوي راديو ايران با استاد محمدرضا شجريان در دومين روز سال نو پحش مي‌شود

 اين گفتگو راديويي كه از ساعت 15 تا 16 پنجشنبه دوم فروردين ماه 86 پخش مي‌شود؛ در فرهنگستان هنر و قبل از تشكيل شدن كارگاه آواز استاد شجريان [1200متقاضي براي كلاس‌هاي استاد شجريان] انجام شده است.

استاد محمدرضا شجريان در اين مصاحبه درباره آواز مي‌گويد: تقريبا تمام هنرجويان، خارج مي‌خوانند و بنابراين بايد در آموزش‌به آنان بر روي رديف تاكيد شود و به همين سبب بر روي صداسازي كاري نخواهدشد؛ دليل ديگر هم اين است كه خود آموزش دهندگان تسلطي بر روي اين موضوع ندارند.


                                   عكس از: دكتر يونس شكرخواه


استاد محمدرضا شجريان در اين گفتگو همچنين بحث‌هاي در ارتباط با باغ هنر بم [باغ هنر بم و استاد شجريان] نيز دارد.

منبع : همشهري

انتقاد شجریان از نحوه انعکاس دیدار خود با وزیر ارشاد

انتقاد شجریان از نحوه انعکاس دیدار خود با وزیر ارشاد: اگر بدانم جایی صاحب منصبی هست معمولا آنجا نمی روم

محمد رضا شجریان در گفت وگویی با ویژه نامه نوروزی روزنامه اعتماد ملی از نحوه انعکاس دیدار خود با وزیرفرهنگ و ارشاد به شدت انتقاد کرده است .
وی دراین گفت وگو که علی اصغر سید آبادی آن راانجام داده گفته است :متاسفانه عده ای از این ماجرا سو ء استفاده کردند در حالی که ماجرااینطور نبود که مطرح شد
وی ادامه داد:من بااصرار نوربخش در جشن خانه موسیقی شرکت کردم بعد از مراسم رییس خانه موسیقی به من گفت که وزیر تمایل دلرند باشما حال واحوالی کنند چون منش من رعایت ادب بود پذیرفتم و ایشان من را به صرف چای دعوت کردند ومن هم پذیرفتم و20-30تن نیز همراه ما ـمدند و هیچ مذاکره وملاقات پشت پرده ای نبود.خیلی ناراحت شدم
به گزارش خبرگزاری هنر او گفت :نه من نیازی داشتم که باآقای صفار هرندی دیدار داشتم ونه ایشان نیاز دارند که بگویند من با شجریان دیدار داشتم
وی تاکید کرد :من با وزرای قبلی نیز خیلی دیدار داشتم اما قبلا این گون منتشر نمی شد.ببینید من اگر بدانم جایی صاحب منصبی هست معمولا آنجا نمی روم اما اگر بر سر افاق صاحب منصبی در آنجا بود ادب اقتضا می کند مثل بقیه سلام واحوال پرسی کنم

دیدار شجریان با یک صاحب منصب دیگر!

علی رغم اظهارات جدید شجریان ،معاون هنري ارشاد در ديدار با محمدرضا شجريان آمادگي خود را براي حمايت از كارگاه آواز اين هنرمند اعلام كرد.
در دومين جلسه از نخستين كارگاه آواز محمدرضا شجريان كه عصر ديروز با حضور محمد حسين ايماني خوشخو معاون هنري ارشاد و محمد حسين احمدی مدير كل دفتر امور موسيقي و شعر وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي در تالار آسمان فرهنگستان هنر برگزار شد، محمدرضا شجريان از هنرجوياني كه توانسته بودند با آزمون اوليه به اين كارگاه راه پيدا كنند امتحان گرفت. اما قبل از برگزاري اين جلسه با محمد حسين ايماني خوشخو و احمدي ديدار كرد.
بنا براين گزارش در اين ديدار ايماني ضمن قدرداني از شجريان به خاطر برگزاري چنين كارگاهي خطاب به او گفت: معاونت هنري ارشاد آمادگي خود را براي ساماندهي و برنامه‌ريزي شدن بهتر كلاس‌هاي آموزش آواز اعلام مي‌كند.
همچنين اگر نياز به مركزي براي انجام چنين جلساتي را داشته باشيد از شما حمايت خواهيم كرد.
منبع : خبرگزاری هنر

پيامبر خاتم در ادبيات فارسي

درود خدا بر  حضرت محَمد  مصطفی (ص) و آل ایشان باد

با سلام و عرض تسلیت به مناسبت فرا رسیدن ۲۸ ماه صفر  محضر حضرت صاحب الزمان، ولی خدا و جانشین پیامبر  اعظم  و همچنین شما دوستداران و رهروان آن فرستاده حضرت حق

بدون هیچ مقدمه ای توجه شما را به خواندن مقاله ای تحت عنوان پیامبر در ادبیات فارسی جلب می کنم:

پيامبر خاتم در ادبيات فارسي => کلیک نمائید

ادامه نوشته

طه حسین ادیب بزرگ عرب

طه حسین ادیب بزرگ عرب

طه حسین

طه حسین نویسنده توانا و جنجالی مصر در سال 1889 میلادی در عزبه از روستاهای مصر متولد شد. او كه هفتمین فرزند خانواده اش بود، در سه سالگی قدرت بینایی اش را از دست داد اما خداوند به او هوش و استعدادی وافر اعطا كرد كه همین هوش او را زبانزد خاص و عام كرد. پدر «طه حسین » طبق سنت آن روزگار، فرزندش را برای تعلیم قرآن به مكتبخانه روستا فرستاد تا كودكش اصول قرائت قرآن را بیاموزد. او كه كارمند دون پایه یك شركت كشاورزی بود، در مدت زمان كوتاهی دید كه پسر نابینایش توانسته كه قرآن را از حفظ كند. خود طه در این مورد در كتاب «الایام » (آن روزها) كه توسط «حسین خدیو جم » به زیبایی هر چه تمامتر به فارسی ترجمه شده است چنین می نویسد:

  1.  «آن روزها كه من پسربچه یی بیش نبودم و از قدرت بینایی هم محروم بودم ، به همراه پدربزرگم در ایوان خانه مان می نشستم ، او با صدای بلند قرآن ، ادعیه و اشعار قدیمی ادبیات عرب را برایم می خواند، من هم با جان و دل گوش فرا می دادم و طولی نكشید كه در مدت زمان كوتاهی آنها را از حفظ كردم .»

طه حسین در سن 14 سالگی تمامی محفوظات كودكیش به كمكش آمد و توانست در آزمون ورودی الازهر قبول شود و با برادرش به فراگیری علوم دینی و زبان بیگانه پرداخت .

وی با روزنامه نگاری اولین فعالیت خود را آغاز کرد، شیخ المرصفی یكی از برجسته ترین اساتید الازهر وقتی به استعداد طه حسین پی برد، به او پیشنهاد كرد تا از دریای ادبیات كهن زبان عربی از جمله كتاب الكامل مبرد و حماسه ابی تمام استفاده تمام را ببرد. او نیز پند استاد را با جان و دل پذیرفته و شروع به مطالعه و تعمق پیرامون نوشته های این دو كتاب برجسته كرد.

در ساعات فراغت ، او به محضر یكی از اساتید الازهر كه به زبان فرانسه تسلط كامل داشت می رود تا از او این زبان را بیاموزد. بعدها آموختن این زبان زندگی طه حسین را بطور كامل تغییر داد.

به هر روی طه حسین در سال 1914 توانست از پایان نامه دوره دكترای خود دفاع و با نمره عالی قبول شود. هنوز هم پایان نامه او تحت عنوان «جایگاه ابوالعلاء المعری در ادبیات عرب » یكی از مهمترین كتاب هایی است كه اساتید و دانشجویان این رشته از آن استفاده و در بسیاری از دانشگاه ها تدریس می شود.

آن زمان دانشگاه ملی مصر تصمیم گرفت تا هیاتی از اساتید را برای تدریس علوم تاریخی شرق به فرانسه بفرستد، از آنجایی كه او به زبان فرانسه تسلط داشت ، توانست نام خود را در این لیست بگنجاند. او به مدت یك سال به مونپلیه سفر كرد اما به دلیل شرایط نامساعد مالی به وطن بازگشت اما شانس با او بود چرا كه بعد از سه ماه ، مشكلات مالی اش رفع و دوباره به فرانسه رفت . این بار پاریس را انتخاب كرد. در مدت اقامت در این شهر زیبا، او از فرصت استفاده كرده و به سخنرانی های اساتید دانشگاه سوربن و كالج دی فرانس ، در خصوص تاریخ یونان و رم قدیم گوش فرا می داد.

در همین احوال بود كه توانست زبان یونانی را نیز فرا گیرد. او تمام آنچه كه در سه سال اقامتش در فرانسه یاد گرفت را مرهون دختر فرانسوی بود كه به او در رفع اشكالاتش به زبان فرانسه كمك می كرد. دختری كه بعدها شریك زندگی طه حسین شد.

او چند سال پیاپی در روزهای یكشنبه قصه های خلاصه شده ادبیات فرانسه و در روزهای چهارشنبه مباحثی در مورد شعر عربی را در روزنامه السیاسه به چاپ می رساند كه اتفاقا هواداران بی شماری داشت .

او در سال 1936 به عنوان استاد در زبان و ادبیات عرب در دانشگاه ملی مصر شروع به تدریس كرد. در همین اثنا كتاب « فی الشعر الجاهلی » را به رشته تحریر در آورد. كتابی كه در كشورهای عربی سر و صدای فراوانی به پا كرد كه هنوز هم این صداها به گوش می رسد. طه حسین در این كتاب ادبیات پیش از اسلام شبه جزیره عربستان را زیر سوال بوده و با ارایه دلایل متعددی آن را تكذیب می كند. تاكنون اساتید بسیاری با آرا و عقاید طه حسین در این كتاب به مخالفت پرداخته و با ارایه مداركی آن را بی پایه و اساس می دانند.

 شعار او آموزش رایگان همچون آب و نان و هوا بود. وی آموزش را برای همه افراد جامعه امری ضروری و غیرقابل اجتناب توصیف می كرد.

مشاغل :

در سال 1919 طه حسین به مصر برگشت و به سمت استادی دانشکده ی ادبیات منصوب گردید و فعالیت های روزنامه نگاری خود را تعقیب کرد. در سال 1932 به ریاست دانشکده ی ادبیات (دانشگاه قاهره ) انتخاب شد ولی چون در اوامر دیکتاتوری ملک فو?اد اول مقاومت میکرد و با دستورهای او مخالفت میورزید از خدمت برکنار شد. در سال 1936 به مقام سابق دوباره منصوب گشت . در سال 1942 به مقام معاونت وزارت فرهنگ برگزیده شد و سپس ریاست دانشگاه اسکندریه به او محول گردید و آن راتاسیس کرد. در سال 1950 وزیر فرهنگ شد و تعلیمات مجانی دوره ی مقدماتی و ابتدائی و متوسطه را برقرار کرد و سپس به تاسیس دانشگاه آسیوت (ناحیه ای در مصر علیا) پرداخت . علاوه بر این ، تاسیس انستیتوی تحصیلات اسلامی در مادرید و ایجاد کرسی در شهر نیس و تاسیس مدرسه ی زبان های مختلف در قاهره از اموری است که در تحت توجهات او انجام گرفت .

در سال 1955 به ریاست انجمن رجال ادب مصر انتخاب گردید و در سال 1956 به عضویت شورای عالی ادب و هنرهای زیبای مصر منصوب شد. و به عضویت فرهنگستان مصر و فرهنگستان ادبی پاریس و فرهنگستان تاریخی مادرید پذیرفته شد. طه حسین عضو فرهنگستان های مایانس (آلمان ) و دمشق و طهران و بغداد و رم نیز بوده و به اخذ دیپلم دکترای افتخاری دانشگاه های مونپولیه ، و لیون و آتن و رم و اکسفورد و مادرید نائل آمده است .

مسافرتها :

بصورت رسمی و یا خصوصی به ممالک فرانسه ، انگلستان ، هلند ، بلژیک ، سویس ، اتریش ، ایتالیا ، اسپانیا ، یونان ، لبنان ، سوریه ، فلسطین ، عربستان مسافرت کرده است . در تمام کنگره های مستشرقین شرکت کرده و نماینده کشور مصر در کنفرانس های یونسکو بوده است .

به هر روی طه حسین در سال 1950 به عنوان وزیر آموزش و پرورش مصر منصوب شد. شعار او آموزش رایگان همچون آب و نان و هوا بود. وی آموزش را برای همه افراد جامعه امری ضروری و غیرقابل اجتناب توصیف می كرد.

طه حسین در سال 1959 بخاطر تلاش های ادبی اش موفق به دریافت جایزه ملی مصر شد. او در سال 1973 چشم از جهان فرو بست و در همان جا به خاک سپرده شد .

آثارش :

طه حسین ، این نویسنده سرشناس مصری كتاب های زیادی در زمینه های گوناگون از جمله ادبیات ، علوم سیاسی و تاریخ دارد. او همچنین كتاب های معروف فرانسه از جمله «اندر روماك » اثر زاسین ، روح تربیت لوبون را به زبان عربی ترجمه و منتشر كرد.

کتاب مشهورش که «الایام» «روزها» نام دارد به بیشتر از دوازده زبان از جمله فرانسه ، انگلیسی ، آلمانی ، ایتالیائی ، اسپانیولی ، روسی ، فارسی و چینی و غیره ترجمه شده است . آثار متعددش متجاوز از چهل جلد میشود از جمله نوول های بسیار و مطالعات اجتماعی و ادبی مختلف را میتوان نام برد و انتقادهای تاریخی ، و نیز او را ترجمه های متعدد است از جمله از یونانی قدیم (سوفکل ) و از زبان فرانسه ترجمه ی بعضی آثار راسین و آندره ژید که دوست عزیز او بود آثاری دارد. کتاب «آینده ی تعلیم و پرورش در مصر» او بزبان انگلیسی ترجمه شده و در امریکا انتشار یافته است .

بعضی از آثار فارسی او عبارتست از:

  1. 1- بیچاره طفل! ترجمه (الایام)
  2. 2- گفت و شنود فلسفی در زندان ابوالعلاء مصری
  3. 3- قسمتی از «الفتنة الکبری» تحت عنوان انقلاب بزرگ و قسمتی دیگر از آن تحت عنوان علی علیه السلام و فرزندانش
  4. 4- آئینه اسلام
  5. 5- در پیرامون سیره نبوی
  6. 6- رؤیاهای شهرزاد
  7. 7- وعده راست ....

نام طه حسین مکرر برای جایزه ی نوبل پیشنهادشده است . طه حسین هر هفته در الجمهوریه مهمترین روزنامه ی مصر مقالاتی مینگاشت و در دانشگاه تدریس می کرد.کتابی درباره ی دموکراسی تالیف کرده است . رجوع به معجم المطبوعات ج 2 ستون 1223 و ترجمه ی تاریخ ادبیات ایران تالیف برون ص 523 شود.

از كتاب های تالیفی او می توان به احلام شهرزاد (رویاهای شهرزاد) شجره الئبوس (درخت ناامیدی ) المعذبون فی الارض (شكنجه شدگان در زمین ) الایام (روزها) مرآه الاسلام (آینه اسلام ) و علی بن ابی طالب اشاره كرد.

 


منابع :

سایت راسخون

طه حسین قلندر سرزمین نیل : آزاده بابایی نژاد

روزنامه اعتماد

لغت نامه دهخدا

کتابخانه طهور


نویسنده: حسن نجفی

ره آورد مينوي

ره آورد مينوي

نسخه خطي

نويسنده ، مترجم ، محقق و استاد دانشگاه "مجتبي مينوي" که عمر خود را در راه کسب معلومات سازنده و خدمت به ميهنش سپري کرد. ذکر فعاليت هاي فرهنگي او فهرست بلند بالايي خواهد شد که از حوصله ي مطلبي مثل اين که تنها قصد معرفي کلي آثار او را دارد خارج است . اما کتاب هاي بسيار خوبي از جمله آنچه ماه منير مينوي -خواهر ايشان- با عنوان   "مينوي بر گستره ادبيات فارسي " نگاشته اند ، پله بعدي در مطالعات محققان جوان خواهد بود. 

فعاليتهاي مينوي در عرصه?ي ميراث مکتوب را به طور کلي مي توان به سه دسته تقسيم نمود :

تصحيح ميراث مکتوب :

 مينوي با دقتي موشکافانه کتب مهمي را از کنج تاريک کتابخانه?ها گلچين نموده و همت بر تصحيح آنها مي?گمارد ، البته گشاده دستي وي آنقدر مثال زدني و ارزشمند است که گاه نسخه?هايي را مشترکا به تصحيح مي رسانيد و گاه نسخه?هايي را که به مشقت بدست آورده بود به دست ديگر دوستان براي تصحيح مي?سپارد ، سه نکته?ي قابل توجه در تصحيحات مينوي وجود دارد که تصحيحات وي را در زمره?ي تصحيحات معتبر قرار مي?هد  ، اول انتخاب نسخ معتبر ، دوم انتخاب روش علمي و انتقادي در تصحيح متون ، سوم دقت نظر در تنظيم عبارات و صفحه بندي و حروفچيني

کتب زير حاصل تلاشهايي مينوي در اين عرصه است :

  1. 1. ديوان‌ ناصر خسرو ، با همكاري‌ دكتر مهدي‌ محقّق‌، تهران‌، انتشارات‌ دانشگاه‌ تهران‌، 1353.
  2. 2. شاهنامه‌ فردوسي‌ ، با همكاري‌ عباس‌ اقبال‌ آشتياني‌، تهران‌، بروخيم‌، ج‌1، 1313.
  3. 3.  نوروزنامه‌ : تأليف‌ خيام‌ نيشابوري‌، تهران‌، 1312.
  4. 4. ويس‌ و رامين‌ : سرودة‌ فخرالدين‌ اسعد گرگاني‌، تهران‌، بروخيم‌، 1314.
  5. 5. رساله‌ در امر ماليات‌ : تأليف‌ خواجه‌ نصيرالدين‌ طوسي‌، با همكاري‌ ولاديمير مينورسكي‌ (مندرج‌ در  Bsoas 1940 م‌ ـ 1321).
  6. 6. مصنّفات‌ افضل‌ الدين‌ مرقي‌ كاشاني‌، با همكاري‌ يحيي‌ مهدوي‌، انتشارات‌ دانشگاه‌ تهران‌، ج‌1، 1330، ج‌2، 1337.
  7. 7.  عيون‌ الحكمه‌ : تأليف‌ ابن‌ سينا، تهران‌، دانشگاه‌ تهران‌، 1333. 
  8.  8. تحريمة‌ القلم‌ : از سنائي‌ غزنوي‌ (مندرج‌ در فرهنگ‌ ايران‌ زمين‌، ج‌5، 1335)
  9.  9. السعادة‌ و الاسعاد (چاپ‌ عكسي‌ از روي‌ خط‌ مينوي‌): تأليف‌ ابوالحسن‌ عامري‌، ويسبادن‌، 1336.
  10.  10. كليله‌ و دمنه‌ : ترجمه‌ و انشاي‌ نصرالله‌ منشي‌، تهران‌، دانشگاه‌ تهران‌، 1343.
  11. 11. سيرت‌ جلال‌ الدين‌ مينكبرني‌ : تأليف‌ شهاب‌ الدين‌ محمد خرندزي‌، تهران‌، بنگاه‌ ترجمه‌ و نشر كتاب‌، 1344.
  12.  12. تنسوق نامه‌ يا طب‌ اهل‌ ختا: تأليف‌ رشيدالدين‌ فضل‌ اللّه‌ همداني‌، تهران‌، دانشكدة‌ ادبيات‌ و علوم‌ انساني‌ دانشگاه‌ تهران‌، 1350.
  13.  13. وقفنامة‌ ربع‌ رشيدي‌ (چاپ‌ عكسي‌): تأليف‌ رشيدالدين‌ فضل‌ الله‌ همداني‌، با همكاري‌ ايرج‌ افشار، تهران‌، انجمن‌ آثار ملي‌، 1350.
  14. 14. احوال‌ و اقوال‌ شيخ‌ ابوالحسن‌ خرقاني‌ به‌ ضميمة‌ منتخب‌ نورالعلوم‌، تهران‌، انجمن‌ آثار ملي‌، 1354.
  15.  15. نامة‌ تنسر : با همكاري‌ محمد اسمعيل‌ رضواني‌، تهران‌، خوارزمي‌، 1354.
  16. 16. اخلاق ناصري‌ : تأليف‌ خواجه‌ نصيرالدين‌ طوسي‌، با همكاري‌ عليرضا حيدري‌، تهران‌، خوارزمي‌، 1356.
  17.  17. البلغه‌ : تأليف‌ اديب‌ يعقوب‌ كردي‌ نيشابوري‌، با همكاري‌ فيروز حريرچي‌، تهران‌، بنياد فرهنگ‌ ايران‌، 135.
  18.  18. داستان‌ سياووش‌ از شاهنامه‌ فردوسي‌، تهران‌، مؤسّسة‌ مطالعات‌ و تحقيقات‌ فرهنگي‌، 1363.

 تهيه ميکروفيلم  :

نسخه خطي

مينوي با بررسي نسخه هاي خطي کتابخانه هاي ترکيه ، موزه بريتانيا ، ديوان هند، دانشگاه کمبريج ، دانشگاه آکسفورد ، ادينبورگ و چستربيتي ، حدودا 15000 نسخه ي خطي را مورد مداقه قرار داد و از آن ميان عکس و ميکروفيلمهاي فراواني از آن نسخه?ها تهيه نموده و به ايران فرستاد که حاصل اين تلاش را مي?توان در فهرست ميکروفيلمهاي کتابخانه مرکزي دانشگاه ، کتابخانه ملي و کتابخانه?ي شخصي?اش  نظارگر بود . در واقع مي توان گفت هسته?ي اوليه بخش ميکروفيلمهاي کتابخانه مرکزي دانشگاه تهران را که مجموعه?اي کم نظير مي?باشد ، ميکروفيلم هايي تشکيل داده اند که مينوي تهيه نموده بود . 

  فهرست نگاري :

 استاد مينوي اقدام به فهرستنويسي نسخه هاي خطي ديگر کتابخانه هاي کشور انگليس و ترکيه نيز نموده اند که با کمال تأسف بيشتر اين فهارس تا اين لحظه به صورت مخطوط باقي مانده است . استاد ايرج افشار در باب دقت نظر مرحوم مينوي در برخورد با نسخه هاي خطي مي گويد :

  1. "در ايام اقامت مرحوم مينوي در انگليس، آربري  پيشنهاد همکاري در تنظيم فهرست نسخه هاي خطي فارسي کتابخانه چستر بيتي  را به مينوي مي دهد و حاصل اين همکاري سه جلد فهرست منتشر شده در سال 1959 ميلادي است،البته در اين کار اشخاصي چون بلوشه ، روبينسون ، و ويلکنسون نيز سهيم بوده اند .
  2.  مينوي تنها به ديدن نسخه و تشخيص خوب بودن آنها اکتفا نکرد چون عالم بود و دوستدار راستين علم ، يک يک نسخ را به طريق علمي و با وسواس و دقت خاص خويش در مطالعه مي گرفت و نکته ها و دقايقي را که در هر يک تازه مي يافت به اسلوب صحيح عالمانه بر روي اوراق مستقل يادداشت مي کرد و بدين طريق مجموعه هاي کثير و متعدد يادداشت و نوشته و منقولات از نسخ ترکيه فراهم کرد که خود خزانه اي است از معرفت و تحقيق و دريايي است از اطلاعات عالي و مهم در زمينه مباحث ايران شناسي و معارف اسلامي و طبعا مکمل آنچه در دوران اقامت در انگلستان فراهم کرده بود . "

مينوي سه بار به ترکيه سفر نموده است بار اول بين سالهاي 1318 - 1324 شمسي که رياست دبستان ايرانيان به وي واگذار شد و بار دوم در سال 1330 که براي شرکت در کنگره مستشرقين به استانبول رفت و بار سوم در سال 1334 شمسي تا سال 1340 شمسي که به سمت رايزن فرهنگي به ترکيه پاي گذاشت .

استاد ايرج افشار در باب تجسس مينوي در کتابخانه هاي ترکيه مي گويد :

  1. " در کتابخانه هاي آن کشور سه شخص عالم بيش از هر کس ديگر از سر حوصله و تجسس به جستجوي علمي و دقيق پرداخته اند و آن سه نفر عبارتند از : هلموت ريتر آلماني ، احمد آتش ترک و استاد علامه بزرگوار و نادر المثال مجتبي مينوي ايراني که روانش شاد باد . "

شايان توجه است که افراد ديگري چون حاجي خليفه ، اسماعيل پاشا ، احمد تيمور ، فؤاد سزگين ، رمضان ششن و در نهايت از ايرانيان مرحوم سيد عبدالعزيز طباطبائي و استاد توفيق سبحاني نيز از  جمله ي بزرگاني بوده و هستند که در خزائن ترکيه به جستجو و بررسي نسخه هاي خطي پرداخته اند .

برخي از نتايج سفرهاي مينوي و غور در کتابخانه ها در قالب مجموعه مقالاتي با عنوان " از خزائن ترکيه " در مجله دانشکده ادبيات دانشگاه تهران به چاپ رسيده که به قرار زير است .

  1. ·         از خزاين ترکيه . مجله دانشکده ادبيات تهران . سال 1335 ش ،  ج 4 ، ش 2: 42-75 .
  2. ·         از خزاين ترکيه . مجله دانشکده ادبيات تهران . سال 1335 ش ،  ج 4 ، ش 3 : 53-89 .
  3. ·         از خزاين ترکيه . مجله دانشکده ادبيات تهران . سال 1339 ش ، ج 7، ش 4 : 1-51 .

شاهنامه

مينوي در مقالات متعدد خود در باب معرفي کتب مختلف به معرفي نسخه هاي خطي  نفيسي که از آن کتابها ، مورد بررسي قرار داده بود مي پرداخت .

مينوي با صبر و حوصله و عشق و علاقه?اي که در جستجوي نسخه هاي خطي مهم در کتابخانه هاي ترکيه به خرج داد توانست گنجينه هاي ارزشمندي از آثار قدما را از کنج تاريک کتابخانه هاي اين شهر بيرون کشيده و به دست اهل تحقيق برساند .استاد ايرج افشار از باب نمونه مي گويد :

  1. " مگر نه آنست که ترجمان البلاغة رادوياني و سندبادنامه سمرقندي و ورقه وگلشاه عيوقي و کليات سيف فرغاني که هرچهار از آثار ممتاز و مهم زبان فارسي است درين سي سال اخير از زواياي فراموش شده کتابخانه هاي ترکيه به دست آمده است "

از يادداشت هاي مينوي:

  1. هر يک ار بزرگان عالم علم و سياست و هنر که در اين بيست ساله اخير در گذشته اند از وجودهاي نادري بوده است که ديگر نظير آنها در ايران يافت نخواهد شد . مرحوم مستوفي الممالک ، مرحوم مشير الدوله پيرنيا، مرحوم ذکا ء الملک غفاري ، مرحوم اديب پيشاوري و مرحوم قزويني و امثال آنان از بقاياي کهن عهدي بودند که چشمه فضل وشرف وهنرشان هنوز نخشکيده است و هنوز کساني يافت ميشود که بي توقع نفع مادي عمر خود را وقف تحصيل علم و معرفت و بسط واشاعه هنر وخدمت کردن و خير رساندن به نوع بنمايند. آن همت و آن کوشش و آن بلندي نظر و آن طرز تعليم و تربيت که موجب پيدايش چنين مردانست ، امروزه از کيميا و سيمرغ نايابتر شده است و اگر هنوز ظلمت همه جا را فرا نگرفته است به اين علت است که باز عده انگشت شماري از آن بزرگان و بزرگواران بر قرارند. واي بر ما اگر اين عده معدود نيز از ميان ما بروند...

درباره ی زندگی و آثار عارف قزوینی--خنیاگر تنها

خنیاگر تنها

درباره ی زندگی و آثار عارف قزوینی

 

عارف قزوینی

ابوالقاسم‌ قزوینی مشهور به عارف  از شعرا و تصنیف سازان ایران در قرن 13 و 14بود. وی در سال 1259 متولد شد و یکم بهمن1312 از دنیا رفت.پدرش "ملاهادی وکیل" ،  او را از کودکی به آموختن  صرف و نحو عربی و فارسی  در قزوین گماشت .  عارف خط شکسته و نستعلیق را بسیار خوب می‌نوشت. موسیقی را نزد حاج صادق خرازی فرا گرفت و مدتی به اصرار پدر در پای منبر میرزا حسین واعظ ، یکی از وعاظ قزوین، به نوحه خوانی پرداخت و عمامه می‌بست ولی پس از مرگ پدر عمامه را برداشت و ترک روضه خوانی کرد.

در ?? سالگی به دختری به نام "خانم بالا" علاقه مند شد  و با او پنهانی ازدواج کرد. فشارهای خانواده دختر پس از اینکه مطلع گردیدند زیاد شد و عارف به ناچار به رشت رفت و پس از بازگشت با وجود عشق بسیار آن دختر را طلاق داد و تا آخر عمر ازدواج نکرد. این تصنیف را برای خانم بالا سروده که آقای افتخاری نیز آنرا خوانده است :

  1. دیدم صنمی سرو قدی روی چو ماهی
  2. بشینم سر راهی به امید نگاهی
  3. افکنده به رخسار چو مه زلف سیاهی
  4. الهی تو گواهی خدایا تو پناهی
  5. بی او من و این کنج غم و آتش آهی
  6. الهی تو گواهی خدایا تو پناهی

در آخرین سال‌های سلطنت مظفرالدین‌شاه قاجار و در حالی كه ایران در آستانه جنبش مشروطیت قرار داشت به تهران آمد  و چون خوب شعر می‌گفت و صدای خوشی داشت و آواز خوب می‌خواند پایش به دربار قاجار كشیده شد. حتی گفته می‌شود كه در این زمان سر و سر او با دختران شاه نقل محافل پایتخت گردیده بود. با این حال با وقوع جنبش مشروطه، عارف علقه‌های خود به دربار قاجار را فرو گذاشت و به صف مشروطه‌خواهان و آزادیخواهان پیوست.

عارف قزوینی

عارف اولین کسی است که شعر و موسیقی را به صورت تصنیف با مضامین بکر اجتماعی تواءم  ساخت. این حرکت باعث شد تا وی به انعکاس افکار خویش پرداخت و بدین ترتیب طبع سرکش و دمکرات خود را در هدایت جامعه و آشنا ساختن مردم به حقوق اجتماعی به کار گرفت.

در سال 1315 هجری قمری بر اثر خودکشی یکی از دوستانش به نام «عبدالرحیم خان» از نظر روحی رنجور شد  و نظام السلطنه مافی او را برای مداوا به بغداد برد. پس از چندی با شروع جنگ جهانی اول همراه نظام السلطنه به استانبول رفت.

در این سفر بعد از دیدن « دارلالحان » تُرک تصمیم گرفت به محض بازگشت به ایران با استفاده از مشاهدات آموزشگاهی جهت تعلیم موسیقی در ایران به وجود آورد . ولی به دلیل وضع محیط و موقعیت عارف که با آن همخوانی نداشت در اجرای این تصمیم توفیقی حاصل نشد. ولی همیشه رایج نبودن « نت » و عدم  اطلاع موسیقیدانان ایرانی را به اصول علمی موسیقی ، بزرگترین مصیبت برای موسیقی ایرانی می دانست .

 بعد از بازگشت به ایران درگیر فعالیت های فرهنگی سیاسی خود شد و به قول خودش :

 «از خوشی دنیا خود را محروم و از همه چیز صرف‌نظر كردم. خواب خوش نكرده، آب راحت از گلوی من پایین نرفت.»

در واقع او درست در زمانی از آینده راحت خود در دربار چشم پوشید و به صف مشروطه‌خواهی پیوست كه افق كامیابی مشروطیت چندان روشن و امیدواركننده نبود.

تا زمان صدور فرمان مشروطیت در مردادماه سال 1285 خورشیدی و نیز در زمانی كه نخستین مجلس شورای ملی كار خود را آغاز كرد و با محمدعلی‌شاه قاجار درگیر شد، ردپای زیادی از عارف در وقایع نمی‌بینیم و او اساسا در این زمان به صفت شاعر بزرگ مشروطه شناخته شده نیست. اما پس از آنكه محمدعلی‌شاه قاجار مجلس را به توپ بست و استبداد صغیر را حكمفرما ساخت و پس از مقاومت یازده‌ماهه شهر تبریز در برابر وی و نهایتا فتح تهران به‌وسیله مشروطه‌خواهان، درخشش عارف قزوینی آغاز شد و او كه احساساتش از پیروزی مشروطه به غلیان درآمده بود تصانیف بسیاری را در وصف این پیروزی ساخت و پرداخت. از جمله می‌توان به این اشعار اشاره كرد:

  1. پیام دوشم از پیر می‌فروش آمد
  2. بنوش باده كه یك ملتی به هوش آمد
  3. هزار پرده از ایران در ید استبداد
  4. هزار شكر كه مشروطه پرده‌پوش آمد
  5. ز خاك پاك شهیدان راه آزادی
  6. ببین كه خون سیاوش چه‌سان به‌جوش آمد

در هنگام مرگ کلنل محمد تقی خان پسیان در تشییع جنازه ی او شرکت نمود و به مسببین این حادثه ناسزا گفت . هنگامی که خواستند سر کلنل را روی توپ بگذارند، عارف فریاد بر آورد:

  1. این سر که نشان سر پرستی ست 
  2. امروز رها ز قید هستی ست
  3. با دیده ی عبرتش ببینید 
  4. کاین عاقبت وطن پرستی ست
عارف قزوینی

این دو بیت را بر سنگ مزار کلنل نوشتند.

با این حال، عارف قزوینی فقط یك شاعر و تصنیف‌ساز خوش‌قریحه بود و نه یك متفكر و اندیشمند یا یك بازیگر سیاسی توانمند كه از بازی سیاست سردرآورد. از این رو در حوادث پس از فتح تهران تا كودتای 1299 رضاخان میرپنج، مدام به این سو و آن سو كشیده می‌شد و همراه با شاعرانی چون میرزاده عشقی نوعی آنارشیسم را در گفتار و كردار خود به نمایش می‌گذارد.

گاهی در صف مجاهدان مشروطه قرار می‌گرفت و گاهی نیز فریب صحنه‌گردانان كودتای سیاسی و دولت سیدضیاءالدین طباطبایی را می‌خورد. وقتی كودتا شد او نتوانست پشت پرده كودتا را به درستی ببیند و دریابد كه در پس شعارهای عوام‌فریبانه مبنی بر اعاده نظم و امنیت، دیو شوم استبداد جاخوش كرده است. بنابراین از حكومت كودتا تعریف‌ها و تمجیدها كرد.

چند سالی بعد از این تاریخ و هنگامی كه رضاخان میرپنج داعیه جمهوریخواهی برافراشت، عارف نیز در صف طرفداران جمهوری برآمد و مانند بسیاری از ناسیونالیست‌های ناپخته و افراطی دل در گرو سلطنت رضا پهلوی سپرد. اما خیلی زود پرده‌ها كنار رفت و ماهیت واقعی قزاق سابق و شاه لاحق معلوم شد، بدین‌سان عارف دریافت كه چگونه دچار ساده‌انگاری شده است. بنابراین در دوره رضاشاه روزگاری مردی كه خود در تهییج مردم به استقبال از سلطنت پهلوی كوشش‌ها به خرج داده بود روزگار محنت‌باری را آغاز كرد. او تا بهمن‌ماه سال 1312 خورشیدی كه بدرود حیات گفت زندگی را در تبعید و سختی و عزلت به‌سر آورد.

 اما زندگی هنری او عاقبتی بهتر داشت از عارف نزدیک30 تصنیف و چند مارش و سرود بر جای مانده است که اشعار آنها در دیوانش به چاپ رسیده است . دیوان اشعار این شاعر ناسیونالیست و آزادی خواه را انتشارات جاویدان منتشر کرده و تصنیف های  او را  به دلیل سادگی و نداشتن اوج و اینکه غالب تصنیف‌ها قابل اجرا روی یک یا دو گوشه‌است، به سادگی مردم می‌توانستند بخوانند، از زمان سروده شدن تصنیف‌ها تا به امروز به وسیله خوانندگان غیرحرفه‌ای و حرفه‌ای بارها این تصنیف‌ها خوانده شده.

 از جمله تصنیف های مشهور او می توان به این سروده ها اشاره کرد :

 

  1. دیدم صنمی، سرو قدی، روی چو ماهی
  2. ای امان از فراقت امان  (هم‌زمان با ورود مشروطه خواهان به تهران)
  3. هنگام می‌فصل گل و گشت چمن شد  (به مناسبت افتتاح دوره دوم مجلس‌شورای‌ملی‌ایران)
  4. جان برخی آذربایجان باد  (برای آذربایجان - در جواب تفرقه افکنان)
  5. گریه کن که گر سیل خون گری ثمر ندارد  (به مناسبت مرگ کلنل محمد تقی‌خان پسیان)
  6. چه آذرها به جان از عشق آذربایجان دارم  (به یاد ستارخان و باقر خان)
  7. باد خزانی زد ناگهانی، کرد آنچه دانی (برای آذربایجان)

عارف و اشعار و تصانیفش بازتاب گسترده‌ای در ادبیات انقلابی تاریخ معاصر ایران پیدا كردند. اشعار او در وصف آزادی چنان شورانگیز است كه بعد از چند نسل هنوز شور و احساس را در شنوندگان برمی‌انگیزد، ضمن آنكه تصانیف او و آهنگ‌هایی كه برای این تصانیف ساخته و پرداخته، سرفصل حركتی نو در موسیقی سنتی ایران به شمار می‌آید.

او در اخر عمر به افسردگی دچار شد و در سال 1312 هجری شمسی در همدان دار فانی را وداع گفت .قبر او در صحن آرامگاه بو علی سینا می باشد و بر روی سنگ قبرش شعری با مضمون زیر حک شده است:

« عمرم گهی به هجر و گهی در سفر گذشت

تاریخ زندگی همه در دردسر گذشت »

مزار عارف


 تهیه کننده : مریم امامی - تبیان

قیصر امین‌پور

قیصر امین‌پور: شاعری که

مثل چشمه مثل رود، غمگسار غنچه‌های دل‌گرفته بود

قیصر امین پور

 قیصر امین‏پور دوم اردیبهشت 1338 در گتوند دزفول به دنیا آمد به همین خاطر هم جنگ یکی از نخستین مسایلی بود که وی در شعرهای دوران جوانی به آن پرداخت و الحق که شعرهای وی در حوزه‌ی ادبیات مقاومت از ماندگارانند. امین پور تا سال 1357 در همان منطقه به تحصیل پرداخت و سپس براى ادامه‌ی تحصیل به تهران عزیمت کرد. او که زادگاهش را براى تحصیل در رشته‌ی دامپزشکى ترک کرده‌بود پس از مدتى از این رشته انصراف داد و به رشته‌ی علوم اجتماعى روی آورد اما از آن جا که مقدر بود او «قیصر شعر ایران» باشد، تحت تأثیر یاران و دوستان هم‌مرام و به دلیل علاقه‌ای که به شعر و ادبیات در خود احساس می‌کرد، رشته‌ی تحصیلى‌اش را از علوم اجتماعى به ادبیات تغییر داد. در همان سال‌ها بود که حلقه‌ی هنری-ادبی «حوزه‌ی هنرى» را با حضور افرادى مانند مرحوم سیدحسن حسینى، مرحوم سلمان هراتى، محسن مخملباف، حسام‌الدین سراج، محمدعلى محمدى، یوسف‌على میر شکاک، حسین خسروجردى و ... شکل داد. گروهى که بنیان‌گذاران جوان حوزه‌ی هنرى نام گرفتند و بعدتر چهره‌هایى مانند سهیل محمودى، ساعد باقرى، عبدالملکیان، کاکایى، فاطمه راکعى، علیرضا قزوه و بسیار افراد نام‌آشنای دیگر نیز به آنان پیوستند. در سال 1366 قیصر امین‌پور، بیوک ملکى و فریدون عموزاده خلیلى، نشریه‌ی «سروش نوجوان» را طراحى و منتشر کردند و به این ترتیب «سروش نوجوان» متولد شد و هنوز، حیات خود را وام‌دار تلاش آن دوستان شاعر است. امین‌پور دکترای خود را در رشته‌ی زبان و ادبیات فارسی از دانشگاه تهران در سال 76 با دفاع از پایان‌نامه‌ی خود با عنوان «سنت و نوآوری در شعر معاصر» که با راهنمایى دکتر محمدرضا شفیعى کدکنى به سامان رسیده بود، اخذ کرد -این پایان‌نامه در سال 83 و از سوی انتشارات علمی و فرهنگی منتشر شد. در همان سال او به عنوان سردبیر مجله‌ی سروش نوجوان به کار پرداخت و تدریس در دانشگاه الزهرای تهران را آغاز کرد و بعدها دبیرى بخش ادبیات فصلنامه‌ی هنر و مسؤولیت دفتر شعر جوان را نیز بر عهده گرفت.

اولین مجموعه شعر قیصر، «در کوچه آفتاب» مجموعه‌ای از رباعی‌ها و دوبیتی‌ها است و به دنبال آن «تنفس صبح» را منتشر کرد که بخش عمده‌ی آن را غزل تشکیل می‌دهد و حدود بیست قطعه شعر آزاد نیز دارد. این مجموعه از سوى انتشارات حوزه‌ی هنرى در سال 63 منتشر شد. قیصر امین‌پور،  ظهر روز دهم (شعر نوجوان، 1365، برنده‌ی جایزه‌ی جشنواره‌ی کتاب کانون پرورش فکرى)، مثل چشمه، مثل رود (شعر نوجوان، 1368،) بی‌بال پریدن (نثر ادبی، 1370) و به قول پرستو (شعر نوجوان، 1375، برند‌ه‌ی جایزه‌ی جشنواره‌ی کتاب کانون پرورش فکرى) را در همان سال‌ها در حیطه‌ی ادبیات نوجوان منتشر کرد. هرچند شعرهای بعدی قیصر بیشتر از شعرهای سال‌های ابتدایی فعالیت وی در حوزه‌ی ادبیات کودک و نوجوان، بر سر زبان‌هاست اما دو کتاب «به قول پرستو» و «مثل چشمه، مثل رود» هنوز هم که هنوز است محبوبیت و شهرتی کم‌نظیر دارند از جمله شعر معروف «راز زندگی» از کتاب «به قول پرستو»:

غنچه با دل گرفته گفت:

زندگی

                                       لب زخنده بستن است

                               گوشه‌ای درون خود نشستن است

گلدان لاله

گل به خنده گفت

زندگی شکفتن است

با زبان سبز راز گفتن است

گفتگوی غنچه و گل از درون باغچه باز هم به گوش می‌رسد

تو چه فکر می‌کنی؟

کدام یک درست گفته‌اند

من که فکر می‌کنم گل به راز زندگی اشاره کرده‌است

هرچه باشد او گل است

گل یکی دو پیرهن بیشتر ز غنچه پاره کرده‌است!

و نیز غزل «خلاصه‌ی خوبی‌ها» از کتاب «تنفس صبح» که برای امام راحل سروده شده‌است:

 

لبخند تو خلاصه‌ی خوبیهاست

لختی بخند، خنده‌ی گل زیباست

پیشانی‌ات تنفس یک صبح است

صبحی که انتهای شب یلداست

در چشمت از حضور کبوترها

هر لحظه مثل صحن حرم غوغاست

رنگین‌کمان عشق اهورایی

از پشت شیشه‌ی دل تو پیداست

فریاد تو تلاطم یک طوفان

آرامشت تلاوت یک دریاست

با ما بدون فاصله صحبت کن

ای آن که ارتفاع تو دور از ماست

 

 با وجود آن‌که قیصر امین‌پور مثل بسیاری از شاعران دیگر معاصر خود زیاد در حیطه‌ی ادبیات کودک و نوجوان درنگ نکرد، شعرهای درخشان و ماندگاری از خود برجای گذاشت و برنده‌ی تندیس ماه طلایى (برگزیده شعر کودک و نوجوان 20 سال انقلاب) شد. هم‌چنین در سال 1368 توانست تندیس مرغ آمین را -جایزه ویژه نیما یوشیج- دریافت کند.

به طور کلی، زندگی شعری قیصر امین پور را می توان به دو دوره‌ی قبل از نیمه‌ی دهه‌ی شصت و بعد از آن تقسیم کرد که زبان شعری خاص وی در این دوران شکل می‌گیرد و به ثبات می‌رسد.

«آینه‌‏هاى ناگهان» بازتابی از  آغاز تحول کیفى و کمى در قلم امین‏پور است. دفتری که با اشعاری با ساختار نو عرضه شد و نشان از تصمیم شاعر برای در انداختن طرحی نو در زمینه‌ی شعر داشت. «آینه‌‏هاى ناگهان» را می‌توان آغاز حرکت رو به جلوی امین‏پور در خلق ساختار و مفاهیم تازه‌ی شعری دانست. حرکتی که هیچ‌گاه - حتی تا لحظه‌ی فوت شاعر- متوقف نشد. با انتشار «آینه‌های ناگهان»، قیصر امین پور یکباره به عنوان شاعرى تأثیرگذار در طیف هنرمندان پیشروی نسل دوم -نسل انقلاب- به رسمیت شناخته شد:

سراپا اگر زرد وپژمرده‌ایم

ولى دل به پاییز نسپرده‌ایم

چو گلدان خالى لب پنجره

پر از خاطرات ترک خورده‌ایم

اگر داغ دل بود ما دیده‌ایم

اگر خون دل بود ما خورده‌ایم

اگر دل دلیل است آورده‌ایم

اگر داغ شرط است ما برده‌ایم

اگر دشنه‌ی دشمنان، گردنیم!

اگر خنجر دوستان، گرده‌ایم!

گواهی بخواهید اینک گواه:

همین زخم‌هایی که نشمرده‌ایم

دلی سربلند و سری سر‌به‌زیر

از این دست عمری به سر برده‌ایم

به این ترتیب علاوه بر سازمان تبلیغات اسلامی و حوز‌ه‌ی هنری، سایر ناشران معتبر بخش خصوصى نیز علاقه‌ی خود را به چاپ اشعار امین‏پور نشان دادند و در اولین گام، انتشارات مروارید گزیده‌ی اشعار او را در کنار گزیده‌ی اشعار شاعران بزرگی چون شاملو، فروغ، نیما و... در سال 78 منتشر کرد.

در این مقال قصد ندارم به نقد آثار قیصر امین‌پور بپردازم نخست به این دلیل مبرهن که به قول عزیزی، آنکه قلم به وصف شان و عظمت بزرگی می‌فرساید خوبست که به قدر ذره‌ای از آن عظمت را داشته‌باشد که من ِ شاگرد، ندارم و دیگر به دلیل آنکه نقد و بررسی آثار ماندگار قیصر امین‌پور، مثنوی را هفتاد من نشاید و از مجال من در این صفحه فراتر است. اینست که تنها به ذکر چند نکته بسنده می‌کنم و می‌گذرم.

«آینه‌‏هاى ناگهان» را می‌توان آغاز حرکت رو به جلوی امین‏پور در خلق ساختار و مفاهیم تازه‌ی شعری دانست. حرکتی که هیچ‌گاه - حتی تا لحظه‌ی فوت شاعر- متوقف نشد. با انتشار «آینه‌های ناگهان»، قیصر امین پور یکباره به عنوان شاعرى تأثیرگذار در طیف هنرمندان پیشروی نسل دوم -نسل انقلاب- به رسمیت شناخته شد

«آینه‌های ناگهان» در  سال 1372، برای اول بار منتشر شد. اگر به تاریخ سروده‌ها در اول دو دفتر ِ این مجموعه نگاه کنیم، سروده‌های سال‌های71-1364 قیصر را در برمی‌گیرد. پر معلوم است که شاعر صبر ِ تمامی کرده برای رسیدن به پختگی زبانی و به منصه‌ی ظهور رساندن مجموعه ... و این چنین است که در هر شعر نه فقط از ساده‌ترین و بدیهی‌ترین تصاویر و واژگان، زیباترین مفاهیم را استخراج می‌کند که پیام خود را بی‌هیچ پیچیدگی و تشویش به مخاطب می‌رساند.

«گل‏ها همه آفتابگردانند» کتاب دیگر امین‏پور است که محبوبیت و شهرت او را بیش از پیش افزایش داد. این کتاب در سال 81 از سوى انتشارات مروارید منتشر شد و پس از آن چندین بار تجدید چاپ شد:

حرف‌های ما هنوز ناتمام ....

تا نگاه می‌کنی :

وقت رفتن است

باز هم همان حکایت همیشگی!

پیش از آن‌که با خبر شوی

لحظه‌ی عزیمت تو ناگزیر می‌ شود

آی .....

ای دریغ و حسرت همیشگی

ناگهان

         چقدر زود

                     دیر می‌شود!

هرقدر در «آینه‌های ناگهان» زبان شاعر برای مخاطب تازگی دارد، در کتاب دوم، خواننده‌ی آشنا با زبان شاعر ِ محبوبش به دنبال خواندن حرفهای تازه از دردهای کهنه است و قیصر امین‌پور خود این را بهتر از هر کسی می‌داند:

پیشینیان با ما

در کار این دنیا چه گفتند؟

گفتند : باید سوخت

گفتند : باید ساخت

گفتیم : باید سوخت،

اما نه با دنیا

          که دنیا را !

گفتیم : باید ساخت

اما نه با دنیا

          که دنیا را !

 در همین کتاب است که او به کشف و شهودهای تازه می‌رسد و پنجره‌ای تازه‌ را رو به تماشای مخاطب می‌گشاید:

و قاف

حرف آخر عشق است

آن‌جا که نام کوچک من

                             آغاز می‌شود!

و در همین کتاب است که قیصر موضع خود را در برابر عشق مشخص می‌کند هرچند که ناگفته نیز او برای ما شاعر ِ عاشقانه‌ها است:

 از تمام راز و رمزهای عشق

جز همین سه حرف

جز همین سه حرف ساده‌ی میان تهی

چیز دیگری سرم نمی‌شود

من سرم نمی‌شود

                       ولی...

راستی

     دلم

       که می‌شود!

امین‌پور، در سال 1382 به عنوان عضو فرهنگستان ادب و زبان فارسی انتخاب شد. او که به دلیل تصادف رانندگی در سال 1378 کم‌کم از کارهای مطبوعاتی کناره گرفته‌بود، با شدت یافتن بیماری دچار نارسایی هر دو کلیه شد به طوری که کار وی به جراحی‌های متعدد کشید و بعد از پیوند ناموفق کلیه برای معالجه به خارج از ایران هم اعزام شد.

«دستور زبان عشق» آخرین کتاب دکتر قیصر امین‌پور است که در دوران اوج‌گیری بیماری منتشر شد. پیش از آن، «شعر و کودکی» نیز که درباره‌ی پیوند شعر و کودکی و روانشناسی شعر و مقایسه‌ی خلاقیت‌های شاعرانه و زیبایی‌های شعری با نظریه‌های روان شناسی رشد کودک است، با استفاده از نمونه‌هایی از شعر فارسی، از وی در دوران بیماری به چاپ رسیده بود. «دستور زبان عشق» گام بلند دیگری بود در جهت حرکت همیشه رو به جلوی دکتر قیصر امین‌پور در حیطه‌ی ادبیات.

ای کاش این زبان گویای عشق، به دستور مرگ خاموش نمی‌شد.

قیصر امین پور در تاریخ هفتم آبان‌ماه 1386 در اثر شدت‌یافتن بیماری، در بیمارستان دی تهران درگذشت و  دوستان ِ دلسوخته و دل ِ سوخته‌ی مریدان را در سوگ خویش سیاهپوش کرد.

او رفت تا ما برای همیشه به یاد داشته‌باشیم شاعری را که آغاز نامش، تمامیت عشق بود: شاعر ِ خلاصه‌ی همه‌ی خوبی‌ها...

اگر داغ رسم قدیم شقایق نبود

اگر دفتر خاطرات طراوت

پر از رد پای دقایق نبود

اگر ذهن آیینه خالی نبود

اگر عادت عابران بی‌خیالی نبود

اگر گوش سنگین این کوچه‌ها

فقط یک نفس می‌توانست

طنین عبوری نسیمانه را

به خاطر سپارد

اگر آسمان می‌توانست یک‌ریز

شبی چشم‌های درشت تو را

جای شبنم ببارد

اگر رد پای نگاه تو را

باد و باران

از این کوچه‌ها آب و جارو نمی‌کرد

اگر قلک کودکی لحظه‌ها را پس انداز می‌کرد

اگر آسمان سفره‌ی هفت رنگ دلش را

برای کسی باز می‌کرد

و می‌شد به رسم امانت

گلی را به دست زمین بسپریم

و از آسمان پس بگیریم

اگر خاک کافر نبود

و روی حقیقت نمی‌ریخت

اگر ساعت آسمان دور باطل نمی‌زد

اگر کوه‌ها کر نبودند

اگر آب‌ها تر نبودند

اگر باد می‌ایستاد

اگر حرف‌های دلم بی اگر بود

اگر فرصت چشم من بیشتر بود

اگر می‌توانستم از خاک

یک دسته لبخند پرپر بچینم

تو را می‌توانستم ای دور

از دور

یک‌بار دیگر ببینم

(از دفتر گلها همه آفتابگردانند)

روحش شاد و یادش گرامی.

آشنایی با مقبره الشعرای تبریز

آشنایی با مقبره الشعرای تبریز

آشنایی با مقبره الشعرای تبریز

کوی ها و محله های قدیمی تبریز از دیر باز محل و ماوایی برای سالکان حق و شاعران نام آور بوده است و بی تردید تبریز به خاطر جای دادن عارفان و شاعران صاحب نام در دل خود ، جایگاه ویژه ایی را در بین شهر های دیگر کشورمان دار است . هر چند برخی از آنان تبریزی یا آذربایجانی الاصل نبوده اند اما با این حال هر کدام به علتی به تبریز گذری داشته و به مرور زمان شیفته آن شده و در این مکان ساکن و طبق وصیت شان در تبریز به خاک سپرده شده اند

کوی سرخاب به جهت انتساب به شاعران نامی ، ارج و قرب بسیاری در بین مردم داشته است به طوری که زندگی در آن و حتی دفن شدن در این کوی معروف ، آرزوی بسیاری از بزرگان محسوب می شد . وجود اماکن ، بنا ها ، تکیه ها و مقابر معروفی چون ربع رشیدی ، تکیه حیدر ، بقعه عون بن علی ، بقعه سید حمزه ،صاحب الامر و سید ابراهیم یا حظیره بابا حسن ، حظیره بابا مزید ، صفوه الصفا  و مقبره الشعرا به تقدس و معروفیت آن افزوده است.

آشنایی با مقبره الشعرای تبریز

از مقبره الشعرا یا آرامگاه شاعران در سرخاب تبریز تا قبل از قرن هشتم نامی برده نشده  است . قدیمی ترین کتبی  که نام مقبره الشعرای تبریز را به صراحت نوشته است ، تاریخ گزیده و  نزهه القلوب حمد الله مستوفی است که در سال های 730 و 740 هجری قمری تالیف شده است. باید گفت که نام مقبره الشعرا سرخاب ظاهرا" پس از دفن شدن شاعران معروف قرن ششم مانند خاقانی و ظهیر و شاعرانی که بعد از آنها در آنجا دفن شده اند در کتب تاریخ و تذکره آمده و رفته رفته معروفیت یافته است.شهر تبریز پس از آنکه در قرن ششم مرکز حکومت اتابکان آذربایجان شد پناهگاه شاعرانی که زندگی آرام و آسوده ایی را دور از جنگ و نزاع می جستند  گردید ، خاقانی و ابوالعلا و فلکی از شروان و گنجه ، ظهیر فاریابی و شاهپور نیشابوری از خراسان به تبریز آمدند و در این شهر ساکن  شدند  و پس از مرگ  ، یکایک آنان در حظیره مخصوصی دفن شدند که  این حظیره را در تاریخ و تذکره ها به عنوان مقبره الشعرا یاد کرده اند ، شاعران  دیگری نیز  از عهد ایلخانیان تا ایلکانیان و دوره آق قویونلو در تبریز بودند و یا از نقاط دیگر به تبریز آمده و در این شهر در گذشته اند که  غالبا در همین حظیره و در جوار خاقانی مدفون هستند.

آشنایی با مقبره الشعرای تبریز

مقبره الشعرا قبلا با نام های حظیره الشعرا ، حظیره القضاه ، قبرستان سرخاب معروف و مشهور بوده است اما متاسفانه گذشت روزگاران و مهم تر از آن حوادث طبیعی چون سیل و زلزله ،  شکل  ظاهری آن را از بین برده و آثاری از مقابر این بزرگان بر جای نمانده است. چنانچه طباطبایی صاحب کتاب اولاد اطهار که در سال 1294 هجری قمری تالیف شده ،  نوشته است که به علت زلزله های بسیار مخصوصا زلزله سال 1193 و بعد  از آن در سال 1194 آثاری از آن به جای نمانده است. محقق بزرگوارجناب آقای عزیز دولت آبادی در مقاله زلزله های تبریزدرباره مزارات مقبره الشعرا نوشته اند : (( با کمال تاسف از مزارات شهریاران شعر و ادب فارسی مثل خاقانی شروانی ، اسدی طوسی ، ظهیر فاریابی ، مجیرالدین بیلقانی ، حکیم قطران تبریزی ،شاهپور بن محمد اشهری سبزواری ، خواجه همام تبریزی و ..... کوچکترین نشانه و اثری نمی یابید. ))

آشنایی با مقبره الشعرای تبریز

بنای یادبود

عظمت و تقدس خاک سرخاب به جهت عارفان و شاعرانی که در آن مدفون هستند و نام ظاهری مقبره الشعرا که اثری از وجود خارجی آن نبود ، جرقه ایی بود برای ساخت بنای یاد بوداین شاعران و عارفان سترگ ، لذا در شهریور ماه 1350 هجری شمسی آگهی دعوت به مسابقه طرح یاد بود مقبره الشعرابه روزنامه های کیهان و اطلاعات و مجله یغما فرستاده شد و پس از طی مراحل اداری بالاخره طرح پیشنهادی آقای مهندس غلامرضا فرزانمهر انتخاب و عملیات عمرانی آن آغاز گردید. اکنون تحت لوای جمهوری اسلامی ایران و به همت اداره کل فرهنگ و ارشاد اسلامی آذربایجان شرقی این مجموعه فرهنگی پذیرای میهمانان و گردشگران از داخل و خارج کشور می باشد

به تبریز ار شوی ساکن زهی دولت زهی رفعت          به سرخاب ار شوی مدفون زهی روحا زهی راحت

شاعران خفته در مقبره الشعرا تبریز

اسدی طوسی :

ابو نصر علی بن احمد ، اسدی طوسی نخستین شاعر مدفون در مقبره الشعرا بوده که قصاید مناظره ، گرشاسب نامه ، و لغت فرس و همچنین کتاب نسخه الابنیه عن حقایق الادویه از آثار اوست ، اسدی در طوس متولد شده  و در سال 425 هجری قمری در تبریز وفات یافته است .

معنی طلبان بادیه عمر بریدند                    تا تصفیه کردند حیات ابدی را

شکرانه اسباب حیاتی که تو را هست                    یک فاتحه بفرست روان اسدی را

قطران تبریزی :

شاعر معروف قرن پنجم هجری قمری و دومین شاعری است که در سرخاب به خاک سپرده شده است ، کنیه او ابو منصور بوده و نخستین شاعر پارسی گوی آذربایجان محسوب می شود ، صاحب مجمع الفصحا تاریخ وفات قطران را در سال 465 هجری قمری ذکر نموده است .

آشنایی با مقبره الشعرای تبریز

نبود شهر در آفاق خوشتر از تبریز          به ایمنی و به مال و به نیکویی و جمال

ز ناز و نوش همه خلق بود نوشانوش          ز خلق و مال همه شهر بود مالامال

در او به کام دل خویش هر کسی مشغول          امیر و بنده و سالار و فاضل و مفضال

یکی به خدمت ایزد یکی به خدمت خلق          یکی به جستن نام و یکی به جستن مال

مجیر الدین بیلقانی:

ابوالمکارم مجیر الدین بیلقانی از شعرای قرن ششم هجری قمری و شاگرد خاقانی بوده است زادگاه او بیلقان از توابع شیروان می باشد مجیر در غزل سرایی روان گوی و لطیف طبع است تاریخ وفات او سال 586 هجری قمری و محل دفن او مقبره الشعرا می باشد.

قاهر کامران تویی ، وز قبل ثنای تو           خطه نظم و نثر را هست مجیر قهرمان

همت کس به گرد او در نرسد به شاعری          بر سر قبه فلک کس نرود به نردبان

ژاژ به نظم کرده را همبر سحر او منه          لاشه سالخورده را هم تک رخش او مران

خاقانی شروانی:

بزرگترین شاعر قرن ششم و از مشهور ترین شاعرانی که در مقبره الشعرا دفن شده اند ، افضل الدین بدیل بن نجار خاقانی شروانی می باشد محل تولد او شروان یا شیروان و تاریخ ولادتش را در سال 520 هجری قمری ذکر کرده اند ، خاقانی زندگی پر نشیب و فرازی داشته و در سال 595 هجری قمری در تبریزوفات یافته است . از آثار این شاعر بزرگ می توان به دیوان اشعار ، مثنوی تحفه العراقین ، منشات خاقانی و مثنوی کوتاه ختم الغرایب اشاره کرد. ای شعر را در سوگ همسرش گفته است:

آشنایی با مقبره الشعرای تبریز

بس وفا پرورد یاری داشتم          بس به راحت روزگاری داشتم

آن نه یار آن یادگار عمر بود          بس به آیین یادگاری داشتم

ظهیر الدین فاریابی :

پس از خاقانی مشهور ترین شاعری که در مقبره الشعرا دفن شده ، ابوالفضل طاهر بن محمد فاریابی متخلص به ظهیر بوده و در حدود سال 552 هجری قمری در فاریاب بلخ تولد یافته است ، ظهیر الدین بر خلاف خاقانی که بلند همت و دارای مناعت طبع بود و مداحی می کرد، در فقر و تنگدستی به سر می برد . وی  در اواخر عمر منزوی و در سال 598 هجری قمری وفات کرد .

کمینه پایه من شاعری است ، خود بنگر          که تا چه پایه کشیدم ز دست او بیداد

ز شعر ، جنس غزل بهتر است و آنهم نیست          بضاعتی که توان ساختن بر آن بنیاد

شاهپور نیشابوری:

جمال الدین شاهپور بن محمد اشهری از شعرای قرن ششم و شاگرد ظهیر فاریابی بوده و در خدمت سالطان محمد تکش می زیسته و به قول اکثر مورخین در سال 600 هجری قمری درگذشته و در مقبره الشعرای مدفون شده  است.

عقیق را ز لبت آب در دهان آید          خدنگ را ز قدت آب در میان آید

به بخل میل کند با همه گهر بخشی          اگر لب تو به دست خدایگان آید

آشنایی با مقبره الشعرای تبریز

شمس الدین سجاسی :

شاعر وادیب قرن ششم که در سال 602 هجری قمری وفات یافته و باستناد آنچه در نزهه القلوب حمد الله مستوفی آمده در مقبره الشعرا به خاک سپرده شده است.

حسن را جز بر روی  تو سر و کار مباد          عشق را جز به سر کوی تو بازار مباد

دشمن از عشق تو چون چهره من دید چه گفت         هیچ سرگشته اسیر دل  و دلدار مباد

دی ز درد تو بنالید دلم ، دشمن گفت         ناله هیچ دل آزرده چنین زار مباد

ذوالفقار شروانی :

سید قوام الدین حسین بن صدر الدین علی شروانی متخلص به ذوالفقار که لقب ملک الشعرا نیز داشته از شعرای قرن هفتم هجری بوده و او را واضع شعر مصنوعی می دانند سال وفات وی را 689 هجری قمری نوشته اند.

بوستان بر سرو دارد آن نگار دلستان           آن نگار دلستان بر سرو دارد بوستان

و

چمن شد از گل صد برگ تازه دلبر وار         بهار یافت بهاری ز باد در گلزار

آشنایی با مقبره الشعرای تبریز

خواجه همام تبریزی :

خواجه همام الدین محمد بن علا الدین فریدون تبریزی از شعرای بزرگ قرن هفتم بوده که  همام تخلص می کرد  در زمان خود ارادتمند اشعار سعدی بوده است تاریخ تولد او 636 هجری قمری و تاریخ وفاتش بدون شک در سال 714 هجری قمری و محل دفن وی مقبره الشعرا تبریز است. از آثار او به جز دیوان شعر می توان به اثر المجموعه الرشیدیه اشاره کرد.

ای عرصه تبریز زیانت مرساد         آسیب زمان به مردمانت مرساد

تو همچو تنی و جان و دل هر دو امام          دردی به دل و غمی به جانت مرساد

مغربی تبریزی :

شاعر و صوفی قرن هشتم هجری که از شعرای پیشین به دو عارف بزرگ یعنی سنایی و عطار ارادت می ورزید تاریخ تولد او سال 749 هجری قمری و تاریخ وفاتش را 809 هجری قمری ذکر کرده اند که در مقبره الشعرا مدفون است از آثار ادبی او به جز دیوان اشعار مراه العارفین یا اسرار فاتحه در تفسیر سوره مبارک فاتحه را می توان یاد کرد.

تنها نبود مغربی از نرگس او مست              در هر طرف از نرگس او مست و خرابی است

مانی شیرازی :

مانی شیرازی در دوره شاه اسمعیل صفوی می زیسته و در اواخر عمر بواسطه دشمنی امیر نجم زرگر به قتل رسیده است از دیوان مانی چند نسخه در کتابخانه ملی و مجلس موجود است تاریخ وفاتش را 913 یا 914 هجری قمری و محل دفن او نیز مقبره الشعرا است.

آشنایی با مقبره الشعرای تبریز

مرا به جور بکشتی طریق داد این بود            ز پادشاهی حسن توام مراد این بود

چو در به سینه من چاکها فراوان است            دری که که بر رخم از عاشقی گشاد این بود

لسانی شیرازی :

مولانا وجیه الدین عبدالله لسانی شیرازی در شیراز متولد شده و در بغداد و دارالسلطنه تبریز می زیسته و بدین جهت به قول صاحب آتشکده ، جمعی وی را تبریزی می دانند تاریخ وفات او سال 940 یا 941 هجری قمری می باشد .

گر بند لسانی گسلد از بندش           ور خاک شود وجود حاجتمندش

بالله که ز مشرق دلش سر نزند         جز مهر علی و یازده فرزندش

شکیبی تبریزی :

مقصود علی شکیبی تبریزی از شعرای قرن دهم است صاحب خلاصه الاشعار او را شاعری لطیف طبع و مردی پاک نهاد ذکر کرده که در شاعری  به مرتبه عالی دست  یافته است . شکیبی در سال 971 هجری قمری در تبریز در گذشته و در مقبره الشعرای تبریز دفن شده است.

چو حالم را نمی دانی دلم شاد است پنداری                 همه کس چون تو از بند غم آزاد است پنداری

شکیبی چند در بزم غم افغان میکنی هر شب                سرود بزم عاشق آه و فریاد است پنداری

آشنایی با مقبره الشعرای تبریز

سید محمد حسین بهجت تبریزی (( شهریار ))

فرزندآقا سید اسماعیل موسوی معروف به حاج میر آقا خشکنابی در سال 1325  هجری قمری

(شهریور ماه 1286  هجری شمسی ) در بازارچه میرزا نصراله تبریز واقع در چای کنار چشم به جهان گشود. در سال 1328 هجری قمری که تبریز آبستن حوادث خونین وقایع مشروطیت بود ،  پدرش اورا به روستای قیش قورشاق وخشکناب منتقل نمود دوره کودکی استاد در آغوش طبیعت وروستا سپری شد که منظومه حیدر بابا مولود آن خاطرات است در سال 1331 هجری قمری پدرش اورا جهت ادامه تحصیل به تبریز باز گرداند و اودر نزد پدر شروع به فراگیری مقدمات ادبیات عرب نمود ودر سال 1332 هجری قمری جهت تحصیل اصول جدید به مدرسه متحده وارد شد . در همین سال اولین شعر رسمی خود را سرود و سپس به آموختن زبان فرانسه و علوم دینی نیز پرداخت. وی  از فراگیری خوشنویسی نیز دریغ نمی کرد که بعد ها کتابت قرآن ثمره همین تجربه می باشد . در سیزده سالگی اشعار شهریار با تخلص بهجت در مجله ادب به چاپ می رسید . در بهمن ماه 1299 شمسی برای اولین بار به تهران مسافرت کرد و در سال 1300 توسط لقمان الملک جراح در دارالفنون مشغول تحصیل شد ، شهریار در تهران تخلص بهجت را نپسندیده و تخلص شهریار را پس از دو رکعت نماز و تفعل از حافظ انتخاب کرد .

آشنایی با مقبره الشعرای تبریز

غم غریبی و غربت چو بر نمی تابم              روم به شهر خود و شهریار خود باشم

از بدو ورود به تهران با استاد ابوالحسن صبا آشنا شد و نواختن سه تار ومشق ردیف های سازی موسیقی ایرانی را از او فرا گرفت . او همزمان با تحصیل در دار الفنون به ادامه تحصیلات علوم دینی پرداخت ، در مسجد سپهسالار در حوزه درس شهید سید حسن مدرس شرکت می کرد.  در سال 1303 وارد مدرسه طب شد و همین زمان آغاز  زندگی شور انگیز و پر فراز ونشیب او ست در سال 1313 و زمانی که شهریار در خراسان بود پدرش حاج میر آقا خشکنابی به دیدار حق شتافت او سپس در سال1314 به تهران بازگشت واز این پس آوازه شهرت او از مرزها فراتر رفت،  شهریار شعر فارسی وآذری را با مهارت تمام می سرود  ودر سال های  1330 تا 1329 اثر جاودانه خود حیدر بابایه سلام را خلق و برای همیشه به یادگار گزارد.

آشنایی با مقبره الشعرای تبریز

در تیر ماه 1331 مادرش دار فانی را وداع گفت ، در مرداد ماه 1332 به تبریز آمده وبا یکی از منسوبین خود بنام خانم عزیزه عمید خالقی ازدواج کرد که حاصل این ازدواج سه فرزند بنامهای شهرزاد ومریم وهادی بود در حدود سال های 1346 شروع به نوشتن قرآن بخط زیبای نسخ نمود که یک ثلث آنرا به اتمام رساند ودیوان اشعار فارسی استاد نیز چندین بار چاپ وبلافاصله نایاب شد. در مدت اقامت در تبریز موفق به خلق اثر ارزنده سهندیه در رومانتیک ترکی گردید،  در سال 1350 مجددأ به تهران مسافرت نمود وتجلیل های متعددی از شهریار بعمل آمد. ولی در سال 1354 داغ دیگری از فوت همسر به دلش نشست ، در سال 1357 شهریار با حرکت توفنده انقلاب اسلامی همصدا شد وبا اعتقاد راسخ وقلبی  مالامال از عشق به امام خمینی (ره) دهه آخر عمر خود را سپری کرد، در اردیبهشت ماه سال 1363 تجلیل با شکوهی از استاد در تبریز بعمل آمد. استاد شهریار به لحاظ اشتهاردر سرودن اشعار کم نظیر در مدح امیر مومنان و ائمه اطهار علیه السلام به شاعر اهل بیت (ع)شهرت یافت اوپس از یک دوره بیماری در 27 شهریور ماه 1367 دار فانی را وادع ودر مقبرةالشعرا به خاک سپرده شد.

بکس نه جرات چونین عظیم میهمانی است                     که میزبان شما ما نه بلکه خاقانی است

به ابر تیره نبیند که آفتاب اینجاست                               ظهیر خفته در اینجا وفاریاب اینجاست

بسان عسجدی اینجاست مست خواب برون                   چهل دفینه در این خاکها بود مدفون

پس از طواف مزارت چلتن شیراز                                دمی به چلتن تبریز پیر خود پرداز

مشاهیر خفته در سرخاب تبریز (( مقبره الشعرا ))

بقعه مبارکه امامزاده سید حمزه (( رضی الله عنه )):

شرح تمجید ایشان ورای آن است که در چند سطر گفته شود اما آنچه گفتنی است این است که نسب شریف ایشان با شش واسطه به امام همام موسی کاظم علیه السلام می رسد و  مدفن ایشان در جنب مقبره الشعرا است معین و مشهور است .

آشنایی با مقبره الشعرای تبریز

میرزا عیسی فراهانی :میرزا عیسی قائم مقام که پدر میرزا ابوالقاسم بود اول کسی است که در این سلسله به لقب قائم مقامی ملقب شده  است و مناسبت این لقب آن است که پادشاه ایران او را قائم مقام صدارت کرد ، هر چند کار صدارت با میرزا شفیع شیرازی بود اما کارها با رای و امضای میرزا عیسی انجام می گرفت . رحلت میرزا عیسی در ماه صفر 1338  هجری مطابق با 1822 میلادی در دارالسلطنه تبریز و با مرض وبا اتفاق افتاد و اکنون مرقدش در جنب بقعه حضرت امامزاده حمزه بن موسی کاظم علیه السلام واقع شده است ، آثار میرزا عیسی عبارتند از اثبات النبوه الخاصه به زبان فارسی ، احکام الجهاد و اسباب الرشاد و رساله ایی به فارسی که جهادیه کبری نیز نام دارد .

ثقه الاسلام :

از روحانیون بزرگ تبریز در قرن سیزده و اوایل قرن چهارده هجری قمری است . او پیشوای شیخیه بوده و در نجوم و ریاضیات و تاریخ و کلام و حکمت دست داشت ، ادبیات نیز فرا گرفته بود در عتبات در محضر درس فقه و اصول فاضل اردکانی ، شیخ زین العابدین مازندرانی حاج شیخ علی یزدی حاضر شده و از آنان کسب فیض می کرد،  در سال 1308 به تبریز بازگشته و به رهبری روحانی پرداخت و در جریان  مشروطیت  حضور فعال داشت ، در دوره نفوذ و دخالت روسیه تزاری در تبریز با آنان از در مخالفت در آمد  و چون به هیچ روی زیر بار نفوذ و دخالت آنان نرفت و اشغال تبریز را از طرف آنان تنفیذ  و امضا نکرد ، به حکم صاحب منصب روسی روز دهم محرم (( عاشورا )) سال 1330 هجری قمری مطابق با دیماه 1290 شمسی او و چند تن دیگر را در میدان مشق تبریز که اکنون محل دانشسرا است بر سر  دار کردند و جنازه او در  سمت جنوب شرقی بقعه سید حمزه مدفون شد

بابا حسن : در حق وی این عبارت مشهور و معروف است که وی بابای هفتاد باباست ، گویا در زمان وی هفتاد تن از اولیا بوده اند که ملازمت ایشان را می کردند

بابا مزید : در حق وی مشهور است که هر که خواهد از فیوضات ارواح مقدسه مستفیض شود صباح روز شنبه قبل از طلوع آفتاب بر مزار حضرت بابا مزید حاضر شود.

و ......

امیه بن عمر و بن عمیه – مجذوب علی شاه – عزیز خان مکری – هفت خواهران – امیر عبدالغفار – میرزا شفیع مستوفی – حارث بن امیه – سهراب – پیر باب – امام طالحه – پیر محمد مشهور به پیر ممد – معین الدین صفار – کمال الدین عبد القادر نخجوانی – حافظ حسین زال – عبدالرحیم خلوتی – درویش سراج الدین قاسم – اکمل الدین مظفر بزازی – مجد الدین صنع الله کوزه کنانی – نظام الدین یحیی الغوری – نجم الدین سمساری – برهان الدین واعظ هروی – قاضی مجد الدین محمد انصاری – خواجه عبدالرحیم اژآبادی – شمس الدین محمد خطاط – شیخ اسحاق مراغی – صلاح المله و الدین حسن نخجوانی ثم البلغاری – سید جلال الدین مهدی نقیب تبریزی حسنی – شیخ نور الدین بیمارستانی – تاج الدین منشاوی – فخرالدین احمد اره گر – پیر عماد الدین – اخی خیر الدین – غیاث الدین محمد – پیر لیفی – پیر سلیمانشاه جوهری – ابی حامد افضل الدین محمد بن اسعد بن الفقیه محمد التبریزی المحدث – حافظ حسن کمانکش – بهاء الدین محمد خاکی – پیر محمد مشهور به استاد پیر حمامی – پیر رازیار – پیر قندیلی – پیر ترک – با با اسماعیل – بابا احمد قمچی باف و مولانا محمود اژآبادی – شرف الدین نوری طارمی – نصر الله طبیب – سلطان دده علی و ...

________________________________________

خفتگان معاصر از بزرگان :

دکتر مهدی روشن ضمیر (( شاعر و نویسنده و استاد دانشگاه  ))

دکتر محمود پدیده (( شاعر و استاد دانشگاه ))

استاد جواد آذر (( شاعر ))

استاد میرزا طاهر خوشنویس تبریزی (( خوشنویس و کاتب قرآن کریم ))

محمود ملماسی (( شاعر اهل بیت ))

سید یوسف  نجمی (( شاعر اهل بیت ))

 

کارگاه آواز استاد شجریان

این روزها مهم ترین اتفاق موسیقایی ایران را برگزاری کارگاه های تخصصی آواز سنتی ایران توسط محمد رضا شجریان به خود اختصاص داده است.
از میان دو هزار نفری که برای حضور در این کارگاه ثبت نام کرده بودند، حدود چهارصد نفر برای حصور در این کارگاه پذیرفته شده اند. سه جلسه از این کارگاه برای آقایان و یک جلسه برای خانم ها برگزار شده است. شجریان این کارگاه را با انگیزه محک زدن جوان ها و برطرف کردن مشکلات آنها در آواز برگزار کرده است.
به نظر می آید او تصمیم دارد از میان این جمعیت گروهی را که برای دوره عالی مناسب باشند انتخاب و باز هم کارگاه خود را به صورت تخصصی تر ادامه دهد.
جلسه اول به پرسش و پاسخ گذشت. یکی از غذاهای ممنوع و اینکه آیا سرخ کردنی برای صدا و حنجره بد است یا خیر می پرسید و دیگری از شیوه های تحریر و صدا سازی. خلاصه صحبت های شجریان نشان می داد که او معتقد است تلاش و تمرین از استعداد و توانایی صدا مهم تر است.
او معتقد است هر کس باید بتواند به درستی اندام های صوتی اش را پرورش دهد. وحتی خوردن آب یخ، بستنی و سرخ کردنی هم ایرادی ندارد تنها نباید آنها را در زمان نامناسب خورد و از صدایتان مراقبت کنید اگر آماده نیست اوج نخوانید و به آن صدمه نزنید.
او گفت: من اگر پارچ آبم پر از یخ نباشد نمی‌خورم اما وقت خوردن این آب یخ را خوب می‌شناسم. وقتی تمرین کرده‌ام یا صدایم به هر نحوی گرم است، یک لیوان آب یخ نمی خورم. تکنیک‌ها و شگرد هایی را می‌دانم که اگر یک شب صدایم گرفته یا خراب باشد می‌توانم بدون دادن تحریر و استفاده از تکنیک‌های دشوار یک کنسرت را اداره کنم.
● خواننده هایی که جایی برای تمرین ندارند
از جلسه دوم، در هر جلسه تمرین، بیست نفر به صورت داوطلبانه آواز خواندند تا شجریان اشکال آواز آنها را بگوید. یک ضعف عمده و مشترک میان این خوانندگان جوان که از بیست ساله تا پنجاه و چند ساله را تشکیل می دادند به چشم می خورد و آن این بود که هیچ کدام صدایشان را رها نمی کردند و در اوج نمی خواندند.
شجریان معتقد بود که این ضعف بزرگی برای یک خواننده است. خواننده باید بتواند در اوج و درست بخواند و صدایش را ندزدد. آپارتمان نشینی و ملاحظه آسایش اطرافیان باعث می شود خواننده ها نتوانند به راحتی در خانه تمرین کنند و آواز بخوانند. آنها وقتی در اوج می خوانند هم صدایشان را مهار می کنند به همین خاطر به این اوج خوانی عادت می کنند و نمی توانند بالاتر بخوانند.
شجریان گفت وقتی جوان بوده حداقل هفته ای یک بار به کوه می رفته و آنجا به تمرین آواز می پرداخته است. او جوان ها را تشویق کرد تا به کوه یا طبعت بروند و آواز بخوانند. تمرین در فضای باز باعث می شود که صدایشان را بهتر رها کنند و نگران آزار کسی نباشند.
نکته دیگری که باز هم تعداد قابل توجهی از هنرجوها از آن غافل مانده بودند، پرورش درست و کامل صدا و همینطور هماهنگ کردن صدا و ساز بود. شجریان کسی را ناامید نکرد اما در هر بار که این نکته را تذکر می داد فرد را تشویق می کرد هر چه بیشتر و سریعتر روی صدایش کار کند و تا سنش از این بالاتر نرفته بتواند آن را درست کند. ر میان خوانندگانی که به اجرای آواز پرداختند تعداد کمی از آنا توانستند صدایشان را با ساز کوک کنند.
● تقلید و تکرار از شجریان
تعداد انگشت شماری از خوانندگان جوان سبک و شیوه خوانندگان دیگری غیر از شجریان را در خوانندگی انتخاب کرده اند. البته این موضوع در خوانندگان خانم کمتر دیده می شود. چون آنها از الگوهای زن استفاده می کنند و کمتر به سیوه شجریان آواز می خوانند. از طرف دیگر خوانندگان زنی که هنوز سبک آنها استفاده می شود متنوع تر و بیشتر از آقایان است. زن ها از قمر، پریسا، هنگامه اخوان و همینطور برخی از آقایان تقلید می کنند اما آقایان اکثرا از شجریان. این موضوع نیز مشکل دیگری بود که تقریبا بیشتر خوانندگان مرد حاضر در کارگاه به آن دچار بودند.
در اولین جلسه کارگاه هم یکی از حاضران دراین باره به شجریان انتقاد کرد و گفت برگزاری این کارگاه باعث می شود که خوانندگان جوان بیشتر از گذشته از شجریان تقلید کنند. در حالی که امروزه شجریان زدگی در آواز سنتی ایران دیده می شود.
شجریان ضمن رد این موضوع گفت: این شما هستید که مرا انتخاب کرده اید نه من شما را در ضمن من به شیوه و سبک خوانندگی شما کاری ندارم تنها اشکالات عمده آوازی شما را گوشزد می کنم. اولین کاری که می‌خواهم بکنم این است که شما صدای من را تقلید نکنید. این خیلی بد است که همه مثل من بخوانند. هر کسی باید به یک شیوه بخواند. ولی شما به راهنمایی احتیاج دارید.
شجریان ‌زدگی کلمه خوبی نیست مثل «عقرب‌زدگی». اگر این طور بود مردم من را نمی‌پذیرفتند.
● خانم ها بهتر از آقایان می خوانند
شواهد امر نشان می داد که شجریان از خوانندگان جوان و سطح آنها جندان راضی نیست. در سه جلسه برگزار شده، پدیده و یا نکته قابل توجهی که یکی را از دیگران متمایز کند، به چشم نخورد. اما در اولین جلسه کارگاه خانم ها، تعدادی از آنها نظر استاد را به خود جلب کردند. تا جایی که او اعتراف کرد که خانم ها بهتر از آقایان هستند و به نکته هایی که آنها توجه نداشتند، توجه دارند.
البته استاد دلیل این موضوع را از دقت و ظرافتی دانست که خانم ها در انجام کارها دارند.
● استاد کسی را نمی رنجاند
در بیشتر موارد اگر قرار بود شجریان به نکات منفی و ضعفشاگردان اشاره کند، باید شخت گیرانه تر و حتی شاید جدی تر با شاگردان خود در این کارگاه برخورد می کرد اما او ترجیح داد هیچ کدام از شاگردان را نرجاند و تنها به برخی از نکته های اساسی اشکالات صدایشان و خواندنشان اشاره کند. بسیاری از خوانندگان و کارشناسانی که در این کارگاه حضور داشتند معتقد بودند که شجریان باید سخت گیری بیشتری کند و ملاحظه را کنار بگذارد و بی پرده به بعضی ها بگوید که چقدر بد می خوانند. شاید این طور برخورد برای اصلاح و برطرف کردن مشکل کارساز تر باشد.
آنهایی که استاد را بیشتر می شناختند گفتند که این از خلقیات شجریان است و ترجیح می دهد که کسی را نرنجاند.
● خوانندگانی که امیدی به پیشرفتشان نیست
این کارگاه می تواند مجموعه کوچکی از آوازخوانان نسل آینده باشد. به نظر نمی رسد که در میان شرکت کنندگان این کارگاه و در این رده سنی پدیده و یا هنرجویی باقی مانده باشد که در آواز تبحر کافی داشته اما از چشم پنهان مانده باشد. باید بپذیریم که خوانندگان آینده آواز ایرانی از میان این افراد خواهند بود در حالی که بسیاری از آنها از ضعف های عمده رنج می برند و زمان زیادی هم ندازند که آن را برطرف کنند. بهترین زمان آموختن و شکل گیری آواز سن ۱۲ تا ۲۵ سالگی است که متاسفانه هیچ کدام از حاضران در این کارگاه در این رده سنی قرار نداشتند.

پریسا ایزدی

نگاهی به آلبوم طبیب دل با آواز محمدجواد شجریان.

نگاهی به آلبوم طبیب دل با آواز محمدجواد شجریان:
   
استقبال آرام و بی‌سر و صدایی كه از آلبوم «طبیب دل» در دو سال گذشته شد و پخش مداوم آهنگ – ترانه‌های این آلبوم از شبكه‌های رادیویی و پخش تصویری از تلویزیون نشان داد كه خواهندگان صدای استاد بی‌نظیر آواز، محمدرضا شجریان، به دنبال رونوشت‌های دست دوم و سوم از صدای استاد نیستند بلكه زنگ صدا و حال و هوای خاص و مخصوص خوانندگان را طالبند. هر خواننده‌ای توانایی‌ها و امكانات صدای خود را دارد و اگر قریحه و حس تشخیص او هوشیار باشد، شیوه و شگرد و استعداد اجرای خود را در چارچوب همان توانایی‌ها نشان می‌دهد و به قول معروف، از صدایش «تمنای محال» ندارد. به عبارت ساده‌تر، هر كس با مهر و امضای خود شناخته می‌شود.
سیامك (محمدجواد) شجریان، متولد ۱۳۳۱، در سال‌هایی كه برادر هنرمندش نزد استاد نورعلی‌خان برومند تعلیم می‌گرفت، روزی نزد استاد حاضر شد و برومند، با آن شنوایی حساس، گفته بود: عجیب است صدای دو نفر این قدر به هم شبیه باشد، و امر به خواندن كرده بود، وقتی صدای محمدجواد شجریان رو به اوج آورده بود، با لبخندی گفته بود: «آها... فرق همین‌جاست!»
اكنون بعد از ۳۰سال، صدا و لحن این دو برادر، فاصله محسوس و آشكار از یكدیگر را دارد و همین است كه آلبوم «طبیب دل» را متمایز می‌كند. محمدجواد شجریان بیشتر سالهای گذشته را برای تحصیل و كار در خارج كشور به سر برده و در صحنه‌های آواز داخل ایران بسیار كم حاضر شده است. او تا به حال با گروه‌های زیادی همكاری داشته كه از بین آنها باید به «گروه اساتید» (به سرپرستی استاد فرامرز پایور) و گروه «عشاق» (به سرپرستی اسماعیل تهرانی) اشاره كرد.
دو آلبوم «كرشمه نرگس» (با آهنگسازی و تنظیم استاد فرامرز پایور) و «پیر می‌فروش» (با آهنگسازی و تنظیم هنرمند با قریحه، آقای محمدعلی كیانی‌نژاد) و بالاخره، آلبوم «طبیب دل» حاصل سالها فعالیت اوست.
«طبیب دل» مجموعه‌ای از آهنگ- ترانه‌هایی است كه برای اركستر مركب از سازهای ایرانی و غیرایرانی تنظیم شده است. آرانژمان و اجرا و بسترسازی صوتی موسیقایی این آثار كه توسط هنرمند ارجمند، آقای محمدجواد ضرابیان انجام شده از نوعی است كه در موسیقی چهل سال گذشته ما سابقه دارد و به نوعی دنباله منطقی مكتب استاد روح الله خالقی است.
در این حال و هوای اركستری، استادان و هنرمندانی همچون جواد معروفی، فرهاد فخرالدینی، حسین یوسف‌زمانی، عباس خوشدل، عماد رام، علی‌ اكبرپور و... قطعات بسیاری ساخته‌اند و بیشتر آنها از برنامه‌های موسیقی رادیو در سال‌های پیش از انقلاب پخش شده است.
«طبیب دل» از هشت آهنگ‌– ترانه تشكیل شده است. عنوان «تصنیف» برای این قطعات غیردقیق است. چرا كه اثری را می‌توان تصنیف نامید كه سراینده كلام و موسیقی (و حتی خواننده آن) یك نفر باشد، در حالی كه در آلبوم حاضر این‌چنین نیست.
قطعات، طبق روش نغمه‌پردازی و تنظیم محمدجواد ضرابیان، با یك مقدمه كوتاه و جذاب شروع می‌شود و زمینه را برای شنیدن صدای خواننده حاضر می‌كند. زمان هر كدام از قطعات، به طور متوسط شش دقیقه است كه با ظرفیت و حوصله شنیداری مخاطبان این نوع موسیقی تناسب دارد.
پرهیز از شلوغ كردن اركستر، دقت در تنظیم و بخصوص دقت در صدابرداری (كار آقای ریموند موسسیان)، تنوع در انتخاب سازها (به ویژه در انتخاب سازهایی مثل دو تار، دهلك، دمام و كرب) توجه به حالات مندرج در معنای اشعار و تطبیق دادن حالت نغمات موسیقی با آنها، استفاده از منطقه مطلوب صدای خواننده و نوشتن ملودی‌های زیبا برای آن، فاصله‌گذاری بین صدای خواننده و صدای اركستر، مدگردی‌های جذاب و كوتاه به طرزی كه از حال وهوای تنال اولیه اثر خارج نشود، و بالاخره آواز گرم و سوخته حال محمدجواد شجریان كه حال و هوایی از صدای نادر گلچین و ناصر مسعودی (بدون هیچ تقلیدی از روش آنها) را به خاطر می‌آورد، از امتیازات آلبوم «طبیب دل» است.
همكاری‌های سینا جهان‌آبادی و همایون شجریان در صدابرداری و بالاخره عكس زیبای روی جلد كه اثر استاد محمدرضا شجریان است را نیز نباید از یاد برد. همچنین مساعی قابل توجه ناشر آن را كه در سرمایه‌گذاری برای تولید و پخش آثار ماندگار و فاخر، الگوساز و پیشگام بوده است.

امیرحسین ابراهیمی                                   نقد: همشهری آنلاین
 

نگاهی به زندگی ابن سینا در هزاره‌ی درگذشت

نگاهی به زندگی ابن سینا در هزاره‌ی درگذشت

ابن سینا

ابن سینا بلخی یا پورسینا حسین پسر عبدالله زاده در سال 370 هجری قمری و در گذشته در سال 428 هجری قمری، دانشمند و پزشک و فیلسوف بود. نام او را به تفاریق ابن سینا، ابوعلی سینا، و پور سینا گفته‌اند. در برخی منابع نام کامل او با ذکر القاب چنین آمده: حجة‌الحق شرف‌الملک شیخ الرئیس ابو علی حسین بن عبدالله بن حسن ابن علی بن سینا البخاری. وی صاحب تألیفات بسیاری است و مهم‌ترین کتاب‌های او عبارت‌اند از شفا در فلسفه و منطق و قانون در پزشکی.

بوعلی سینا را باید جانشین بزرگ فارابی و شاید بزرگ‌ترین نماینده حکمت در تمدن اسلامی بر شمرد. اهمیت وی در تاریخ فلسفه اسلامی بسیار است زیرا تا عهد او هیچ‌یک از حکمای مسلمین نتوانسته بودند تمامی اجزای فلسفه را که در آن روزگار حکم دانشنامه‌ای از همه علوم معقول داشت در کتب متعدد و با سبکی روشن مورد بحث و تحقیق قرار دهند و او نخستین و بزرگ‌ترین کسی است که از عهده این کار برآمد.

وی شاگردان دانشمند و کارآمدی به مانند ابوعبید جوزجانی، ابوالحسن بهمنیار، ابو منصور طاهر اصفهانی و ابوعبدالله محمد بن احمد المعصومی را که هر یک از ناموران روزگار گشتند تربیت نمود.

بخشی از زندگینامه او به گفته خودش به نقل از شاگردش ابو عبید جوزجانی بدین شرح است:

پدرم عبدالله از مردم بلخ بود در روزگار نوح پسر منصور سامانی به بخارا درآمد. بخارا در آن عهد از شهرهای بزرگ بود. پدرم کار دیوانی پیشه کرد و در روستای خرمیثن به کار گماشته شد. به نزدیکی آن روستا، روستای افشنه بود. در آنجا پدر من، مادرم را به همسری برگزید و وی را به عقد خویش درآورد. نام مادرم ستاره بود من در ماه صفر سال ??? از مادر زاده شدم .نام مرا حسین گذاشتند چندی بعد پدرم به بخارا نقل مکان کرد در آنجا بود که مرا به آموزگاران سپرد تا قرآن و ادب بیاموزم. دهمین سال عمر خود را به پایان می‌بردم که در قرآن و ادب تبحر پیدا کردم آنچنان‌که آموزگارانم از دانسته‌های من شگفتی می‌نمودند.

در آن هنگام مردی به نام ابو عبدالله به بخارا آمد او از دانش‌های روزگار خود چیزهایی می‌دانست پدرم او را به خانه آورد تا شاید بتوانم از وی دانش بیشتری بیاموزم وقتی که ناتل به خانه ما آمد من نزد آموزگاری به نام اسماعیل زاهد فقه می‌آموختم و بهترین شاگرد او بودم و در بحث و جدل که شیوه دانشمندان آن زمان بود تخصصی داشتم.

ناتلی به من منطق و هندسه آموخت و چون مرا در دانش اندوزی بسیار توانا دید به پدرم سفارش کرد که مبادا مرا جز به کسب علم به کاری دیگر وادار سازد و به من نیز تاکید کرد جز دانش آموزی شغل دیگر برنگزینم. من اندیشه خود را بدانچه ناتلی می‌گفت می‌گماشتم و در ذهنم به بررسی آن می‌پرداختم و آن را روشن‌تر و بهتر از آنچه استادم بود فرامی‌گرفتم تا اینکه منطق را نزد او به پایان رسانیدم و در این فن بر استاد خود برتری یافتم.

چون ناتلی از بخارا رفت من به تحقیق و مطالعه در علم الهی و طبیعی پرداختم اندکی بعد رغبتی در فراگرفتن علم طب در من پدیدار گشت. آنچه را پزشکان قدیم نوشته بودند همه را به دقت خواندم چون علم طب از علوم مشکل به شمار نمی‌رفت در کوتاه‌ترین زمان در این رشته موفقیت‌های بزرگ بدست آوردم تا آنجا که دانشمندان بزرگ علم طب به من روی آوردند و در نزد من به تحصیل اشتغال ورزیدند. من بیماران را درمان می‌کردم و در همان حال از علوم دیگر نیز غافل نبودم. منطق و فلسفه را دوباره به مطالعه گرفتم و به فلسفه بیشتر پرداختم و یک سال و نیم در این کار وقت صرف کردم. در این مدت کمتر شبی سپری شد که به بیداری نگذرانده باشم و کمتر روزی گذشت که جز به مطالعه به کار دیگری دست زده باشم.

ابن سینا

قبر ابن سینابعد از آن به الهیات رو آوردم و به مطالعه کتاب ما بعد الطبیعه ارسطو اشتغال ورزیدم ولی چیزی از آن نمی‌فهمیدم و غرض مؤلف را از آن سخنان درنمی‌یافتم از این رو دوباره از سر خواندم و چهل بار تکرار کردم چنان‌که مطالب آن را حفظ کرده بودم اما به حقیقت آن پی نبرده‌بودم. چهره مقصود در حجاب ابهام بود و من از خویشتن ناامید می‌شدم و می‌گفتم مرا در این دانش راهی نیست... یک روز عصر از بازار کتابفروشان می‌گذشتم کتابفروش دوره گردی کتابی را در دست داشت و به دنبال خریدار می‌گشت به من الحاح کرد که آن را بخرم من آن را خریدم، اغراض مابعدالطبیعه نوشته ابو نصر فارابی، هنگامی که به در خانه رسیدم بی‌درنگ به خواندن آن پرداختم و به حقیقت مابعدالطبیعه که همه آن را از بر داشتم پی بردم و دشواری‌های آن بر من آسان گشت. از توفیق بزرگی که نصیبم شده بود بسیار شادمان شدم. فردای آن روز برای سپاس خداوند که در حل این مشکل مرا یاری فرمود. صدقه فراوان به درماندگان دادم. در این موقع سال ??? بود و تازه ?? سالگی را پشت سر نهاده بودم.

وقتی من وارد سال ?? زندگی خود می‌شدم نوح پسر منصور سخت بیمار شد، اطباء از درمان وی درماندند و چون من در پزشکی آوازه و نام یافته بودم مرا به درگاه بردند و از نوح خواستند تا مرا به بالین خود فرا خواند. من نوح را درمان کردم و اجازه یافتم تا در کتابخانه او به مطالعه پردازم. کتابهای بسیاری در آنجا دیدم که اغلب مردم حتی نام آنها را نمی‌دانستند و من هم تا آن روز ندیده بودم. از مطالعه آنها بسیار سود جستم.

آرامگاه بوعلی سینا در همدانچندی پس از این ایام پدرم در گذشت و روزگار احوال مرا دگرگون ساخت من از بخارا به گرگانج خوارزم رفتم. چندی در آن دیار به عزت روزگار گذراندم نزد فرمانروای آنجا قربت پیدا کردم و به تالیف چند کتاب در آن شهر توفیق یافتم پیش از آن در بخارا نیز کتاب‌هایی نوشته بودم. در این هنگام اوضاع جهان دگرگون شده بود ناچار من از گرگانج بیرون آمدم مدتی همچون آواره‌ای در شهرها می‌گشتم تا به گرگان رسیدم و از آنجا به دهستان رفتم و دوباره به گرگان بازگشتم و مدتی در آن شهر ماندم و کتابهایی تصنیف کردم. ابو عبید جوزجانی در گرگان به نزدم آمد.

ابن سینا

آرامگاه بوعلی سینا از نمای زیرینابو عبید جوزجانی گوید: این بود آنچه استادم از سرگذشت خود برایم حکایت کرد. چون من به خدمت او پیوستم تا پایان حیات با او بودم. بسیار چیزها از او فرا گرفتم و بسیاری از کتابهای او را تحریر کردم استادم پس از مدتی به ری رفت و به خدمت مجدالدوله از فرمانروایان دیلمی درآمد و وی را به بیماری سودا دچار شده بود درمان کرد و در آنجا به قزوین و از قزوین به همدان رفت و مدتی دراز در این شهر ماند و در همین شهر بود که استادم به وزارت شمس‌الدوله دیلمی فرمانروای همدان رسید. در همین اوقات استادم کتاب قانون را نوشت و تالیف کتاب عظیم شفا را به خواهش من آغاز کرد. چون شمس الدوله از جهان رفت و پسرش جانشین وی گردید استاد وزارت او را نپذیرفت و چندی بعد به او اتهام بستند که با فرمانروای اصفهان مکاتبه دارد و به همین دلیل به زندان گرفتار آمد ? ماه در زندان بسر برد و در زندان ? کتاب به رشته تحریر درآورد.

پس از رهایی از زندان مدتی در همدان بود تا با جامه درویشان پنهانی از همدان بیرون رفت و به سوی اصفهان رهسپار گردید. من و برادرش و دو تن دیگر با وی همراه بودیم. پس از آنکه سختیهای بسیار کشیدیم به اصفهان در آمدیم. علاءالدوله فرمانروای اصفهان استادم را به گرمی پذیرفت و مقدم او را بسیار گرامی داشت و در سفر و حضر و به هنگام جنگ و صلح استاد را همراه و همنشین خود ساخت.

 استاد در این شهر کتاب شفاء را تکمیل کرد و به سال ??? در سفری که به همراهی علاءالدوله به همدان می‌رفت، بیمار شد و در آن شهر در گذشت و هم در آن شهر به خاک سپرده شد.

ابن سینا

آثار ابن سینا

نسخه‌ای از کتاب قانون ابن سینا به زبان لاتین, چاپ ???? میلادی در مخزن کتب نفیس کتابخانه مرکز علوم درمانی دانشگاه تکزاس در سن‌آنتونیوبه دلیل آنکه در آن عصر، عربی زبان رایج آثار علمی بود، ابن سینا و سایر دانشمندان ایرانی که در آن روزگار می‌زیستند کتابهای خود را به زبان عربی نوشتند. بعدها بعضی از این آثار به زبانهای دیگر از جمله فارسی ترجمه شد.

فلسفه

شفا

نجات

الاشارات والتنبیهات

ریاضیات

زاویه

اقلیدس

الارتماطیقی

علم هیئت

المجسطی

جامع البدایع

طبیعی

ابطال احکام النجوم

الاجرام العلویة واسباب البرق والرعد

فضا

النبات والحیوان

پزشکی

قانون

الادویة القلبیه

دفع المضار الکلیه عن الابدان الانسانیه

قولنج

سیاسة البدن وفضائل الشراب

تشریح الاعضا

الفصد

الاغذیه والادویه

موسیقی

جوامع علم الموسیقی

موسیقی

الشفاء یا به پارسی شفا: این کتاب مهم‌ترین و جامع‌ترین اثر مولف در فلسفه مشاء و مبین آرای شخصی اوست. کتاب دانشنامه گونه‌ای است در زمینه منطق،ریاضیات، طبیعیات و الهیات که در سال ??? قمری نوشته شده‌است. درابتدای کتاب، سخن ابو عبید عبد الرحمن محمد جوزجانی که بیانگر هدف و میزان تبعیت مولف از آرای ارسطوست،ذکر شده‌است. بخش منطق در نه فن و هر فن شامل چند مقاله‌است. عناوین آن عبارت‌اند از مدخل،مقولات،باری آرمنیاس،قیاس،برهان،مغالطه و شعر است.این بخش ? جلد از مجموعه را تشکیل می‌دهد.

ابن سینا

 اشعار ابن سینا

برای این بخش از این مقاله منابع لازم نیامده‌است. لازم است بر طبق شیوه‌نامه? ارجاع به منابع منبعی برای آن ذکر شود.

مطالب بی منبع احتمالاً در آینده حذف خواهند شد.

ابن سینا در شعر نیز دستی داشته و اشعار زیادی به زبان عربی سروده‌است و حتی منظومه‌هایی مثل قصیده ارجوزه در مسایل علمی ساخته‌است. اشعاری نیز به زبان فارسی از او روایت کرده‌اند که برخی از آن‌ها به نام دیگران نیز آمده‌است و با توجه به اسلوب و معانی آن‌ها باید در انتساب این اشعار به ابن سینا تردید روا داشت. ما در اینجا، برای آشنایی مختصر با اشعار ابن سینا، گزیده‌ای از مستندترین آنها را می‌آوریم:

غذای روح بود باده رحیق الحق  که رنگ او کند از دور رنگ گل را دق

به رنگ زنگ زداید ز جان اندوهگین  همای گردد اگر جرعه‌ای بنوشد بق

به طعم، تلخ چوپند پدر و لیک مفید  به پیش مبطل، باطل به نزد دانا، حق

می‌از جهالت جهال شد به شرع حرام  چو مه که از سبب منکران دین شد شق

حلال گشته به فتوای عقل بر دانا  حرام گشته به احکام شرع بر احمق

شراب را چه گنه زان که ابلهی نوشد  زبان به هرزه گشاید، دهد ز دست ورق

حـلال بر عـقلا و حـرام بر جهـال  که می‌محک بود وخیرو شر از او مشتق

غلام آن می‌صافم کزو رخ خوبان  به یک دو جرعه برآرد هزار گونه عرق

چو بوعلی می‌ناب ار خوری حکیمانه  به حق حق که وجودت شود به حق ملحق

روزکی چـــــند در جهان بودم  بر سر خـــــاک باد پیمودم

ساعتی لطف و لحظه‌ای در قهر  جان پاکــــیزه را بــــیالودم

با خرد را به طبع کردم هجو  بی خرد را به طمع بـــستودم

آتـشی بر فروخــــــتم از دل  وآب دیده ازو بــــــــپالودم

با هواهای حرص و شــیطانی  ساعــــتی شادمـــان نیاسودم

آخر الامر چون بر آمد کار  رفتـــم و تخم کشته بدرودم

کـس نداند که مــن کـــجا رفتم  خود ندانم که من کجا بودم

می‌حاصل عمر جاودانی است بده  سرمایه? لذت جوانی است، بده

سوزنده چو آتش است لیکن غم را  سازنده چو آب زندگانی است، بده

دل گرچه در این بادیه بسیار شتافت  یک موی ندانست ولی موی شکافت

اندر دل من هزارخورشید بتافت  آخربه کمال ذره‌ای راه نیافت

مایـــیم به عفو تـو تــولاکرده  وز طاعت معصیت تبرا کرده

آنجا که عنایت تو باشد، باشد  ناکرده چو کرده، کرده چون ناکرده

هر هیأت و هر نقش که شد محو کنون  در مخزن روزگار گردد محزون

چون باز همین وضع شود وضع فلک  از پرده غیبش آورد حق بیرون

در پرده سنحق نیست که معلوم نشد  کم ماند ز اسرار که مفهوم نشد

در معرفتت چو نیک فکری کردم  معلومم شد که هیچ معلوم نشد

نظر برخی از بزرگان درباره ابن سینا

امام خمینی در شرح حدیثی از امام محمد باقر، از ابوعلی سینا به عنوان رئیس فلاسفة اسلام یاد می‌کنند. و نیز در کتاب چهل حدیث خود در شرح حدیثی ار امام جعفر صادق که ایشان هم از امیر مومنان علی (ع) نقل کرده‌اند، از ابوعلی سینا به عنوان امام فن و فیلسوف بزرگ اسلام نام برده‌اند.

نظر آیت الله شهید مرتضی مطهری دریاره ابن سینا: استاد مطهری در کتاب ولادها و ولایت‌ها از شیخ الرئیس ابو علی سینا به عنوان اعجوبه دهر نام می‌برد. و در کتاب خدمات متقابل اسلام و ایران می‌نویسد: ابو علی حسین ابن عبدالله ابن سینا، اعجوبه دهر و نادره روزگار، شناختنش یک عمر و شناساندنش کتابی بسیار قطور می‌خواهد. از عمر خیام نیشابوری پرسیدند:

 درباره اعتراض ابوالبرکات به سخنان شیخ بوعلی چه مو گویی؟ گفت: ابوالبرکات قدرت فهم سخنان شیخ را ندارد. پس چه اعتراضی می‌تواند به شیخ بکند و به نتایج افکار او چه ایرادی می‌توند بگیرد. پس از قرن پنجم هر کس می‌خواست فلسفه بخواند، مجبور بود کتاب‌های فارابی و ابن رشد و مخصوصا بوعلی سینا را بخواند.

منبع

بیهقی، پورفندق، تتمه صوان الـحكمه، بخش زندگی‌نامه خودنوشت و اضافات ابوعبید جوزجانی

مطهری، مرتضی، خدمات متقابل اسلام و ایران

اموزش و دانش در ایران

ابن سینا، بیژن آرقند

نیچه 163ساله می‌شود

نیچه 163ساله می‌شود

فردریش ویلهم نیچه

فردریش ویلهم نیچه - فیلسوف معاصر آلمانی - دوشنبه ‌٢٣ مهرماه مصادف با ‌١٥ اكتبر ‌١٦٣ساله می‌شود.

به گزارش بخش حكمت و فلسفه‌ی خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا)، در "تاریخ فلسفه" (فردریك كاپلستون/جلد هفتم (فیشته تا نیچه)/ترجمه‌ی داریوش آشوری) آمده است: فریدریش ویلهلم نیچه ‌١٥ اكتبر ‌١٨٤٤ در پروس ‌زاده شد. پدرش كه كشیش لوتری بود، ‌در ‌١٨٤٩ مرد و این پسر در نومبرگ در محیط زنانه و دیندارانانه‌ای در میان مادر، خواهر، مادربزرگ و دو عمه بزرگ شد.

از ‌١٨٥٤ تا ‌١٨٥٨ در دبیرستان محلی درس خواند و از ‌٦٤-1858 شاگرد مدرسه‌ی شبانه‌روزی نامدار "پفورتا" بود. از همان دوران دانش‌آموزی، ستاینده‌ی روح فرهنگ یونانی شد و در میان نویسندگان دوران باستان،‌ دوستدار افلاطون و آیسخولوس بود. نیچه در شعر و موسیقی نیز طبعی آزمود.

در اكتبر ‌١٨٦٤ همراه همشاگردی‌اش، "پاول دویسن" كه بعدها شرق‌شناس و فیلسوف شد، به دانشگاه "بن" رفت. اما پاییز سال بعد به لایپزیگ رفت، تا مطالعه‌ی زبان‌شناسی تاریخی (فیولوژی) را نزد "ریتشل" دنبال كند. در آن‌جا با همشاگردی‌اش "اروین روده"، دوستی نزدیكی به هم زد. روده سپس استاد دانشگاه شد و كتاب "نفس" را نوشت. نیچه این زمان از مسیحیت گسسته بود و هنگامی‌كه در لایپزیگ با كتاب اصلی "شوپنهاور" آشنا شد،‌ یكی از جنبه‌های دلكش كتاب برای او، ‌به گفته‌ی خودش، بی‌خدایی نویسنده‌اش بود.

نیچه‌ چند مقاله‌ در مجله‌ی "راینیشه موزئوم" منتشر كرد و هنگامی‌كه دانشگاه بازل از ریتشل پرسید كه آیا نویسنده‌ی آن مقاله‌ها را برای گرفتن كرسی فلسفه ‌در بازل شایسته می‌داند یا نه، ریتشل دردم شایستگی شاگرد دلبندش را گواهی داد. نتیجه آن شد كه نیچه را حتا پیش از آن‌كه درجه‌ی دكتری بگیرد، به استادی دانشگاه گماشتند.

نیچه در می ‌١٨٦٩ درس‌گفتار آغازین خود را درباره‌ی هومر و زبان‌شناسی تاریخی دوران كلاسیك‌ ارایه داد. با آغاز جنگ فرانسه و پروس، نیچه به هنگ انتقال زخمیان در ارتش آلمام پیوست؛ اما بیماری نگذاشت كه این كار را دنبال كند و پس از بهبود نسبی، كار استادی در بازل را از سر گرفت.

در بازل، آن‌چه سخت مایه‌ی خشنودی خاطر نیچه بود، دیدارهایی بود كه با ریشار واگنر در ویلای وی در كنار دریاچه‌ی لوسرن داشت. نیچه از همان زمان كه در لایپزیگ دانشجو بود، شیفته‌ی موسیقی واگنر شده بود. نیچه در كتاب "زایش تراژدی از درون روح موسیقی" كه در ‌١٨٧٢ منتشر شد، نخست فرهنگ یونانی پیش و پس از سقراط را رویاروی هم قرار داد و نخستین را ستود و دومین را نكوهید و سپس به این بحث پرداخت كه فرهنگ آلمانی روزگار وی با فرهنگ یونانی پس از سقراط ،‌ سخت همانند است و تنها راه نجات آن، آكندنش از روح موسیقی واگنر است.

استقبال پرشور واگنر از این كتاب البته طبیعی بود؛ اما پژوهندگان زبان‌شناسی تاریخی،‌ درباره‌ی خاستگاه‌های تراژدی یونانی با نیچه هم‌رأی نبودند، بویژه "ویلامووتیس مولنرورف" كه آن زمان جوان بود، بر این كتاب حمله‌ای كوبنده برد، تا آن‌جا كه دفاع وفادارانه‌ی "روده" از دوستش، نتوانست اعتبار از دست‌رفته‌ی نیچه را در میان دانشوران یونان‌شناسی بازآورد.

اما این مطلب امروزه برای ما اهمیتی ندارد؛ زیرا آن‌چه مورد نظر ماست،‌ نیچه‌ی فیلسوف‌، اخلاق‌شناس و روان‌شناس است و نه استاد زبان‌شناسی تاریخی در بازل.

در دوره‌ی ‌٧٦-1873، نیچه چهار مقاله منتشر كرد، كه عنوان كلی آن‌ها، "در نگرش‌های نابهنگام" بود. در نخستین آن‌ها سخت به داوید اشتراوس نگون‌بخت تاخته بود و وی را نماینده‌ی بی‌سر و پایی فرهنگی آلمان دانسته بود و در دومین،‌ بر بت‌سازی از آموزش تاریخی و نشاندن آن به‌جای فرهنگ زنده حمله كرده بود. در مقاله‌ی سوم،‌ شوپنهاور را آموزگار خوانده و وی را در برابر استادان دانشگاهی فلسفه، سخت بزرگ داشته بود و در چهارمین،‌ واگنر را سرآغاز نوزایش نبوغ یونانی دانسته بود.

در ‌١٨٧٦ كه چهارمین مقاله با عنوان ریشارد واگنر در بایروت به چاپ رسید،‌ جدایی نیچه و واگنر آغاز شده بود. جدایی از این موسیقی‌سرا،‌ نشانه‌ی پایان نخستین مرحله یا دوره از رشد نیچه بود. اگر وی در نخستین،‌ سقراط عقل‌باور را می‌كوبد، در دومین دوره در بزرگداشت او می‌كوشد. در نخستین دوره، دلیل وجودی فرهنگ و در حقیقت زندگی بشری به‌طور كلی را،‌ فراآوردن نبوغ می‌داند؛ یعنی آوردن هنرمند و شاعر و موسیقیدان آفریننده. اما در دومین دوره،‌ نیچه علم را از شعر برتر می‌داند و تمام باورهای پذیرفته‌شده را در برابر پرسش قرار می‌دهد و به‌خوبی نقش یك فیلسوف عقل‌باور روشنگری فرانسه را بازی می‌كند. نماینده‌ی این دوره،‌ كتاب "بشری، بس - بسیار بشری" است كه در اصل در ‌٧٩-1878 در سه بخش به چاپ رسید. دید این كتاب به یك معنا پوزیتویستی است. نیچه از راهی غیرمستقیم به علم مابعدالطبیعه حمله می‌برد و می‌كوشد تا نشان دهد كه آن جنبه‌هایی از تجربه و دانش بشری را كه نیازمند توضیح مابعدالطبیعی می‌دانند یا یك روساخت متافیزیكی می‌طلبد، می‌توان از دید ماده‌باورانه توضیح داد. برای مثال، خاستگاه جداگانگی اخلاقی نیك و بد آن است كه برخی كردارها به تجربه برای جامعه سودمندند و برخی زیانمند. اگرچه با گذشت زمان، اصل فایده‌اندیشانه‌ی این جداگانگی از نظر ناپدید شود و نیز خاستگاه وجدان، ایمان به قدرت مرجع است: وجدان نه ندای خدا كه ندای پدر و مادر و آموزگاران است.

آینده‌ای از رنجوری و سرخوردگی از كارهای حرفه‌یی‌اش كه سرانجام به بیزاری كشید،‌ سبب شد كه نیچه در بهار ‌١٨٧٩ از كرسی استادی در بازل كناره گیرد و ‌١٠ سال بعد را در آوارگی گذراند و در جست‌وجوی تندرستی در سوییس و ایتالیا از این‌جا به آن‌جا می‌رفت و گاهی سری نیز به آلمان می‌زد.

نیچه در ‌١٨٨١، "سپیده‌دم" را منتشر كرد و در آن، ‌همچنان كه اعلام كرده بود، نبرد با اخلاق انكار نفس را آغاز كرد. از پی این كتاب در ‌١٨٨٢ "دانش شاد" آمد كه در آن به این اندیشه برمی‌خوریم كه مسیحیت دشمن زندگی است. نیچه در این كتاب،‌ "خدا مرده است"، به زبان خود گزارش می‌كند. هیچ‌یك از این دو كتاب، توجهی برنیانگیخت. نیچه،‌ نسخه‌ای از "سپیده‌دم" را برای "روده" فرستاد. اما دوست پیشینش نامی از او نبرد. بی‌توجهی آلمانی‌ها به نوشته‌هایش سبب سردی نیچه به هم‌میهنانش شد.

در ‌١٨٨١، ایده‌ی بازگشت جاودانه به سرغ نیچه آمد و از این زمان در سیلس – ماریا در ناحیه‌ی انگادین از كشور سوییس بود. زمان بیكرانه را دور‌های است كه در آن دورها هر آن‌چه بوه است، همان‌گونه بازمی‌آید. این ایده‌ی دلگیر چندان نو نبود؛ اما بر نیچه مانند نیروی الهای فرود آمد و طرح ارایه‌ی اندیشه‌هایی كه در ذهنش می‌جوشید، از زبان حكیم ایرانی "زرتشت" در سرش افتاد، كه حاصل آن اثر نامدار وی "چنین گفت زرتشت" بود. دو بخش نخستین آن در ‌١٨٨٣ به چاپ رسید، سومین بخش آن كه در اصل بازگشت جاودانه را اعلام می‌كرد، در آغاز ‌١٨٨٤ نشر یافت و چهارمین در اوایل ‌١٨٨٥.

زرتشت با ایده‌های "ابرانسان" و باژگون كردن همه‌ی ارزش‌ها،‌ نماینده‌ی سومین مرحله از اندیشه‌های نیچه است. اما سبك پیامبرانه و شاعرانه‌اش به آن نمای اثری از یك اهل مكاشفه را می‌بخشد. بازنمود آرام‌تری از ایده‌های نیچه را می‌توان در "فراسوی نیك و بد" (‌١٨٨٦) و "تبارشناسی اخلاق" (١٨٨٧) یافت كه همراه با زرتشت، چه بسا سترگ‌ترین نوشته‌های نیچه باشند.

"فراسوی نیك و بد"، نامه‌ای ستایشگرانه از فیلسوف فرانسوی هیپولیت تن به دنبال داشت و پس از انتشار " تبارشناسی اخلاق"، نیچه نامه‌ای از دست سخن‌سنج دانمارگی،‌ گئورك براندس دریافت كرد. براندس سپس در كپنهاگ، درس‌گفتارهایی درباره‌ی اندیشه‌های نیچه داد. "فراسوی نیك و بد" عنوان فرعی "پیش‌درآمد فلسفه‌ی آینده" را نیز بر خود داشت.

نیچه طرحی نیز برای بازنمود‌ سیستمی از فلسفه‌ی خویش داشت و یادداشت‌های فراوانی برای آن كرد و چند بار عنوانی را كه برای آن برگزیده بود، ‌تغییر داد. نخست عنوان "خواست قدرت، ‌برداشتی تازه از طبیعت" یا "خواست قدرت،‌ كوششی برای برداشتی تازه از جهان" بر آن نهاد. به عبارت دیگر، همان‌گونه كه شوپنهاور فلسفه‌ای بر بنیاد مفهوم خواست زندگی بنا كرده بود،‌ نیچه نیز می‌خواست فلسفه‌ای بر بنیاد ایده‌ی "خواست قدرت" بنا كند. سپس تكیه را تغییر داد و عنوان "خواست قدرت كوششی برای باژگون كردن همه‌ی ارزش‌ها" بر آن نهاد. اما درواقع این اثر عمده‌ی طرح‌ریزی‌شده، هرگز به پایان نرسید. اگرچه كتاب "دجّال" (یا ضدمسیح) قرار بود كه نخستین بخش از آن باشد،‌ یادداشت‌های نیچه برای طرحی كه ریخته بود، پس از مرگش انتشار یافت.

نیچه طرحش را كنار نهاد تا حمله‌ای كوبنده به واگنر كند و "ماجرای واگنر" (‌١٨٨٨) را نوشت و آن را با "نیچه رویاروی واگنر" دنبال كرد. این رساله همراه با دیگر رساله‌های سال ‌١٨٨٨ مانند "غروب بتان"، "دجّال" و "آنك مرد" (كه نوعی زندگی‌نامه‌ی خویش است) پس از درهم‌شكستگی وی چاپ شد. نوشته‌های این سال آشكارا نشانه‌های تنش شدید و آشفتگی ذهن را در خود دارد و بویژه "آنك مرد"، با اوجی كه روحیه‌ی خودستایی در آن گرفته است،‌ پریشانی روانی را به خوبی نشان می‌دهد. در پایان سال نشانه‌های مشخص دیوانگی در وی آشكار شد و در ژانویه‌ی ‌١٨٨٩ نیچه را از تورینو كه آن‌گاه در آن می‌زیست،‌ به درمانگاه روانی در بازل بردند. دیگر هرگز بهبود نیافت؛ اما پس از چندی درمان در بازل و سپس در ینا توانست به خانه‌ی مادرش در نومبرگ برود. این زمان مردی نامدار شده بود؛ اما در آن‌چنان وضعی نبود كه بتواند آن را درك كند. نیچه در ‌٢٥ اوت ‌١٩٠٠ مرد.

گفتگویی درباره ی فیض

گفتگویی درباره ی فیض

مصاحبه با دکتر دینانی درباره  فیض کاشانی

راه شمع

 اشاره :

آنچه پیش رو دارید متن مصاحبه ی روزنامه همشهری با دکتر دینانی است که درباره زندگی و آثار و تفکرات فیض بحث می کند .

سوار بر سفینه نجات

ملامحسن كاشانی، معروف به فیض- لقبی كه ملاصدرا استاد و  پدر زنش بر وی نهاد- از عالمان بزرگ جهان اسلام است كه در حوزه‌های حدیث، فلسفه، عرفان، شعر، تفسیر و فقه صاحب اندیشه و اثر است.

از او كتاب‌های زیادی در این حوزه‌ها به یادگار مانده است. یكی از جنجال‌برانگیزترین نظریات وی در حوزه فقه است. اگرچه او فقیهی اخباری بود ولی روشی كه در بررسی روایات داشت، او را از سایر فقهای اخباری متمایز می‌‌كرد. به انگیزه سالروز درگذشت ملامحسن فیض كاشانی به سراغ دكتر غلامحسین ابراهیمی دینانی رفتیم و با وی درباره زوایای میراث فكری فیض كاشانی به گفتگو نشستیم.

• جایگاه ملامحسن فیض كاشانی در مجموعه فرهنگ و معارف اسلامی چیست؟ به عبارت بهتر، وی حول چه محورها و مسائلی به تفكر و تامل پرداخته است؟

ملامحسن فیض كاشانی یكی از شخصیت‌های چندجانبه و بهتر است بگوییم جامع عالم اسلام است. دلیل جامعیت وی این است كه (او) فقیه، فیلسوف، مفسر، محدث و عارف بزرگی است. او كتابی در عرفان به نام كلمات مكنونه دارد. كلمات مكنونه، كلماتی است كه باید از غیر اهل آن پوشیده بماند و تنها برای عده خاصی باید آشكار شود.

او در عین حال یكی از بهترین شاگردان و نیز داماد ملاصدرا است. فیض كاشانی، فلسفه را به خوبی از ملاصدرا فرا گرفت و لقب «فیض» را هم ملاصدرا به وی اعطا كرد، همچنان كه لقب «فیاض» (لاهیجی) را به شاگرد دیگرش داد. بنابراین، فیض كاشانی، در علوم مختلف اسلامی تبحر داشت و حتی ذوق شاعرانه هم داشت. دیوان شعری از وی باقی مانده است. البته شعر فیاض لاهیجی در مقایسه با اشعار ملامحسن كاشانی، از والایی بیشتری برخوردار بوده است.

• گفته‌اند كه ملامحسن كاشانی، بیشتر به عرفان و حكمت ذوقی گرایش داشته است، در مقایسه با ملا عبدالرزاق معروف به فیاض لاهیجی كه بیشتر از علوم عقلی بهره داشته است، به همین دلیل اشاره كرده‌اند كه ملاعبدالرزاق، به نحو بهتر و منسجم‌تری طرح فلسفی ملاصدرا را به پیش برد. نظر شما چیست؟

البته برخی اشاره كرده‌اند كه ملامحسن فیض كاشانی در مقایسه با فیاض لاهیجی به عرفان تمایل بیشتری داشت؛ اما این مسئله بدان‌گونه كه گفته می‌‌شود، صحیح نیست. البته ذوق عرفانی ملامحسن ملموس‌تر و ظاهرتر است؛ یعنی هركس آثار فیض كاشانی را بخواند، زودتر به مذاق عرفانی وی پی می‌‌برد تا آثار فیاض لاهیجی.

با این حال، حتی در مقام عرفان، فیاض را كمتر از فیض نمی‌دانم؛ اما ظهور سخنان فیض به ویژه در كتاب «كلمات مكنونه» و نیز برخی از مواضع وی در تفسیر، نشان می‌‌دهد كه گرایش عرفانی وی ظهور بیشتری داشته است.

• درباره گرایش عرفانی ملامحسن فیض كاشانی، گفته‌اند كه تمایل به مشرب ابن‌عربی داشته است. حتی فیض در كتاب‌هایش، مرتب تكرار می‌‌كند كه «قال بعض العارفین»؛  آیا مقصود وی  از برخی از عارفان «ابن‌عربی» نبوده است؟ دیگر آن‌كه آیا عرفان وی متمایل به ابن‌عربی بوده یا چون شاگرد ملاصدرا بود، با تاثیر از وی گرایشی تواما عرفانی- فلسفی داشته است؟

ابن عربی

كسی كه با فلسفه ملاصدرا آشنایی داشته باشد، به خوبی متوجه می‌‌شود كه فلسفه ملاصدرا با عرفان نیز آمیخته است. بی‌تردید ملاصدرا چونان هر فیلسوف دیگری، از عارفی چون ابن‌عربی بهره برده بود؛ ولی نه این‌كه مقلد وی بوده باشد.

بنابراین هم ملاصدرا و هم ملامحسن با اندیشه‌های ابن‌عربی بیگانه نبوده‌اند. البته بیشتر عارفان و فیلسوفانی كه پس از ابن‌عربی آمدند، با آرای وی بیگانه نبودند، مگر كسانی كه موضع  خاصی در برابر ابن‌عربی داشتند.

مثلاً ازجمله كسانی كه به آرای ابن‌عربی توجهی نداشتند، مولوی بود. جالب است كه مولوی تقریبا با جانشین و شاگرد بلامنازع ابن‌عربی، یعنی صدرالدین قونوی معاصر است.

• آیا این عدم توجه مولانا به مشرب عرفانی ابن‌عربی، دلیل خاصی داشت؟

به این دلیل كه مولانا تحت تاثیر شمس بوده و شمس هم میانه خوبی با مشرب عرفانی ابن‌عربی نداشت.

• آیا این مسئله، به علت نظام خاص وحدت وجودی ابن‌عربی بوده است؟ بدین معنا كه شمس و مولانا با این نظام همسخن نبوده‌اند؟

البته همه عارفان «وحدت وجودی» هستند. عارفی كه وحدت وجود را در اندیشه عرفانی‌اش راه ندهد، عارف نیست. منتها همان‌گونه كه در سئوال شما مطرح بود، برداشت‌ها از این نظام وحدت وجودی متفاوت بوده است و عارفان مختلف تعبیرهای گوناگونی از آن كرده‌اند. به هر صورت، فیض هم با عرفان مولوی و هم با عرفان ابن‌عربی ناآشنا نبوده است.

• نیز در همین باره گفته‌اند كه ملامحسن فیض كاشانی، كتابی درباره «وحدت وجود» نوشت و برخی از علمای هم‌عصرش وی را تكفیر كردند.

همین طور است. ملاخلیل وی را تكفیر كرد ولی بعدها از این كار پشیمان شد. ظاهرا ملاخلیل خوابی دید و شبانه با حالت توبه به خانه فیض كاشانی آمد گفت: «یا محسن قد اتاك المسیء...». ای محسن اكنون گناهكار به نزد تو آمده است. بدین سبب بود كه وی از تكفیر فیض كاشانی پشیمان شد.

• آیا فیض كاشانی برداشت خاصی از مفهوم وحدت وجود داشت؟

نه! من شخصا برداشت خاصی از ملامحسن فیض كاشانی درباره مسئله وحدت وجود ندیده‌ام.

• ملامحسن فیض كاشانی از فقها و محدثان بزرگ عصر خود نیز بود. نگاه فلسفی و عرفانی ملامحسن طبعا بر سامانه فقاهتی وی تاثیر خاصی می‌‌گذاشت. آیا همین مسئله نبود كه منجر به تكفیر وی از سوی برخی از علمای عصر در باب مسائل اعتقادی و فقهی شد.

مثلا برخی از مسائلی كه باعث تكفیر وی شده بود عبارتند از: 1- عدم خلود كافران در دوزخ 2- عدم نجات اهل اجتهاد 3- حلال بودن غنا و  موسیقی 4- عدم نجاست آبی كه به چیز نجسی رسیده باشد. بر این پایه آیا می‌‌توان گفت كه فیض كاشانی نسبت به علمای زمانه‌اش، آزاداندیش‌تر بود؟ و آیا این آزاداندیشی با مشرب فلسفی- عرفانی وی هماهنگ نیست؟

در این سئوال شما چندین پرسش نهفته است. نخست باید گفت كه بی‌تردید، ملامحسن در فقه روش ممتازی داشته است. فیض یك اخباری تمام‌عیار است. البته برخی می‌‌خواهند در اخباری بودن وی شك كنند؛ اما من هیچ تردیدی در این مورد ندارم.

• آیا این اخباری بودن مشرب فقهی فیض، منافاتی با روش عقلی و فلسفی وی ندارد؟

ظاهراً این اشكال پیش می‌‌آید كه چگونه می‌‌شود كه فردی اخباری باشد و به فلسفه و  عرفان هم علاقه‌مند باشد؟

واقع قضیه این است كه اینها هیچ منافاتی با هم ندارند. علت این‌كه این سئوال مطرح می‌‌شود، این است كه بسیاری می‌‌اندیشند كه اخباری بودن یعنی جمود داشتن. بله! برخی از اخباریون جمود فكری دارند و تنها به ظاهر آیات و روایات توجه دارند. تا جایی كه عقل را حجت نمی‌دانند، مثل میرزا محمد اخباری، ملا امین استرآبادی و... اما اخباری بودن فیض قدری متفاوت است.

اخباری بودن فیض به معنای جامع بودن وی است نه جمود وی. فیض ضمن این‌كه اخباری است به حجیت عقل نیز قائل است. اهل استدلال و سخت (اهل) شهود و عرفان است. پس به چه معنا اخباری است؟ به این معنا كه او برای علم اصول (فقه) هیچ اصالتی قائل نیست.

• آیا او علم اصول را فاقد مبانی دقیق عقلی می‌‌داند و به همین دلیل با آن مخالفت می‌‌ورزد؟

ملا محسن برای فلسفه و عرفان جایگاه خاصی قائل است. به این دلیل كه فلسفه را برهان عقلی و عرفان را راه سلوك حق تعالی می‌‌داند؛ اما معتقد است كه علم اصول فاقد مبنای مستحكمی است و این علم (اصول) چیزی است كه از این طرف و آن طرف گردآوری شده و فاقد اصالت است.

به نظر فیض، علم اصول، از آغاز وجود نداشت؛ چرا كه از زمان شافعی پیدا شد و بعدها رشد كرد و فقها هم آن را منطق كار خود قرار دادند. بنابراین، فیض علم اصول را ساختگی می‌‌داند.

دکتر دینانی

• اگر فیض كاشانی منطق فقه؛ یعنی علم اصول را معتبر نمی‌دانست، خود وی بر چه اساسی و با چه روشی به استنباط احكام می‌‌پرداخت؟

فیض معتقد است كه خود آیات و روایات آن اندازه روشن هستند كه نیاز به چنین علمی (اصول) نباشد. اگر  هم زمانی در این حوزه نیاز به استدلال داشتیم، استدلال عقلی می‌‌كنیم. به هر صورت به این دلایل او به علم اصول خوشبین نیست. پس، فیض به این معنا اخباری است، نه به این معنا كه فردی منجمد و دارای  فكر بسته‌ای است.

•  این‌گونه كه به نظر می‌‌رسد،  فیض «اخباری» ویژه‌ای است و شاید نتوان كس دیگری را مثل وی در جهان اسلام سراغ گرفت.

همین‌طور است. شبیه وی در جهان اسلام كس دیگری را سراغ نداریم. فیض در روش فقهی‌اش، اهل استدلال است، حال آن‌كه دیگر فقهای اخباری، تنها به ظاهر روایات عمل می‌‌كنند و به بیان بهتر، كر و فر اجتهادی ندارند. امروز یك روایت را دیدند، بر مبنای آن عمل می‌‌كنند و اگر روزی دیگر روایت دیگری یافتند، به گونه‌ای دیگر عمل می‌‌كنند.

• استدلال عقلی كردن به ویژه در حوزه فقه، نیازمند داشتن وجهی دیدگاه تاریخی است. آیا فیض از چنین نگرشی (تاریخی) برخوردار بود؟

اصلاً فیض كاشانی در نظام فقهی‌اش اهل استدلال است. مثلا در مورد مسئله غنا – كه به آن اشاره‌ای هم شد- روایات مختلفی را كه در مورد غنا وجود دارد، نقل می‌‌كند و حرف‌های فقهای پیش از خود را می‌‌بیند و آنگاه اجتهاد می‌‌كند. به این شكل كه می‌‌گوید روایاتی كه در حرمت  غنا وارد شده، ناظر به روایاتی در زمان خلفای بنی‌عباس است.

بدین معنا كه در آن روزگار، زن و مرد به دور هم جمع می‌‌شدند و تغنی می‌‌كردند و وسایل ساز و طرب و عیش و نوش برپا می‌‌كردند. سپس او چنین نتیجه می‌‌گرفت: روایاتی كه در حرمت غنا وارد شده، مربوط به آن زمان خاص است. بله! از این منظر، فیض نگاه تاریخی- اجتهادی  دارد.

• یعنی این  نگاه تاریخی سبب می‌شدكه فیض در  حد ظاهر روایات نماند؟

بله! او جهات تاریخی روایات و سندیت آنها را به بررسی می‌‌گذارد و اگر تعارضی بین روایات دید، درصدد رفع آن برمی‌آید. بنابراین، درست مثل یك فقیه در مسائل فقهی كر و فر دارد ولی با  علم اصول میانه‌ای ندارد. نیز آزاداندیشی فیض بی‌مبنا نیست.

او برپایه مبانی خاصی به استنباط احكام می‌‌پردازد. فیض كاشانی كتابی در رد علم اصول و علمای آن دارد، به نام «سفینه النجاه». او در این كتاب با علمای علم اصول دشمنی ورزیده و حرف‌های تندی زده است.

• با توجه به پیشرفت‌هایی كه  هم‌اكنون در حوزه هرمنوتیك جدید و تفسیر متن شده،آیا  می‌‌توان صورت‌بندی جدیدی از نحوه مواجهه فیض كاشانی با متن و سنت ارائه داد؟

اشاره كردم كه ملامحسن به شدت به روایات پای‌بند است؛ اما از طرفی هم به اسناد و صحت و سقم روایات توجه دارد. او در انتقاد از علمای دیگر معتقد است كه آنها به جای آن‌كه در ظاهر روایات اهل بیت توجه و تامل كنند، به مجعولات علم اصول پرداخته‌اند.

لذا بر این نظر است كه علما باید عمرشان را صرف توجه روایات كنند و عمرشان را در راه  علم اصول نگذارند. بنابراین، اگرچه فیض به هرمنوتیك (تفسیر متن) توجه داشته؛ اما در نحوه مواجهه وی با روایات، بحث هرمنوتیك موضوعیت ندارد.

به همین خاطر، در آغاز كتاب «سفینه النجاه» كه بیشتر نصایح آن به پسرش (علم‌الهدی) است، ملامحسن می‌‌نویسد:

  1. « ای پسركم، در كشتی روایات اهل بیت سوار شو تا نجات پیدا كنی و اگر در كشتی روایات اهل بیت سوار  نشوی، غرق خواهی شد.»

• چون ملامحسن فیض كاشانی مفسر هم بوده است و كتاب «صافی» در  تفسیر قرآن از وی بر جا مانده است، آیا  در روش تفسیرش روایات را با آیات قرآن تطبیق می‌‌داد؟

زندگی فیض

بله! وی در تفسیر به روایات توجه داشت. دو نوع روایات داریم: روایات مربوط به اعتقادات و دیگر روایات مرتبط با فقه؛ كه قسم دوم كمتر در تفسیر وی ورود پیدا می‌‌كرده است. از این ‌رو، ملامحسن هم در فقه و هم در تفسیر به روایات توجه می‌‌كرد و البته تعارض روایات و یا در اصطلاح جمع میان روایات را براساس روش عقلی رفع و رجوع می‌‌كرد. در تفسیر هم با روش استدلالی با آیات  مواجه می‌‌شد.

• اگر دیدگاه ملامحسن فیض در حوزه فقه تداوم می‌‌یافت، می‌‌توانست موجد تحولی در نظام فقاهتی  شود؟

به این مسئله اعتقادی ندارم. بی‌تردید این دیدگاه تحول در فقاهت به وجود نمی‌آورد.

• اگر بگوییم كه ملامحسن فیض كاشانی به علم اصول و روش فقها در پیروی از این منطق (علم  اصول) به این دلیل انتقاد وارد می‌‌كرده كه آن را عرصه نظرات شخصی و جولان منافع متكی بر آن می‌‌دیده، نه حقیقت موضوع (كه البته با توجه به فیلسوف بودن فیض، شكی نیست كه وی دغدغه تحری  حقیقت و آزداندیشی را داشته است)، آیا این منظر فقاهتی نویدگر نگرشی تازه در این حوزه می‌‌تواند باشد؟

اتفاقا اگر چنانچه نگاه فیض كاشانی به فقه تداوم می‌‌یافت، تحول فقه كمتر می‌‌شد و شاید از این جهت، سنتی‌تر می‌‌شد؛ چرا كه علم اصول بهتر می‌‌تواند موجد تحول در فقه شود. اصول علمی است حاوی منطق فقاهت. در واقع اصول برای فقاهت،  مانند منطق است برای فلسفه.

بنابراین، فیض بیشتر سنت‌گرا بود؛ اما این سنت‌گرایی موجب این نبود كه در اصول عقاید فكر نكند. او معتقد بود كه باید در فقه سنتی بود؛ اما در اصول عقاید آزاداندیش‌تر . در واقع اصول عقاید را جای آزادی‌ اندیشه می‌‌دانست و معتقد به تفكر در آن بود. او فقه را جای استدلال‌های عقلی نمی‌دانست و معتقد بود كه فقه جایگاه عمل است و لذا تنها باید عمل كرد.

• با توجه به آن‌كه ملامحسن فیض كاشانی هم شاگرد ملاصدرا بوده و هم شاگرد شیخ بهایی، به نظر شما رویكرد فلسفی وی به كدامیك نزدیك‌تر بوده است؟

فلسفه فیض، همان فلسفه صدرایی است و من ندیدم كه وی تحول عمده‌ای در فلسفه صدرایی ایجاد كرده باشد. اصولا پس از ملاصدرا ما با هیچ تحول مهمی در فلسفه اسلامی مواجه نیستیم.

• در مجموع فكر می‌‌كنید كه امروزه میراث ملامحسن فیض كاشانی چه اهمیتی می‌‌تواند برای ما داشته باشد؟

این میراث برای ما از جهات مختلف می‌‌تواند اهمیت داشته باشد. بی‌تردید نظرگاه‌های فقهی وی مثلا در غنا و مسائل دیگر فقهی، اهمیت دارند و قابل بحثند. فیض در تفسیر و حدیث نیز دیدگاه‌های جالبی دارد و در عرفان هم به نكته‌های ظریفی اشاره كرده است. از این‌رو، میراث فكری ملامحسن فیض كاشانی امروزه می‌‌تواند محل توجه و بحث‌های روشنگرانه قرار گیرد.


محمد رضا ارشاد- همشهری

شما در کنار قبر مولوی هستید

شما در کنار قبر مولوی هستید

مقبره مولوی

ساخت مقبره مولوی بلافاصله پس از مرگ او در سال 672، توسط تبریزلی بدرالدینِ معمار با كمك‌های مالی همسر سلیمان پروانه، امیر سلجوق، و پسر مولوی آغاز شد و ساخت آن را در سال 673 (1274 میلادی) به پایان رسید. تصور كارشناسان امروزی بر این است كه این بنا در ابتدا با شكلی استوانه‌ای و گنبدی مخروطی، بر 4 ستون تكیه داشته است. در سال 1396 میلادی و بار دیگر در زمان حكومت بایزید دوم، سلطان عثمانی، این بنا تعمیر و بازسازی و دیوارهای درونی آن به طرح و نقاشی مزیّن شد. كل این بنا از جمله برج مخروطی‌شكل آن که از كاشی‌های سبز و فیروزه‌ای پوشیده شده، از قدیم به گنبد سبز معروف بوده است. بر دیواره گنبد «بسم‌الله» و «آیه‌الكرسی» به رنگ آبی تیره نقش شده، و بر فراز آن یك ستاره و ماه طلایی نصب شده است.

در سالن اصلی این موزه قبر مولوی از جنس مرمر آبی را می‌توان دید كه با یك پارچه مخملین و طلادوزی‌شده بزرگ كه روی آن آیات قرآن نوشته شده و سلطان عبدالحمید دوم در سال 1894 میلادی به این حرم اهدا كرده پوشانده شده است. در كنار قبر مولوی قبر پدرش، بهاالدین ولد، به صورت ایستاده قرار دارد. در افسانه‌ها آمده است كه پس از دفن مولوی، قبر پدرش «برخاست و به احترام او سر تعظیم فرود آورد».(!) قبر پسر مولوی، سلطان ولد، و دیگر شیوخ صوفی نیز دورتادور حرم قرار گرفته است. روی قبر مولوی و پدرش و چند تن دیگر از شیوخ عمامه‌هایی بسیار بزرگ قرار دارد كه نماد اقتدار و نفوذ معنوی آنان است. این بنا به زمان سلجوقیان بازمی‌گردد، و مسجد و دیگر سالن‌های آن در زمان سلاطین عثمانی به آن افزوده شده است.

هر سال در تاریخ 17 دسامبر (۲۷ آذر) مطابق با تاریخ مرگ مولوی در سال 672 هجری (1273 میلادی) مراسمی در مدفن او برگزار می‌شود كه ده‌ها هزار زائر را به خود جلب می‌كند. در سمت راست حیاط حرم حوضی قرار دارد كه نماد شب یگانگی به شمار می‌رود و سالانه درویشان پیرامون آن به رقص سماع می‌پردازند. در این حرم پله‌ای با روكش نقره هست كه پیروان مولوی پیشانی بر آن می‌سایند و بر آن بوسه می‌زنند. جایگاه این پله فقط در ایام مراسم ماه دسامبر به روی زائران باز است. زائرانی كه هر سال به قونیه می‌روند علاوه بر حرم مولوی به دیدار حرم شمس تبریزی هم می‌روند كه مطابق سنت پیش از زیارت حرم مولوی صورت می‌گیرد. علاوه بر این‌ها حرم صدرالدین قونوی، یوسف آتش‌باز ولی، و طاووس‌بابا نیز در شهر قونیه واقع است.

اگر دوست دارید داخل مقبره مولوی را تماشا کنید کلیک کنید .

رمان خواني (2) :جنگ و صلح

رمان خواني (2) :جنگ و صلح 

جنگ و صلح

جنگ و صلح [Vojna I mir]

  رماني از لئو نيکولايويچ تولستوي (1828-1910)، نويسنده روس،‌ بزرگترين اثر ادبيات روس و يکي از مهم ترين رمان هاي ادبيات جهاني.

  در حقيقت، زندگي ملت روس چندان کامل و بر زمينه­اي با چنان علو و رغبت انساني در آن وصف شده است که مي‌توان يکي از زيباترين يادگارهاي تاريخي تمدن اروپايي‌ برشمرد. تولستوي اين رمان را در پنج سال نوشت و آن را در 1878 انتشارداد.

  درمتن رويدادهاي بزرگ تاريخي آغاز سده نوزدهم ( نبرد 1805-1806 اوسترليتز و نبرد 1812-1813 بارادينو و حريق مسکو)،‌ ماجراهاي زندگي دو خانواده اشرافي، ‌يعني خانواده باکونسکي و راستوف،‌ ثبت مي‌شود. اين رمان به نوعي همان شرح وقايع زندگي اين دو خانواده است. کنت بزوخوف،‌ که پيداست خود نويسنده است، ‌چهره اصلي آن است،‌ هر چند همواره در صحنه نيست. پرنس بالکونسکي سالخورده، که در زمان کاترين بزرگ ژنرال بوده، شکاک و طنزگويي است تيزهوش ولي مستبد ولي در املاک خود با دخترش، ‌ماريا، ‌زندگي مي‌کند که ديگر نه بسيار جوان است و نه بسيار زيبا،‌ ولي چشمان « بس زيبا و پرتوافکن» و لبخند محجوبانه‌اش از علو روحي بسياري حکايت مي‌کنند. ماريا با شايستگي بار زندگيي را مي‌کشد که پدري رئوف ولي سخت‌گير و جدي زمام آن را به دست دارد؛‌ با اين همه، در کنه ضمير،‌ به اين اميد است که روزي کانون خانوادگي خاص خود را داشته باشد. اين اميد، هر چند مدتها بعد، بر اثر ازدواج او با نيکولاي راستوف برآورده هم مي‌شود.

  مهم‌ترين چهره خانواده بالکونسکي پرنس آندري،‌ برادر ماريا است که از هر حيث با خواهرش فرق دارد: نيرومند، ‌تيزهوش، رشيد و رعنا،‌ آگاه از برتري خويش ؛‌ ولي به خطاي خود پي برده و بيهوده در پي آن است که به طور خلاق از مواهب خود بهره برد. وي،‌که يک بار در نبرد اوسترليتز زخمي شده است، ‌به کانون خانواده باز مي‌گردد؛ همسرش مرده است و او عاشق ناتاشا راستوف مي‌شود که دختري است بسيار جوان و سرشار از احساسات، که در نظر او کمال مطلوب پاکي و زيبايي جلوه مي‌نمايد. چون اين دختر، در لحظه‌اي از لحظات سردرگمي،‌ به دام آناتول کوراگين، جوان پر زرق و برق و سبک‌مايه، ‌مي‌افتد، آندري بالکونسکي به تمام معني دچار سرخوردگي مي‌شود. بعدها، ‌در لحظاتي که چراغ عمرش اندک‌اندک بر اثر عوارض زخمي تازه که در نبرد بارادينو برداشته است،‌ رو به خاموشي مي‌دهد، ‌سرانجام« حقيقت زندگي» را مي‌يابد که همان عشق به خداست. به موازات نشيب و فرازهاي زندگي خانواده بالکونسکس، ‌دگرگونيهاي خانواده راستوف را شاهديم. نيکولاي راستوف، اين موجود اندکي ساده دل،‌ بي آنکه احساس مشکلي کند و دچار دودلي باشد زيست مي‌کند؛ ‌مع‌الوصف منشي نجيبانه و پرشهامت و شاد دارد. وي،‌ هنگامي که، ‌بر اثر پيش آمدن موقعيتهايي، ‌کارش به ازدواج با پرنس ماريا مي‌کشد، همسري عالي و پدري مهربان مي‌شود. پرجاذبه‌ترين سيماي خانواده راستوف ازآن ناتاشا است.

   ناتاشا يکي از زيباترين آفريده‌هاي تولستوي و يکي از انساني‌ترين و سحارترين آفريده‌‌هاي ادبيات جهاني است. اين دختر سرشار از نيروي حيات و شادي است و قادر است که با شادابي و سرزندگي خود همه پيرامونيان خويش را زير نفوذ گيرد. او «ضميري روشن» دارد که، به گفته پير بزوخوف، ‌در وجود او کار عقل را مي‌کند. با اين همه، ناتاشا جوان‌سال‌تر از آن است که به خلأ پنهان در پس ظاهر درخشان آناتول کوراگين پي برد،‌ و او را بر آندري بالکونسکي ترجيح مي‌دهد. با اين همه،‌ پيوند گسستن از کوراگين نقطه عطفي است در زندگي دختر جواني که فريب آناتول را خورده است؛ ناتاشا خطايي را که از او سرزده نمي‌تواند بر خود ببخشايد و در چنبره نوميدي و سرخوردگي، خواهان مردن است. فقدان برادر کهترش، پير،‌ که در کارزار کشته شده است، مايه نجات او مي‌شود و به او نيروي زندگي مي‌بخشد؛ زيرا اين مرگ ناگزيرش مي‌سازد که مراقب مادرش باشد و او را در اين درد و غم بي‌کران دلداري دهد. متعاقباً با عشق پير بزوخوف درمان او کامل مي‌شود. ناتاشا، ‌همچون پرنس ماريا، همسر و مادري نمونه مي‌شود که وجود خود را سراسر وقف وظايف تازه خويش مي‌کند. سرنوشت پير بزوخوف،‌ به نوعي،‌ حد واسط سرنوشت پرنس آندري بالکونسکي و ناتاشا است.

تولستوي

   پير،‌که فرزند نامشروع کنت سيريل بزوخوف است،‌ پس از مرگ پدر صاحب ثروت هنگفتي مي‌شود که راه بهره‌برداري از آن را نمي‌شناسد. پير بزوخوف فربه اندام – که به تفکر گرايش دارد و زندگي دروني زياده پر مشغله‌اش مانعي است بر سر راه باروري استعدادها عقلاني او، ‌هر چند تباين بس آشکار رفتار خود و رفتار ديگران را از طريق شهودي حس مي‌کند، اين سابقه در او هست که با سادگي و خلوص بدوي با امور رو به رو شود و به ‌علاوه، از حس سازگاري که به وي امکان بخشد راه ميانه‌اي در خور زندگي پيش گيرد بي‌بهره است- از همان اول، طعمه و شکار آسان‌يابي است براي جامعه‌اي که در آن در جنب و جوش است.

پرنس بازيل کوراگين به‌آساني موفق مي‌شود که وي را به ازدواج با هلن، دختر سبک‌مايه‌اش، وادار سازد. اين ازدواج ناخجسته جامعه‌اي را که در آن به سر مي‌برد بهتر به وي مي‌شناساند و يکسره از آن دل‌زده و بيزارش مي‌سازد. بزوخوف از همسر خود جدا مي شود و به آزمونها و تلاشهاي بيهوده‌اي براي اصلاحات ارضي دست مي‌زند و سر انجام در پي نيل به يقين نهايي به جمعيت فراماسونري در‌مي‌آيد که به اندک زماني مايه سر خوردگي او مي‌شود.

 هنگامي که ناپلئون وارد مسکو مي‌شود، پير بزوخوف چنين مي‌انديشد که سرنوشت او را براي کشتن آن جبار برگزيده است و ‌چون حيات خود را بي‌فايده مي‌بيند، آسان‌تر آماده فداساختن خود مي‌شود. فرانسويان، پيش از آنکه بتواند طرح خود را اجرا کند، دستگيرش مي‌سازند؛ ‌در زندان، در تماس با کساني ساده دل چون پلاتون کاراتايف،‌ اندک اندک در فضاي روح او نوري تابان مي‌شود. به محض رهايي از زندان، خواهد توانست  زندگي جديدي را آغاز کند.

   همسرش، هلن، ‌مرده است و او احساس مي‌کند که مجذوب ناتاشا شده است. ناتاشا، با هاله‌اي از درد و رنج ممتد، ‌عجيب به او نزديک و در نظرش عزيز مي‌شود. در امن و امان اين کانون خانوادگي، ‌آرامش از نو برقرار مي‌گردد.

تولستوي چنين انديشيده بود که رماني درباره توطئه معروف به توطئه «دکابريستها» و قيام مسلحانه ناکام 1825 آنان بنويسد. وي حتي همه معلومات لازم را گرد آورده بود. با اين همه، مطالعه متون براي نگارش اين اثر توجه او را به عصر پيشين جلب کرد،‌ چه سرچشمه‌هاي آن پديده‌هاي تاريخي را که وي مي‌خواست روشن سازد در اين عصر سراغ مي‌گرفت. بدين سان، وي ناگزير تا زمان جنگهاي ناپلئوني به گذشته بازگشت. فراخي دامنه موضوع- که رويدادهاي شگرف و حايز اهميت اساسي براي روسيه را در برمي‌گيرد- به نويسنده اجازه مي‌دهد که حماسه تاريخي تمام عياري بيافرينند.

تولستوي

 هرچند مطالعه عمقي اسناد و مدارک، تولستوي را به آن عينيتي رهنمون نکرد که برخي از منتقدان خواهان يافتن آن در اثر او بودند. اين مطالعه عميق در سبک و صورت روايت دقيق و روشن داستان جلوه‌گر است؛‌ دگرگونه‌سازي برخي از لحظات تاريخي به هيچ روي  درآن تيرگي و ابهام پديد نمي‌آورد. نويسنده، با گذار از تحليل روان شناختي چهره‌هاي داستاني، به مشاهده حالات نفساني جمعي، عنصري پراهميت وارد اثر مي‌سازد؛‌ زيرا سخن بر سر چارچوبي است به وسعت تاريخ روسيه از 1803 تا 1813.

اهميت جنگ و صلح نه تنها با عظمت چارجوب و وسعت بينش هنرمند، بلکه همچنين با آن چه کساني « عنصر اخلاقي» و کساني ديگر«عنصر فلسفي» خوانده‌اند روشن مي‌گردد. در  عنصر فلسفي دو مولفه وجود دارد: يکي با برد و دامنه جهاني و ديگري نوعاً روسي. مولفه  جهاني همان فلسفه تاريخ خاص تولستوي است. به نظر او، آن چه در رويدادهاي بزرگ تاريخي بايد عامل قطعي شمرده شود روح توده‌هاي مردم و قوت اراده نفوس پاک و متحد در تلاشي مشترک و قهرمانانه‌ي قرين گمنامي و موضع انفعالي آنان است نه ذهن وقاد سرداران و رهبران يا نبردآرايي ستادها.

به نظر او، آن چه در رويدادهاي بزرگ تاريخي بايد عامل قطعي شمرده شود روح توده‌هاي مردم و قوت اراده نفوس پاک و متحد در تلاشي مشترک و قهرمانانه‌ي قرين گمنامي و موضع انفعالي آنان است نه ذهن وقاد سرداران و رهبران يا نبردآرايي ستادها.

   از سوي ديگر، تولستوي بر اين باور است که اين فلسفه در روحيات خلق روس به بهترن وجهي به بيان درآمده است. معتبرترين ترجمان اين روحيات، سرباز پلاتون کاراتايف و در سطحي عالي‌تر،‌ژنرال کوتوزوف است. کاراتايف، با دعاي شامگاهي خود، ‌«خدايا، مرا چون سنگ بخوابان و چون نان برخيزان» ، بيانگر فرمان‌برداري ساده دلانه و عميقاً مذهبي انسان از وجود مطلقي است که بر او فرمان مي‌راند. وجود او خود مظهر اصل رضا و تسليم به مصايب است- با اين ايمان خالصانه کوتوزوف، که به هجوم ناپلئون و آثار آن با نظر شهودي روستانشينان روس مي‌نگرد، مي‌داند که ناپلئون هنوز هيچ نشده رمق از دست داده است و سرنوشت او اين است که در پهنه بي‌کران غم‌زده استپها محو شود. از اين رو، به فکر آن نيست که در پي نبرد منظم باشد: وي با اطمينان قلب در انتظار ساعت عقب نشيني بزرگ است. کوتوزوف نماينده آگاه دريافتي عرفاني از زندگي است که، به عقيده نويسنده، تنها مردم متأمل و شکيباي روس، مي‌توانند حامل پيام آن به جهان باشند.

  اين دريافت که تولستوي از پروردن آن با اتقاني نظري (_آخرين صفحات رمان خود به تمام معني تحقيقي است در فلسفه تاريخ، مستقل از باقي اثر) پروا ندارد، در مجموع اين رمان شاعرانه وسيعاً تحقق مي‌يابد؛ ‌رماني که در آن مايه‌هاي روان‌شناختي و حماسي و توصيفي در وحدتي شگفت‌انگيز به هم درمي‌آميزد.

تولستوي

چشم زلال و خيال‌پرور پير بزوخوف به منزله پرده‌اي است که تصوير جهان بر روي آن مي‌افتد، جهاني که تقديري کامل و به گونه‌اي اسرارآميز بهره‌مند از حکمت راهبر آن است. ترديد او تنها به ظاهر ترديد است؛ در حقيقت،‌ پير با سير و تأمل واقعي فقط آشنا مي‌گردد – و او خود بيش از پيش به اين معني آگاهي مي‌يابد. وي، که از همان سن پختگي اصرار داشت درباره پيرامونيان خويش داوري کند، سرانجام پي مي‌برد که همه داوريها نسبي‌اند. با اين همه، در برابر مطلق عاجز مي‌ماند. آنگاه، چنين پيش مي‌آيد که، در پرتو انبازي خوش نفس، در هر يک از افعال زندگي روزمره، حرکات جهان خاکي، در سطحي والاتر به صورت نوعي پيوستگي با حقيقت سرمدي در مي‌آيد. از اين رو، مي توان گفت هيچگاه دست به عمل نمي‌زند وچون مي‌زند، تلاش‌هاي او کند و ناشيانه‌اند؛ وي نه عارف‌صفت است نه قديس؛‌ اصلاً براي زهد ناب آفريده نشده است. ليکن براي آنکه به تعادل برسد بايد ميان ممکن و مطلق آن توافقي را برقرار سازد که نافي هر عمل شگفت يا قهرمانانه‌اي است. از اينجا، انسانيتي بي‌تخلخل و اندکي انفعالي ناشي مي‌شود که در ميان چهره‌هاي داستان تنها او توانسته است به آن دست يابد.

 به گرد پير، صور گوناگون هستي که اراده‌اي فراتر از افراد بر آن حاکم است  با همه تنوع اش شکوفا مي‌شوند. به ويژه در عالم نوجواني که در اين رمان به عميق‌ترين وجهي به بيان هنري درمي‌آيد. اين «نوجواني» در اثر تولستوي در فضاي خوش‌تري ( توان گفت بي‌اندازه خوش‌تر) جلوه‌گر مي‌شود و ويژگي آن فرديتي است پيشرس که ذوق و شم فطري، آن را به درجه‌اي بالاتر مي‌رساند و به افراط مي‌ستايد. نوجواني، با جلوه‌هاي بي‌شايبه شادي و غم و با تأثرات و انفعالات خود، نظاره گاهي است که سير به سوي هدف نهايي با پيش بيني سرنوشت آدمي اجازه مي‌دهد. ناتاشا روح اين جواني است که سايه و روشن آن را با همه حدت از سر گذرانده است و به هنگام گذار از نوجواني به سن پختگي، ‌رشته آن تماس جادويي گسسته مي‌شود.

 جهان رشد و پختگي تولستوي در اينجا عجيب نابينا و گران‌بار از امکانهاست: جهاني است که در آن، جنگ و صلح با بيهودگي غم‌انگيز خود از پي هم مي‌آيند؛ جهاني که به جبر قرباني خود مي‌شود. اگر بهترين افراد خود را ملزم به بازجست دروني پنهان و ناتمامي مي‌سازند، ‌قاطبه کسان به سائقه اوضاع و احوال به سوي مقصودهاي عاجل روان‌اند که همين‌که آدمي به آنها رسيد مستحيل مي‌شوند، چون مردم از فهم معناي سرنوشت خويش عاجزند. عقل و نبوغ، خطر چنين مسير کورکورانه‌اي را برنمي‌تابند. اين را هم بايد گفت که آناتول کوراگين سبکسر و کم‌مايه و ناپلئون،‌ هر دو به يکسان در اين نابينايي انبازند. در حقيقت، معناي تقدير حاکم براي هيچ‌ يک از آن دو موضوع مطالعات روان‌شناسي نيست، بلکه تنها بازي انگيزه‌هاي بي‌پيوندي است که در کنار هم قرار گرفته‌اند.

خنجر

تولستوي، در سايه پيروزيهايي که در عرصه واقع‌بيني به دست آورده بود، ‌نخستين کسي بود که ارزش برخي مشاهدات باريک‌بينانه- گترهاي چکمه يک افسر طي نبرد، گفت و شنودي پوچ و بي‌معني که با اصراري خنده‌آور و در موقعيتي نمايشي تکرار مي‌شود، چين و شکن نيم‌تنه‌اي که در اثناي سخناني پرحرارت جلب توجه مي‌کند و در جلب نظر حاکم مي‌شود و...- را آشکار ساخت.

   زندگي خاص همه اين جزئيات دورازانتظار، بر سرنوشت بينواي انسان بار مي‌شود و رويداد آنها در زمينه‌اي مابعد طبيعي بازتاب مي‌يابد که خواننده را دچار آشفتگي مي‌سازد. با اين روابط ميان امر محدود و امر سرمدي، که گاهي در عمق يکي از نفوس، آشکار و گاهي در انبوه مردم و محيطي که آنان را احاطه مي‌کند جلوه‌گر مي‌شود، جنگ و صلح را در ميان آثار حماسي،‌ در رده‌اي جاي مي دهد که به ايلياد نزديک‌تر است تا به آثار ادبي جديد اروپا.

جنگ و صلح را در ميان آثار حماسي،‌ در رده‌اي جاي مي دهد که به ايلياد نزديک‌تر است تا به آثار ادبي جديد اروپا.

   تولستوي، در يکي از بغرنج‌ترين و جنجالي‌ترين تاريخ فکري جهان، به بازيافت آن ارزشهاي بنيادي نايل مي‌شود که فاوست در عالم «مادرها» به سراغ آنها رفته است. وي اين ارزشها را، در عين سلامت و سرشار از وعده‌هاي خوش، آفتابي مي‌سازد آن هم در جهاني که گويي مقدر بوده است ميان دو قطب فورماليسم پارناسي [توجه صرف به نزهت و پاکي و کمال سبک]‌ و ناتوراليسم خشن و نابخشودني دست و پا زند.


منبع :

احمد سميعي (گيلاني) . فرهنگ آثار.

هر آنچه درباره جنگ و صلح باید بدانید

هر آنچه درباره جنگ و صلح باید بدانید

تولستوی

"سامرست موام " نویسنده صاحب نام فرانسوی در کتابی تحلیلی لیست ده رمان برتر دنیا را از نظر گاه خود اورده است و برای هر کدام مقاله ای مفصل نگاشته . اولین مقاله این کتاب به برترین رمان از دید موام یعنی" جنگ و صلح " اختصاص دارد  . به علت طولانی بودن مقاله تنها بخشی از آنرا در این ستون درج می کنیم .اگر  علاقه مندید که  این مقاله را کامل مطالعه کنید فایل " همه چیز درباره تولستوی" را دانلود بفرمایید. 

 

لئون تولستوی و جنگ و صلح

من معتقدم بالزاک، بزرگترین رمان نویسی است که تاکنون جهان شناخته است، ولی عقیده دارم «جنگ و صلح» تولستوی، بزرگترین رمان عالم است.

رمانی با یک چنین پهنه وسیع که درباره یک چنان دوران خطیر تاریخی گفتگو کند و این همه قهرمان داشته باشد، قبلاً نوشته نشده بود و گمان می کنم هرگز دوباره نوشته نشود. درست گفته اند که «جنگ و صلح» یک حماسه است.

من هیچ اثر خیالی دیگری را نمی شناسم که به حقیقت بتوان آن را بدینگونه توصیف کرد.

استراخوف که از دوستان تولستوی و منتقد توانایی بود، عقیده خود را درباره «جنگ و صلح» در چند جمله پر حرارت بیان کرده است. او می گوید:

  1. «جنگ و صلح، تصویر کاملی از زندگی بشریست. تصویر کاملی از روسیه آن زمان است، تصویر کاملی از همه چیزهاییست که در آنها، مردم سعادت و عظمت، اندوه و خواری خود را می یابند. این است جنگ و صلح».

تولستوی، وقتی نوشتن «جنگ و صلح» را آغاز کرد، سی و شش ساله بود، و این سنی است که در آن، استعداد آفرینش یک نویسنده معمولاً در حد کمال است، و هنگامی که آن را تمام کرد، شش سال گذشته بود. دورانی را که تولستوی برای رمان خود برگزید، زمان جنگهای ناپلئون بود و نقطه اوج داستان حمله ناپلئون به روسیه و آتش سوزی مسکو و عقب نشینی و اضمحلال ارتشهای حمله ناپلئون است.

وقتی تولستوی شروع به نوشتن رمان خود کرد، در نظر داشت داشت داستانی درباره زندگی خانوادگی اشراف روسیه بنویسد و قرار بود حوادث تاریخی، فقط به منزله زمینه رمان او به کار روند. بنا بود قهرمانان داستان دچار حوادثی شوند که از لحاظ روحی تاثیر عمیقی در آنها بگذارد، ولی در پایان، پس از تحمل مشقات زیاد، پاک و بیغش شوند و از یک زندگی آرام و سعادتمند برخوردار گردند. فقط در جریان نوشتن رمان بود که تولستوی درباره مبارزه عظیمی که میان نیروهای مخالف در گرفته بود، بیش از پیش تاکید کرد، و از مطالعات وسیع او، یک فلسفه تاریخی پدید آمد که من، بعد به اختصار به آن اشاره خواهم کرد.

 تولستوی

می گویند «جنگ و صلح» نزدیک به پانصد قهرمان دارد. شخصیت تک تک این قهرمانها، در کتاب کاملاً مشخص و معلوم شده و با وضوح تمام به خواننده معرفی گشته است.

این کار، به خودی خود یک کار بزرگ است. توجه و علاقه خواننده، چنانکه در اکثر رمانها معمول است، فقط به دو، یا سه نفر، حتی به یک دسته، جلب نمی شود، بلکه او متوجه اعضای چهار خانواده اشرافی، متوجه خانواده های روستوف، بولکونسکی، کوراگین و بزوخوف می شود.

یکی از مشکلاتی که رمان نویس باید با آن مبارزه کند اینست: وقتی موضوع رمان به این نیاز دارد که نویسنده به گروههای دیگری هم توجه کند و درباره آنها حرف بزند، بایستی این تغییر توجه و تغییر مطلب را آنچنان موجه و قابل قبول نشان دهد که خواننده به راحتی آن را بپذیرد. آنوقت است که خواننده می بیند آنچه را که احتیاج دارد درباره گروهی از قهرمانان رمان بداند، عجالتاً به او گفته اند، و آماده است بداند اشخاص دیگری که مدتی راجع به آنها چیزی نشنیده بود، در این فاصله چه کرده اند. رویهمرفته، تولستوی این کار را با چنان مهارتی انجام داده است که خیال می کنید فقط یک رشته داستان را تعقیب می کنید.

تولستوی، مثل همه داستان نویسها، قهرمانان خود را از روی اشخاصی ساخت که آنها را می شناخت یا به وسیله دیگران شناخته بود. ولی البته، از این افراد تنها به عنوان نمونه و «مدل» استفاده کرد، و وقتی قوه تخیل او روی آنها کار کرد، موجوداتی شدند که فقط ساخته نیروی ابداع خود او بودند. می گویند تولستوی کنت روستوف ولخرج را از روی پدربزرگش ساخت و نیکولا روستوف را از روی پدرش و پرنسس ماری رقت انگیز و دلربا را از روی مادرش ...

می گویند «جنگ و صلح» نزدیک به پانصد قهرمان دارد. شخصیت تک تک این قهرمانها، در کتاب کاملاً مشخص و معلوم شده و با وضوح تمام به خواننده معرفی گشته است.

در مورد دو مردی که می توان گفت قهرمانان واقعی «جنگ و صلح» هستند، یعنی پیر بزوخوف و پرنس آندره، عقیده عموم بر اینست که تولستوی خودش را در نظر داشته است. و شاید این گفته بی اساس نباشد که تولستوی چون از شخصیت «دوگانه» و «تقسیم شده» خودش آگاه بود، کوشید با آفریدن این دو آدم متضاد از روی «مدل واحد» خود، خصوصیات روحی و فکری و اخلاقی خودش را روشن کند و بشناسد.

از این لحاظ، پیر و پرنس آندره شبیه هم هستند، یعنی مثل خود تولستوی، هر دو در جستجوی آرامش روحی و فکری اند، هر دو در جستجوی آرامش روحی و فکری اند، هر دو سعی می کنند برای اسرار مرگ و زندگی پاسخی بیابند و هیچ کدام این جواب را پیدا نمی کنند، ولی از طرف دیگر تشابهشان با هم بسیار کم است. پرنس آندره آدمیست شجاع، جذاب، که به نژاد و مقام اجتماعی خود می نازد، شریف، اما مغرور، دیکتاتورمآب، ناشکیبا و بی منطق است. ولی با همه این نقائص اخلاقی، موجود بسیار جالب توجهی است.

 تولستوی

پیر به کلی آدم دیگریست. او مهربان و خوش طینت، دست و دل باز، فروتن، نجیب و فداکار است، ولی آنقدر ضعیف النفس و بی اراده است و چنان به آسانی کلاه سرش می رود و آنقدر زود گول می خورد که شما خواه ناخواه در برابر او احساس بی حوصلگی می کنید. اشتیاقی که پیر به نیکوکاری و خوب بودن دارد، خواننده را تحت تاثیر قرار می دهد، اما، آیا لازم بود که او را یک چنین آدم احمقی درست کرد؟ و وقتی می کوشد برای معماهایی که او را غذاب می دهد، جوابی پیدا کند، فراماسون می شود و باید گفت: در اینجا تولستوی فصول بسیار، بسیار خسته کننده و ملال آوری نوشته است.

هر دوی این مردها، عاشق ناتاشا، جوانترین دختر کنت روستوف هستند. تولستوی با آفریدن ناتاشا، شیرین ترین دختری را که در داستانهای خیالی آمده، خلق کرده است. هیچ چیز به اندازه نشان دان دختر جوانی که در عین حال هم دلربا و هم جالب توجه باشد. مشکل نیست. ...

همه چیز درباره تولستوی

لئو تولستوی


 

نام و نام خانوادگی : لئو نیکلایویچ تولستوی (به روسی : Лев Никола́евич Толсто́й)
تاریخ تولد : (۹ سپتامبر ۱۸۲۸ میلادی) 
محل تولد :  یاسنایا پالیانا از توابع تولا 
درگذشت : (۲۰ نوامبر ۱۹۱۰ میلادی) 


..................................
لئو نیکلایوویچ در خانواده‌ای بسیار قدیمی و اشرافی در یاسنایا پالیانا در ۱۶۰ کیلومتری جنوب مسکو زاده شد. 
مادرش را در دو سالگی و پدرش را در ۹ سالگی از دست داد و پس از آن تحت تکفل عمه‌اش قرار گرفت. 
او در سال (۱۸۸۴ میلادی) در رشته زبان‌های شرقی در دانشگاه قازان ثبت نام کرد و پس از سه سال ، در تاریخ (۱۸۴۶ میلادی) تغییر رشته داده و خود را به‌دانشکده حقوق منتقل نمود تا با کسب دانش وکالت به‌وضعیت نابسامان ۳۵۰ نفر کشاورز روزمزد که پس از مرگ پدر و مادرش به‌او انتقال یافته بودند ، رسیدگی و با اصلاحات اراضی خود به شرایط رنج‌آور اجتماعی آنان خاتمه دهد .

..................................
دوران خدمت در ارتش :
تولستوی در سال (۱۸۵۱ میلادی) پس از گذراندان دوران مقدماتی نظام، در جنگ‌های قفقاز شرکت نمود. 
تجاربی که از زندگی سربازان کسب نمود ، مبنای داستان‌های قفقازی او شد و با نوشتن داستان کودکی در ۱۸۵۲ سه‌گانه‌ای را آغاز کرد که با نوجوانی (۱۸۵۴) و جوانی (۱۸۵۷) آن را ادامه داد. 
باشروع جنگ‌های کریمه در سال (۱۸۵۴ میلادی) به‌جبهه سواستوپل منتقل و به‌خاطر ارسال گزارشات واقعی از صحنه‌های نبرد در کتاب خود به نام قصه‌های سواستوپل ، نامش به‌عنوان نویسنده‌ای چیره‌دست در ادبیات روسیه به‌ثبت رسید. 
او پس از سقوط سواستوپل به سنت‌پترزبورگ رفت که در آنجا از ارتش کناره‌گیری کرد و پس از آن به شهر خود بازگشت. 

..................................
اصلاحات اجتماعی و تعلیم و تربیت کودکان :
لئو تولستوی، به‌لحاظ توجه قابل احترامی که به‌آموزش و پرورش کودکان و نوجوانان داشت ، در سال ۱۸۵۷ به‌مدت پنج سال از کشورهای اروپای غربی و با مشاهیر اروپا مانند : چارلز دیکنس ، ایوان تورگنف ، فریدریش فروبل و آدلف دیستروِگ ، دیدار و پس از بازگشت به‌کشورش ، براساس تجارب نوآموخته ، دست به‌یک رشته اصلاحات آموزشی زد و در همین راستا به‌پیروی از ژان ژاک روسو ، به‌تأسیس مدارس ابتدائی در روستاها پرداخت. 
تولستوی از سال (۱۸۵۵ میلادی) به‌تناوب در زادگاه خود ژاسناژا پولژانا ، مسکو و سن پترزبورگ اقامت گزید . 

تولستوی هیچ‌گاه تفاوتی بین کودکان قائل نشد و دانش‌آموزان نخبه را از دیگران متمایز نکرد تا در خور ِ توان و استعداد هر کودکی ، آموزش مناسب را به آن‌ها ارزانی دارد. 
پس از این‌که مدارس از سوی اداره سلطنتی تزار تعطیل شد ، تولستوی به‌فعالیت‌های فرهنگی و اهداف تربیتی  ِ مورد علاقه‌اش ادامه داد. 
او با انتشار کتاب‌های سرگرم‌کننده با ترکیبی از علوم طبیعی و انسانی ، همچنین داستان‌های آموزشی به‌ویژه داستان‌های ازوپ ، کودکان را با ارزش‌های اخلاقی ، اجتماعی و معنوی آشنا نمود. 
ملیون‌ها کودک روسی تا دهه دوم قرن بیستم با آموزش الفبای لئو نیکلایوویچ تولستوی ، سال اول دبستان را آغاز نمودند.
با اتخاذ این روش، تولستوی توانست در جنبش اصلاحات آموزشی وایجاد مدارس آزاد به گونه سامرهیل ، مؤثر واقع شود. 

..................................
زناشوئی با سوفیا :
تولستوی در سال (۱۸۶۲) با دختر هیجده‌ساله‌ای با سلف ِ آلمانی به‌نام سوفیا آندر ژونا برس (۱۸۴۴ - ۱۹۱۹) ، ازدواج کرد و رمان‌های جاودانه‌ای به نام جنگ و صلح و آنا کارنینا را تألیف و منتشر ساخت. 
پشتیبانی همسر جوانش از فعالیت‌های ادبی تولستوی که به روایتی ۱۴۰۰ صفحه از پیش نویس جنگ و صلح را بیش از هفت بار پاکنویس کرده‌است ، شایسته احترام می‌باشد. 
این دو رمان به‌مثابه شخصیت شکوهمند ادبی تولستوی در جهان محسوب می‌گردد. وی در دفتر خاطراتش در اواسط سال (۱۸۵۰ میلادی) چنین می‌نویسد:
" چیزی در درونم شعله ور است که بیش از نیکی دلبسته آنم، شکوه و جلال. "

..................................
انقلاب درونی :
تولستوی، در اوج اشتهار، مبتلا به‌سرگشتگی و ناامید از بهبود وضعیت جامعه شد و در مرز انحطاط فکری و شکست روحی قرار گرفت.
 او به‌عنوان عضوی از اداره کل آمار و سرشماری در مسکو در سال ۱۸۸۲ میلادی با فقر روزافزون کارگران که در مقام مقایسه با محرومیت دهقانان از ابعاد وسیع‌تری برخوردار بود ، آشنا شد. 
با تأثیرپذیری از این واقعیت تلخ ، به منظور کمک‌رسانی به‌کشاورزان و جلوگیری از مهاجرت دستجمعی آنان به‌شهرها ، اقدام به‌ایجاد تشکیلاتی نمود که حمایت از روستائیانی که محصولاتشان در اثر حوادث و آفات طبیعی آسیب دیده بود ، در دستور کار خود قرار داد. 
او خود نیز با ترک سیگار و الکل و کناره‌گیری از تفریحات مخصوص مانند شکار ِ حیوانات، اعلام همدردی نمود و اعتراف کرد: " چه لذایذ ظالمانه‌ای ! "

ازجمله فعالیت‌های اجتماعی تولستوی ، حمایت از زندانیان سیاسی، مذهبی و سربازان فراری بود. 
از سال ۱۸۸۱ میلادی به‌بعد ، در نتیجه مطالعات و تحقیقات بیشتر در حیطه ادیان ، گرایش و تعلقات مذهبی وی نیز شدت یافت و در همین رابطه نسبت به‌ترجمه مجدد ِ انجیل به‌زبان روسی اقدام کرد.

..................................
تضادهای بیرونی :
اشتهار تولستوی هرچه بیشتر در خارج از روسیه وسعت می‌یافت ، به‌همان نسبت نیز در داخل روسیه مورد طعن و لعن و انزجار دستگاه‌های دولتی و مراجع ارتودوکس قرار می‌گرفت. نوشته‌هایش قبل از انتشار توقیف و شایعه روانی بودن او به‌سرعت پراکنده می‌شد. 
پلیس تزاری کوچک‌ترین حرکت وی را تحت نظر گرفته بود. هنگامی که به‌پشتیبانی از مریدانش برخاست و برای آزادی آن‌ها از بازداشت ، تمام مسئولیت‌ها را که به‌عنوان مدرک جرم مطرح بودند به‌عهده گرفت .

..................................
 کلیسای ارتدکس و اتهام ارتداد :
انتشار رمان رستاخیز بهانه‌ای بود در دست مرجع عالی کلیسای ارتدکس، تا در تاریخ ۱۹۰۱ میلادی به‌دلایل زیر، تولستوی را به‌عنوان مرتد معرفی نماید.
تولستوی ، مبارزات سوسیالیست‌ها را نیز در جهت برقراری دیکتاتوری پرولتاریا ، مردود دانسته و به عنوان پرچمدار انسان‌دوستی و مخالف با جنگ و خونریزی شناخته شده‌است . 
آثار او نیز، جاده‌صاف‌کن انقلاب (۱۹۰۵ میلادی) روسیه نام گرفته‌است. 


..................................
سال‌های پایانی :
علاوه بر تضییقات حکومت ، سخت گیری‌های پلیس تزاری و ضبط پیش‌نویس‌ رمان‌هایش در سال (۱۹۰۸ میلادی) ، مشکلات خانوادگی هم مزید بر آن شد. 
تولستوی در آخرین روزهای حیات خود به‌اتفاق پزشک  ِ خانوادگی و دختر کوچکش ، همسر خود را ترک و به‌سوی جنوب روسیه مسافرت نمود .
این، آخرین سفر تولستوی در تاریخ (هفتم نوامبر ۱۹۱۰ میلادی) در ایستگاه راه آهن آستاپوفو به‌پایان رسید. 
دو روز بعد در زادگاهش به‌خاک سپرده شد. 


..................................
آثار تولستوی :
جنگ و صلح - ترجمه کاظم انصاری، تجدید چاب با ترجمه سروش حبیبی
آناکارِنینا - ترجمه محمد علی شیرازی، تجدید چاپ با ترجمه جواد امیرانی - منوچهر بیگدلی خمسه - سروش حبیبی - فازار سیمونیان
رستاخیز - ترجمه محمدعلی شیرازی
کودکی، نوجوانی، جوانی - غلامحسین اعرابی
داستان‌هائی برای بچه‌ها - ترجمه آرش محرمی
اعتراف و سرشماری در مسکو - ترجمه اسکندر ذبیحیان-اعترافات ترجمه هوشنگ فتح اعظم
تمشک - ترجمه علی آذرنگ
کوپن تقلبی - ترجمه رضا علیزاده
پول و شیطان - ترجمه رضا علیزاده
عید پاک - ترجمه محسن سلیمانی
طبل میان‌تهی و هفت داستان دیگر - ترجمه منوچهر ضرابی
مورچه و کبوتر - ترجمه باقر محمودی
بهترین داستان‌های کودکان و نوجوانان - ترجمه مریم خالقی، تجدید چاپ با ترجمه مجید رزاقی - نسرین مهاجرانی - س. صارمی
قزاقان - ترجمه مهدی مجاب
سه پرسش - ترجمه پریسا خسروی سامانی، تجدید چاپ با ترجمه جمال میرخلف
هنر چیست؟ - ترجمه کاوه دهگان
خداوند حقیقت را می‌بیند اما صبر می‌کند - ترجمه پریسا خسروی سامانی، تجدید چاپ با نام جدید: (سرانجام حقیقت آشکار خواهد شد - ترجمه صادق سرابی.)
جوانی بربادرفته - ترجمه کامران ایراندوست
سونات کرویتزر (موسیقی مرگ) - ترجمه عبدالله شاه سیاه-سونات کرویتسر و دو داستان دیگر ترجمه کاظم انصاری
شیطان - ترجمه پرویز نظامی
بیست و سه قصه - ترجمه همایون صنعتی زاده
سرگیوس پیر (پدر سرژیو) - ترجمه امیرهوشنگ آذر
مرگ ایوان ایلیچ - ترحمه لاله بهنام
محکوم بیگناه - ترجمه احمد نیک آذر
ارباب و نوکر - ترجمه مهران محبوبی
حاجی مراد - ترجمه رشید ریاحی، چاپ قبلی با ترجمه حسین صادق‌اوغلی
عشق بی پایان - ترجمه حسین نوشین و گامایون
نامه‌های تولستوی - ترجمه مشفق همدانی
داستان‌های سواستوپول - ترجمه پرویز نظامی 

..................................
ادبیات در باره تولستوی :
شرح مفصل احوال و آثار لئو تولستوی نویسنده نامدار روسیه- هانری تروایا - ترجمه غلامرضا سمیعی
فیلسوفان جنگ و صلح - و. ب. گالی - ترجمه محسن حکیمی
زندگی و افکار تولستوی - هنری گیفورد - ترجمه ابوتراب سهراب
تولستوی - اشتفان سوایگ - ترجمه ذبیح‌الله منصوری، تجدید چاپ با ترجمه محمدعلی کریمی
تولستوی - هنری گیفورد - ترجمه علی‌محمد حق‌شناس
زندگی‌نامه و برگزیده‌های آثار تولستوی - هانری تراویا - ترجمه قاسم بذل جو
نگاهی تازه به جنگ و صلح - محمدرضا سرشار (رضا رهگذر)
لئو تولستوی - پاتریشیا گاردن - مترجم شهرنوش پارسی‌پور
زندگانی تولستوی - رومن رولان - ترجمه ناصر فکوهی، تجدید چاپ با ترجمه علی‌اصغر خبره‌زاده
مقالاتی درباره تولستوی - ولادیمیر ایلیچ لنین - ترجمه سپیدرودی 

منبع : ویکی پدیا

خبر از کارگاه استاد شجریان

محمدرضا شجريان» فردا در دومين جلسه از كارگاه آوازش از هنرجوياني كه توانسته بودند به اين كارگاه راه پيدا كنند،شخصا آزمون مي‌گيرد.


«علي جهاندار»يكي از اعضاي هيأت داوران كارگاه آواز «شجريان» گفت:به دنبال تشكيل اولين جلسه از كارگاه آواز«شجريان»،فردا خود استاد با حضور در دومين جلسه از اين كارگاه آزموني را از هنرجويان مي‌گيرد كه بر اساس آن،افراد برگزيده به صورت اختصاصي از اين استاد گرانقدر آموزش آواز مي‌بينند.

وي افزود: افراد انتخابي توسط «شجريان»در جلسات بعدي به طور مستقيم تعليم مي‌بينند و مابقي هنرجويان نيز حضور خواهند داشت و به صحبت‌هاي «شجريان»ضمن آموزش گوش فرا مي‌دهند.


اين خواننده ادامه داد:طي جلساتي كه در آينده برگزار مي‌شود،استاد بعد از تعليم از چند نفري كه فردا انتخاب مي‌شوند،از بقيه افراد نيز آزمون‌هايي را مي‌گيرد و در هر مرحله تعدادي ديگر را نيز برمي‌گزيند.

«جهاندار»در خاتمه خاطرنشان كرد: دومين جلسه كارگاه آواز «شجريان»فردا ساعت 16 در تالار آسمان فرهنگستان هنر برگزار مي‌شود.

منبع : فارس

نقدی بر عملکرد چند سالۀ اخیر پرویز مشکاتیان

 استادمشکاتیان

نقدی بر عملکرد چند سالۀ اخیر پرویز مشکاتیان

ادامه نوشته

استاد عبادی

احمدعبادی

میخواهم از عبادی بگویم. از زخمه های شفّاف وزلال این دُردانۀ دریای بیکرانِ موسیقی شریف و نجیب ایران.زخمه هایی که قطرۀ اشکی را میمانََد که می نشیند به دیدۀ عاشقان و سالکان این دیار رازآلود وغریب. از نغمه هائی که سحر است و افسون و به لای لای میماند و زمزمۀ جویبار. از مردی که سالیانی را عاشقانه زیست و زیباترین نغمه ها را ساز کرد.

نغمه در نغمه، ترانه در ترانه، سرود در سرود؛ با زخمه ای بر ساز ظریف و خوش نوائی چون سه تار. سازی که هر نغمه اش طریق سلوک بوده است و معرفت و از دیر باز آویخته بر دیوار خانۀ هر عاشقی آشنا با زبان عشق که این همه نه از آسوده خیالی بوده است و ساده اندیشی که دردی جانکاه بوده است و زبان گویای هر هنرمندیست آشنا با فرهنگ و هنر وعرفان و هر جا آمیخته است به بوی خوش حضرت دوست.

راستی عبادی را می گفتم که بسیار نواخت و سرود و جان مردم این سرزمین را به ساز و نوا کوک کرد. وی وارث و یادگار نسلی از بزرگان و راویان فرهنگ شفاهی موسیقی ایران بود که به« خاندان هنر» معروف شدند.« شاه ولی فراهانی» سر سلسلۀ این خاندان می باشد که می گویند از شاگردان وسر سپردگان به حضرت« مشتاق علیشاه اصفهانی» بوده است و فرزندش «آقا علی اکبر فراهانی»از نوازندگان تار دورۀ ناصری و از دست پروردگان مکتب پدر بوده است.

وی عارفی بود دلسوخته، که شبی بر بام خانه اش در احوال راز و نیاز و نواختن سازی که قلندر می نامیدش، به جوار حضرت حق شتافت.

audio file بشنوید اجرایی در ابوعطا را با سه تار احمد عبادی

فرزندانش «میرزا عبدالله»و« میرزا حسینقلی»بعدها آنچه را که از پدر و بعدها از شاگردان پدر مثل عموزاده شان « میرزا غلامرضا» آموخته بودند به شکل مدّون و منسجمی در آورده وردیف موسیقی ایران را بدین شکلی که امروزه وجود دارد تدوین کردند. تقسیم بندیهای موسیقی دستگاهی موسیقی سنّتی ایران نیز مبنی بر هفت دستگاه وپنج آواز از این زمان رواج پیدا میکند. فرزندان « میرزا حسینقلی» « علی اکبر و عبدالحسین خان شهنازی» بودند که هر کدام در نوازندگی تار دارای سبک و سیاقی خاص بودند.

فرزندان «میرزا عبدالله»دو دختر به نامهای مولود و ملوک و دو پسر به نامهای جواد و احمد . جواد در جوانی فوت می کند. مولود و ملوک محضر پدر را درک کردند و نوازندگی سه تار را از پدر آموختند. ولی احمد که کوچکترین فرزند بود در هنگام مرگ پدر حدود هفت سال بیشتر نداشت و بیش از چند جلسه نتوانست از محضر درس پدر استفاده کند و از این نعمت محروم ماند ولی بعدها نوازندگی سه تار را از خواهران خود خصوصاً ملوک خانم که سه تار را به شیوۀ پدر می نواخت فرا گرفت.

audio file بشنوید اجرایی در اصفهان را با سه تار احمد عبادی

استاد احمد عبادی مدّتی را در مشاغل دولتی سپری کرد. وی مدّتی نیز در شهربانی کلّ کشور گذراند و بعد از سال 1320 به وزارت اقتصاد ملّی انتقال یافت. نخستین اثری که از استاد احمد عبادی ضبط شده صفحاتی است که در سال 1310 توسط کمپانی پولیفون تهیه گردیده است. یکی تکنوازی سه تار در دستگاه ماهور و دیگری در دستگاه شور که audio file رضا قلی ظلّی نیز همراه با آواز با ساز استاد عبادی همراهی میکرد.( رضا قلی ظلّی خواننده در سال 1324 بر اثر بیماری سل در گذشت.)

«استاد احمد عبادی»در سال 1327 توسط استاد اسماعیل نوّاب صفا به رادیو دعوت می شود و برای اوّلین بار در مرداد ماه سال 1327 صدای روح نواز سه تار عبادی از رادیو پخش می شود. شیوه نوازندگی استاد عبادی پس ورود به رادیو تغییر می کند. زیرا در آن هنگام شیوۀ قدما در نوازندگی سه تار بدین شکل بود که تمامی سیمها با یکدیگر به صدا در می آمد وعبادی بزودی تشخیص داد که اینگونه نوازندگی برای نواختن در رادیو مناسب نیست چرا که صداها در می پیچید و از وضوح وشفّافیّت صدا کاسته میشد.

audio file بشنوید اجرایی در همایون را با سه تار احمد عبادی

از اینرو با ملایمت بر روی سیمها نواخت و مضرابهایی مانند« تک سیم» بیشتر مورد استفاده قرار گرفت. وی با کم کردن فاصلۀ سیمها تا صفحۀ ساز و نیز با تغییراتی که در فاصلۀ سیمها با یکدیگر می داد وهمچنین نوع سازهائی که برای نواختن استفاده میکرد، به شیوه و سبک جدیدی در نوازندگی سه تار دست یافت که بسیار منحصر بفرد و ممتاز بود.

«استاد احمد عبادی» به کشورهائی مانند آلمان؛ایتالیا،واطریش سفر کردند و برنامه های متعددی را به اجراء در آوردند. خود ایشان در این مورد گفته اند:«من هیچ فکر نمی کردم که این ساز کوچک من بتواند در میان این همه جمعیّت در اروپا این همه مردم را تحت تأثیر قرار بدهد. امّا دیدم که پس از هر اجراء چند بار دیگر به روی صحنه دعوت شدم و به اجرای برنامه پرداختم.» استاد عبادی بداهه نوازی بسیار چیره دست بود.

audio file بشنوید اجرایی در بیات ترک را با سه تار احمد عبادی

چنانکه خاصیّت و اوج هنر موسیقی شرق است که هنرمند همان لحظه وهمان آنِ خویش را با توّجه به احساس و نوع نگرش خود با نغمه هائی که ساز می کند،حکایتی تازه تر میکند و استاد عبادی از این حیث بسیار چیره دست و متبحر بودند چنانکه حتی در برخی از گوشه های کوچک از دستگاهی خاص، زمان زیادی را به تکنوازی می پرداختند بطوریکه جمله ها و ملو دیها شبیه یکدیگر نبودند و هر جمله از طراوت و تازگی خاصی بر خوردار بود . از دیگر ویژگیهای سبک استاد میتوان به تک مضراب های واضح و خوش صدا به سکوتهای عمیق و بجا در بین فواصل جمله ها و چهار مضرابها و قطعاتی که در اکثر گوشه های دستگاهها گردش میکرد و نیز استفاده از تمامی امکانات صدایی ساز میباشد .

از استاد احمد عبادی آثار بسیاری در زمینۀ تکنوازی و گروه نوازی بجا مانده است. استاد تغییراتی در کوکهای سه تار بوجود آورده اند و کوکهای جدیدی را برای این ساز ابداع کرده اند که شامل دو کاست به نام «کوکهای سه تار» به دوستداران و علاقمندان به هنر نوازندگی سه تار تقدیم گردید. استاد احمد عبادی در روزگار خویش تنها زیست و اما امروز می بینیم که بسیارند کسانیکه میخواهند عبادی وار بنوازند و از هر کسی که می پرسی« سه تار چه کسی را خوشتر میداری »؟ بیدرنگ می گوید: «استاد احمد عبادی»

استاد احمد عبادی این دُردانه دریای عاشقی در هفدهم اسفند ماه هزار و سیصد هفتاد و یک به جوار حضرت حق شتافت .
روحش شاد .
منبع : گفتگوي هارموني

*********************************

«جلال ذوالفنون»از برگزاري تور موسيقي خود در اوايل تيرماه در سراسر ايران و در بناهاي تاريخي خبر داد. 
«جلال ذوالفنون»نوازنده سه‌تار در گفت‌وگو با خبرنگار موسيقي فارس گفت:از اول تيرماه به همراه گروهم در شهرهاي مختلف ايران كنسرتهايي را برگزار خواهيم كرد.كه يك تعداد از اين برنامه‌ها در مراكز استانها و برخي ديگر در شهرهاي كوچك خواهد بود.
وي با بيان اينكه كيفيت در اجراي اين برنامه ملاك اصلي ماست، افزود: در اين تور در موسيقايي در هر شهري براي برگزاري كنسرتمان از خواننده‌ها و نوزاندگان محلي همان منطقه استفاده مي‌كنيم. همچنين برخي از اين هنرمندان را براي اجراي كنسرت به تهران دعوت خواهيم كرد.

اين نوازنده سه‌تار با اشاره به اينكه اين اجراها در بناهاي تاريخي كشورمان خواهد بود، اظهار داشت:بسياري از مردم هنردوست كشورمان به دليل عدم دسترسي به برنامه‌هاي مراكز استانها و از جمله تهران از بسياري كنسرتها و برنامه‌هاي موسيقي غافل مي‌ماندند به اين دليل تصميم گرفتم اجراهايم را در شهرها و شهرستانهاي مختلف و در بناهاي تاريخي برگزار كنم چرا كه هم به نوعي معرفي موسيقي به اين عزيزان خواهد بود و هم اينكه آنها با برگزاري چنين برنامه‌هايي احساس دلگرمي مي‌كنند.

«ذوالفنون»در خاتمه خاطرنشان كرد:كنسرتهايي كه به همراه گروهم در سال 85 برگزار كرده‌ايم را به صورت يك آلبوم موسيقي بعد از عيد نوروز منتشر خواهم كرد
منبع : فارس

دگرگردی واژه ها در سیر زمان

دکتر فریدون جنیدی

دگرگردی واژه ها در سیر زمان

 

١- برخی واژه‌ها در درازنای تاریخ واژگون می‌گردد و

۲- برخی نیز معنای خویش را از دست می‌دهد و مفهومی تازه به خود می‌گیرد و

٣- برخی اگرچه خود در معنی، دیگرگون می‌شود، اما در واژه‌های ترکیبی، معنای اصلی خویش را نگه می‌دارد.

١-  از واژه‌های گروه نخست،  یکی «وایتی» اوستایی است که در پهلوی «وات» خوانده می‌شد، در فارسی دری آن را « باد»، در کهکیلویه و نیشابوری «بای»، و در گویش اورامی کردستان آن را «وا» می‌خوانند. این واژه همان است که در مفهومی دیگر در همه جای ایران، در ترکیب «ای وای» یا «وای بر تو» یا «وای من» به صورت «وای» تلفظ می‌شود و نیز همین واژه است که در انگلیسی «ویند» خوانده می‌شود و در زبان فرانسه بدان «وان» می‌گویند.
«وای» به معنای فرشته­ی موکل بر باد در کیش‌های آریایی باستان به گونه «وایو» تلفظ شده و در «ریگ ودا» نامه­ی دینی هندوان، به همین صورت آمده و ستایش شده است و به شکل فرشته موکل در باد و هوا در یشت‌ها نیز «وایو» خوانده شده است، ضمن آن­که به خود باد، چنان که گذشت «وایتی» می‌گفتند.
۲-  از  واژه‌های گروه دوم «افسوس» است که در تمام نوشته‌های باستانی از پهلوی و فارسی دری تا قرن هشتم به معنی ریشخند و تمسخر دیده شده است، اما کم کم معنی خویش را از دست داد و اکنون به معنی «دریغ و ابراز اندوه» به کار می‌رود.
نمونه‌های نشان دهنده افسوس و فسوس بسیار زیاد است و برای آگاهی در این جا  از برخی از آن ها یاد می‌کنیم :

● از پندنامه­ی «آتورپات مانسپندان» به زبان پهلوی :
بر کسی نیز افسوس مکنید، چون افسوسگر، افسوس بر باشد.

● از جاماسپ نامه :
 مردمان بیشتر به فسوسگری و نابکاری گروند. یا  

بد آگاهان بر دین دستوران فسوس بیش کنند.

● از فردوسی، در خواستاری توس از دختر رستم :

به دامادیش کس فرستاد توس             تهمتن بدو کرد چندی فسوس

● از سهروردی، شیخ اشراق، در اواخر سده ششم :
مراه نا اهل بود. بر من بخندید و افسوس پیش آورد و سفاهیت پیش آورد و سفاهیت آغاز نهاد و عاقبت دست به سیلی دراز کرد.

● از سعدی، قرن هفتم :
سخن اندیشه گوی و معنی دار. چنان که اگر جای دیگر باز گویند، طاعنان را مجال فسوس نباشد.

● و از حافظ در سده هشتم :

نرگسش عربده جوی و لبش افسوس کنان !      گفت کای عاشق شوریده من خوابت هست ؟

٣-  بهترین نمونه از گروه سوم، سه واژه­ی «میان»، «کمر» و «کمربند» است.
« میان» که امروز معنی «بین» یا «واسط» را به خود گرفته است بخشی از پیکر است :

میانت را و مویت را اگر صد بار پیمایی      میانت کمتر از مویی و مویت تا میان باشد

و بندی که به «میان» بسته می­شود « کمر» بوده است :

سیاوش بیامد کمر بر میان          سخن گفت با من ، چو شیر ژیان

از این شعر پیداست که شخصی که آهنگ خدمتی  داشته است، کمر به میان می­بسته است،

البته خدمت کاران و بندگان، بنا به موقعیتی که در خدمت سردار خویش داشته­اند، به چند گونه خویش را در بند یا مقید فرمان­های او نشان می‌داده­اند :
الف ) دختران دست بند به دست می­کرده­اند، که یعنی من دست بسته و فرمانبر توام :

پرستار، پنجاه ، با دست بند            به پیش دل افروز تخت بلند

ب ) دختران و پسران گوشواره به گوش می‌بسته­اند که یعنی ما گوش به فرمان توایم :

همان طوق کیخسرو و گوشوار          همان  یا  گیو  گوهر  نگار

علامت بندگی با داشتن گوشوار، هنوز در عبارت «غلام حلقه به گوش» بر جای مانده است.
 پ ) بستن طوق به گردن، که گردن ما به فرمان توست که مثال آن  در شعر پیش آمده است.

ت ) بستن کمر در خدمت سردار، که یعنی ما همواره آماده به خدمت هستیم.

تو فرند من باشی و من پدر         پدر پیش فرزند ، بسته کمر

یا :

مرا گر پذیری تو با پیر سر         ز بهر پرستش ببندم کمر

که هردو شعر از پیام و نامه­ی افراسیاب به سیاوش برای پذیرفتن او در توران زمین است.
پس آن کسی که کمر می‌بندد، بنده و خدمت گذار است و در این شعر معروف، این معنی به خوبی، خویش را نشان می‌دهد :

ای امیری که امیران جهانت خاص و عام       بنده و مولای هستند و کمربند و غلام

که در آن، کمربند به معنی بنده همراه با سه واژه­ی مترادف خود آمده است.
علامت بندگی با کمر را هنوز در عبارت «نوکر کمر بسته» به زبان می‌آوریم ! و از این عبارات و  واژه­های مرکب در فارسی بسیار است که به کمک آن ها می‌توان به معنی اصلی و ریشه آن ها پی برد.
یکی دیگر  از واژه­ها از گروه سوم که معنی معادل خویش را تقریبا از دست داده است فعل «پرستیدن» است که البته معنی خویش را هنوز در واژه­ی« پرستار» به خوبی حفظ کرده است.
می دانیم که از ریشه­ی گذشته­ی فعل،  با افزودن پسوند «ار» ، اسم فاعل پدید می­آید مانند :
      خریدن             خرید                 خریدار
      آموختن           آموخت                آموختار
به همین شیوه در زمان باستان از فعل پرستیدن، اسم فاعل پرستار پدید آمده است. پرستار به معنی خدمت­گذار و پرستیدن به معنی خدمت کردن بوده است.
در یکی از شعرهای پیشین (الف)  از پرستاران ِ با دستبند یاد  شد و اینک چند نمونه دیگر :

فردوسی می گوید:

به کاخ اندرون پرستار وش                      بر شاه بر دست کرده به کش

و نیز این شعر از نظامی :

چو باشد گفتگوی خواجه بسیار         به گستاخی پدید آید پرستار
به گفتن با پرستاران چه کوشی         سیاست باید اینجا یا خموشی

و این گفتار  به روایت عطار نیشابوری :
« گفت اصحاب دنیا را خدمت، پرستاران و بندگان کنند و اصحاب آخرت را خدمت، احرار و بزرگواران کنند».

که در این سخن پرستار و بنده در کنار هم و به یک معنی در برابر آزاد و بزرگوار آمده است.

می دانیم که از ریشه­ی فعل با افزودن «نده» نیز صفت فاعلی پدید می‌آید مانند :
     گفتن               گوی                    گوینده

«پرستنده» نیز  به همین معنی پرستار، یعنی کسی که خویشکاری او  (وظیفه اش) خدمت کردن است، بوده است و  شعر زیر از پندهای بزرگمهر است به انوشیروان :

پرستنده­ شاه بد خور ز رنج              نخواهند تن و زندگانی و گنج

و نیز این شعر که گفتگوی رودابه است با خدمتگذارانش، هنگامی که زال راز دلدادگی خویش را با آنان در میان می‌گذارد :

ورا  پنج  ترک  پرستنده  بود        پرستنده  و  مهربان  بنده  بود
بدان   بندگان   خردمند   گفت        که بگشاد خواهم، نهان از نهفت
شما  یک به یک  راز دار  منید         پرستنده   و   غمگسار   منید

همچنین با افزودن «ش»  از ریشه­ی فعل،  اسم مصدر پیدا می‌شود،‌ که به معنای مصدر است. یعنی پرستش نیز به معنی خدمت کردن در ادبیات فارسی دری آمده است :

مرا که پذیری تو با پیر سر            ز بهر پرستش ببندم کمر

و  خود مصدر نیز به همین معنی آمده است :

به بالای سرو و به رخ چون بهار            به اندرز پرستیدن شهریار !

گاهی نیز دخترکان پرستار به همسری خواجگان خود در می­آمده اند و در چون این پیوندی  فرزندان آنان پرستار زاده نامیده می­شدند و سروده­ی فردوسی در زیر  به زمانی باز می­گردد که مهران، ستاد را برای خواستاری دختر خاقان چین گسیل می­دارد و گوشزد می­کند که از میان دختران خاقان آنان را برگزین که فرزند خاتون و ملکه باشد و نه فرزند پرستاران خاقان :

پرستار زاده نیاید به کار             اگر چند باشد پدر شهریار

اکنون که معنی پرستیدن و پرستار و پرستنده روشن شد،  به واژه­های ترکیبی آن ها می نگریم.

پرستار ِ خانه : واژه­ای که امروز خدمتکار، یا کلفت خوانده می‌شود،

مهتر پرست : به معنی کسی که خدمت بزرگ­تر از خود را می‌کند، در شعری که درباره­ی تخت تاقدیس و جایگاه مهتران و کهتران در آن تخت آمده است :

چو بر تخت پیروزه  بودی           خردمند بودی و مهتر پرست

و باز :

بیاید یکی مرد مهتر پرست           بفرمود، تا اسب او را ببست

خسرو پرست:  بندگان و خدمت­کاران ویژه­ی پادشاه، در سروده‌ای که شکار رفتن خسرو پرویز را می‌رساند، آمده است :

هزار و سد شست خسرو پرست       پیاده همی رفت، ژوبین به دست

شه‌پرست:  به همان معنی در هفت پیکر نظامی :

نامه را مهرخود نهاد بر او               شرح و بسطی تمام داد بر او
به پرستندگان خویش سپرد               تا برانش چنان که باید برد
شه پرستان که مهر شه دیدند             وآن سخن های نغز بشنیدند
باز گشتند، سوی خانه خویش           صورت شاهِ نو نهاده به پیش

د َر پرست : به معنی خدمت­گزاران دربار. در شعری که درباره­ی داد بهرام گور، و پخش کردن گنج جمشید به ارزانیان (مستحقان، درخوران) آمده است :

هر آنگه که از زیردستان ما              زدهقان و از در‌پرستان ما
بنالد یکی کهتر از رنج ما                  مبادا سر و افسر و گنج ما

و باز در سروده‌ای درباره­ی خیزش ایرانیان در برابر قباد، و به یاری سوفزای سردار رشید دربند آمده است :

چنین گفت پس شاه، با رهنمون           که : یارند با او همه تیسفون
همه لشگر و زیر دستان ما                 زدهقان و از در پرستان ما

پرستنده­ی بیشه:  به معنی باغبان، در شعری که در آن  فرانک ، فرزند خردسال خود فریدون را از ترس ستم ضحاک به او می‌سپارد :

پرستنده­ی  بیشه  و  گاو  نغز          چنین داد پاسخ بدان پاک مغز
که  چون بنده در پیش فرزند تو         بباشم    پذیرنده­ی   پند   تو

که در این شعر به ویژه پرستنده هم به بیشه ‌برمی‌گردد و هم به گاو، زیرا که هردو برای برجای ماندن نیاز به پرستاری یا خدمت دارند.

می‌پرست : کسی که می‌باید به خم می خدمت کند تا آن به کار رسد :

از آنجا بیامد به جای نشست             یکی جام می‌خواست از می‌پرست

و نیز در داستان پذیرایی ماهیار از بهرام گور که به ناشناس به خانه­ی او رفته و او ندانسته شب دوش را با بهرام رامش کرده بود :

که من دوش پیش شهنشاه ، مست         چرا گشتم و دخترم می‌پرست

گل‌پرست :  کسی که می‌بایستی به گلستان خدمت کند، تا گل به بار آید :

نگه کرد دستان ز تخت بلند           بپرسید : کاین گل پرستان که‌اند !

مهمان‌پرست :  کسی که از میهمان پرستاری می‌کند، در شعری در وصف انوشیروان :

به رزم اندرون، ژنده پیل است، مست     به بزم اندرون گرم و مهمان‌پرست

یا در شعر نظامی در پرستش خسرو از شکراسپهانی :

بپرسیدش که تو مهمان پرستی          به خلوت با چو من مهمان نشستی ؟

بت پرست : کسی که در بت ‌خانه‌ها  خدمت بت‌ها را و از آن ها نگهداری می‌کرده است، چرا که بت نیاز به خاک روبی، نظافت، تعمیر و ... دارد و این شعر از داستان زال و مهراب است. هنگامی که مهراب او را برای رامش به خانه ی خود فرا می‌خوانده و زال می‌گوید :

نباشد   بدین   گفته   همداستان       همان شاه، چون بشنود داستان
که ما می گساریم و مستان شویم      سوی  خانه­­ی بت‌پرستان شویم

آتش پرست :  نیز لقب کسانی بوده است که در آتشکده‌ها به پرستش یعنی  مراقبت از آتش می‌پرداخته­اند تا مبادا خاموش شود و آتش‌پرست، پاژنام ( لقب)  ایرانیان پیش از اسلام یا پاژنام زرتشتیان نیست !
به این بیت از دقیقی که خود کیش زرتشتی داشته است بنگرید :

چو پیروزی شاهتان بشنوید         گزیتی به آتش پرستان دهید

یعنی ای مردمان زردشتی ایران، شما هنگام شنیدن داستان پیروزی شاه خویش،  به آذرپرستان آتشکده‌ها کمک مالی کنید !

زندگی اجتماعی کم کم به افراد فهماند که بایسته نیست در همه­ی خانه‌ها خود همواره از آتش پرستاری کنند تا آتش نمیرد. از این رو  در هر روستا یا شهر،خانه‌ای را برای نگاه داری همیشگی آتش در نظر گرفتند و در این آتشکده‌ها افرادی را به پرستاری و پرستیدن ( خدمت کردن به ) آتش گماردند و اینانند که با پرستش ( خدمت به) آتش از آن نگاه‌داری می‌کنند تا جان و روان مردمان شهر و روستا از دیو زمستان گزند نبیند !
و باید دانست که آیین نگاه­داری از آتش از زمان هوشنگ است و ویژه‌ی زمان زرتشت نیست

و چون سخن به این­جا رسید، باید افزود تمام کسانی که در صف‌های دراز نفت می‌ایستند تا در تمام دوران زمستان اجاق و چراغ و بخاری خانه‌شان روشن بماند، همه همان کاری را می‌کنند که آریاییان باستانی برای روشن نگاه داشتن اجاق خانه خود می‌کردند. یعنی  امروز تمام شرکت‌های گاز، گازرسانی، نفت، گازوئیل، کارکنان پمپ‌ها و پالایشگاه‌ها، سدها، توربین‌ها و ... به پرستش و خدمت به نفت و گاز و وسایلی مشغول هستند که آتش و گرما و نور پدید می‌آورند و از این رو همه­ی آن­ها از دیدگاه واژه ی فارسی و کاربری آن، آتش‌پرستند.

 

 

░░░

 

درباره ی واژه ها ی «زن»، «بانو» و «دوشیزه»

واژه­ی­ «زن» در زبان پهلوی، که زبان هنگام اشکانیان و ساسانیان بوده است، به گونه­ی «کن» خوانده می­شده،‌ که آن خود؛ از کـَئینی (کَ ای نی) زبان اوستایی ( کهن­ترین زبان آریاییان جهان ) همچون زبان سانسکریت برگرفته شده است. این واژه نیز از ریشه­ی «کن» اوستایی که به معنی  «خانه» بوده  برآمده است، و برابر است با : دارنده­ی خانه [ صاحب­خانه ].

 ریشه­ی «کن» اوستایی، ‌یک برابر دیگر نیز دارد که «دوست داشتن» باشد ! و چون آن ­که از ریشه­ی نخستین آن برمی­آید، این واژه­ی چند هزارساله­ی ایرانی، ریشه در هنگام درازآهنگ مادرسالاری در ایران (و جهان)‌ دارد،‌ و زیباترین داستان را از کوشش­های مادران  از آن ­هنگام که مردمان، هم­چون دیگر جانوران در رمه­های بزرگ می­زیستند و نرم نرم برای گریز از سرما خانه سازی را آغاز کردند، باز می­گوید.
این پیداست که نخستین خانه، به دست مادران در دل کوه­ها و تپه­ها، در آغاز با پنجه­ی آنان و پَسان، به یاری سنگ کنده شده است، و همین واژه و کنش نیز خود نشان می­دهد که «کن» یا خانه در آغاز در کوه و زمین کنده شده است، ‌و شاید  خانه­های نخستین  برای پنهان کردن کودک و نوزاد برهنه از سوز سرما، ساخته می­شده و روزبه روز به گنجایش آن افزوده­اند، تا دیگر فرزندان و مادران را نیز در خود جای دهد.
سپس «کن» با پسوند «ت» به گونه­ی «کنت» درآمد که در زبان پهلوی برابر با شهر است و با دگرگونی «ت» به «د» به گونه­های «کند»، «کندو»  (خانه­ی زنبور) و  با فروافتادن میانوند «ن» به گونه­ی «کد»، «کده»، «کته»، «کدیور»، «دهکده»، ... درآمد.
در آن هنگام ِ بس دور و دراز، مردان و پسران به دنبال نخچیر و خوردن میوه­های درختان در کوه و دشت و جنگل پراکنده بودند و گروه مادران و دختران و پسران خردسال همواره با مادران و مادربزرگان با هم به سرمی­بردند، ‌و از آن­جا که این گروه ِ  به هم پیوسته را یارای کوچ­های بزرگ نبود، ‌این امر، خانه سازی و پیشرفت آن را نیرو می­بخشید و بدین ترتیب یکجانشینی و ساختن دهکده­ها آغاز گردید.

گروه مردان و پسران را گاه­گاه آرزوی دیدار زنان و خواهران و دختران برمی­خاست و آنان را به سوی خانه و کن و دهکده ی خود می­کشاند و از آن­جا که آرامشی که در خانه­ها روان بود، برایشان سخت دوست داشتنی می­نمود، ریشه­ی دوم واژه ی «کن» که دوست داشتن باشد، پدیدار گردید،‌ و واژه­ی پهلوی «کنیچک» (کن ای چک) از همین ریشه است که در فارسی به «کنیزک» دگرگون گردیده و برابر است با ‌«دوست داشتنی کوچک».

اما با گذر روزگار و با گسترش کار جهان در زمان­های پسین و با گذر از دوران مادر سالاری به پدر سالاری،  نرمک نرمک،‌ و به پاس بزرگداشت پایه گذاران فرهنگ مردمی که زنان و مادران بودند، از سوی مردان،‌ پاژنام­ها ( لقب ها)ی دیگر برای زنان پدیدار گردید.

نخستین ِ این نام­ها «نائیریکا» است که در زبان اوستایی، برابر با «زن پهلوان» می باشد، ریشه­ی این نام،  واژه­ی «نرَ» در اوستا است که پهلوان و زورآور بوده و گونه­ی نرینه­ی آن در نام یکی از بزرگ­ترین پهلوانان ایران یعنی «نریمان» نیای رستم جهان پهلوان وجود دارد  و از آن­جا که در زبان­های کهن آریایی، واژه­ها دو گونه­ی نرینه و مادینه، و یک گونه­ی میانه داشته اند، واژه­ی نر ِ نرینه به گونه­ی«نئیری» و مادینه ی آن «نائیریکا» خوانده می­شده است.
این واژه در زبان پهلوی به گونه­ی «نائیریک» درآمد، که پاژنام بانوان بود و هنوز در زبان ارمنی نیز «نایریک»‌ خوانده می­شود. در زبان فارسی این واژه از میان رفت،‌ مگر آنی­که  بارها و بارها درباره­ی زنان برجسته و بلندمنش شنیده ایم، یعنی پاژنام «شیر زن»‌ که یادآور نام نائیرکای اوستایی است.

پاژنام دیگر زن در زبان فارسی «بانو» است که در زبان پهلوی «بانوک» خوانده می­شده و در زبان کهن اوستایی خود را به­گونه­ی فارسی می­نمایاند. ریشه­ی این وا‍ژه «بان» اوستایی است،‌ برابر با فروغ و روشنایی،‌ و از آن­جا که «ن» در واژه­ها به «م» دگرگون می­شود، «بان» اوستایی نیز  «بام» گردید، ‌که در واژه­ی آمیخته­ی «بامداد»(= هنگام روشنایی)،‌ و یا دهنده­ی روشنایی و فروغ سپیده دم، خویش را نگاهداشته است، ‌و بر این بنیاد «کدبانو» «روشنایی خانه»  است و اگرچه امروز کم تر کاربرد دارد، در نوشته­های تا سده­ی هشتم و نهم همه­جا به همین­گونه آمده است،‌ و چون «کد» نیز به «کی» برگشته است در چند گویش امروز ایران گونه­ی «کیوانو» هنوز‌ بر زبان می­رود.
و باز اگرچه امروز، از بان و بانو، فروغ و روشنی درنمی­یابیم ،‌اما همه می­دانیم که در فرهنگ ایرانی زن را چراغ خانه می­نامند که همان برآیند بانو و بانوک را با خود به همراه دارد.

وا‍ژ­ی دیگر که ایرانیان برای دختران بر زبان می­آورند، «‌دوشیزه» است که در زبان پهلوی «دوشیچک» (دو شی چک) خوانده می­شده است که خود؛ از ریشه­ی«زوش» اوستایی به معنی دوست داشتن برآمده و بر روی هم «دوست داشتنی کوچولو» است، همان­که در واژه­ی کنیزک هم نهفته است.
از این واژه «دوشارم» پهلوی برابر با معشوق نبز برآمده است و زیباست که این واژه و پاژنام برای دختران و زنان کاربرد داشته است، ‌نه برای مردان !

درباره ی واژه ی آریا و ایران

آن گروه از آریایی‌هایی که مهاجرت نکردند و در «ناف جهان» که به‌ زبان اوستایی اَیریانه ‌وئیجنگ   (airyana-vaējangh)  خوانده می‌شد، ساکن ماندند، با نام ایرج مشهورند و ایرج (eraj) که به ‌زبان پهلوی (erech) خوانده می‌شود، مخفف واژه ا­ی اوستایی است که به پهلوی و پارسی دری «ویج» تلفظ می‌شود و مرکز جهان معنی می‌دهد.

واژه­ی « ایران » که در پارسی ‌میانه به شکل «اران» (erān)   بوده است، برگرفته از شکل‌های قدیمی واژه ی «آریانا»، یعنی سرزمین آریایی‌هاست.

واژه­ی «آریا» در زبان‌ اوستایی به صورت «اَیریه» (airya)  ، در پارسی باستان  «اَریه» (āriya) و در سنسکریت به شکل «آریه» (arya)   به کار رفته است و «ایریه» و «اریه» سپس  در زبان پهلوی و پارسی دری  به شکل «ایر» (ēr)  درآمده است. « ایر» در واژه به‌معنی «آزاده» و جمع آن «ایران» به‌معنی «آزادگان» است.

   ایرانیان در نوشته‌های پهلوی ساسانی، خود را به این نام و میهن خود را «ایران» (ērān) نامیدند.

در شاهنامه درباره­ی پسر سوم فریدون می‌خوانیم :

مر او را که بُد هوش و فرهنگ و رای      مر او را چه خوانند ؟ ایران خدای

ایران در این‌جا  جمع «ایر» یعنی آزادگان  و «ایران خدای» به‌ معنی پادشاه آزادگان است.

ایرانیان و آریاییان هند که زبان های آنان در روزگاران کهن  به یکدیگر بسیار نزدیک بوده است، خود را به این نام خوانده­‌اند.(سیمای ایران تألیف ایرج افشار، ص ۶۷-۶۸-۶۹)

در مورد کشورهای دیگر و اقوام آریائی که به اروپا مهاجرت کردند و نام ایران را نگاه داشتند، می‌توان «ایرلند» را نام برد.  بخش نخست نام کشور ایرلند که در خود زبان ایرلندی «eire» نامیده می‌شود نیز همین واژه است.
  (ایرلند = سرزمین ایرها = سرزمین آریاییان).  این واژه را در زبان ایرلندی که هم‌ریشه‌ی زبان ماست به شکل «aire»  و «airech» و به همان معنی «آزاده» می‌بینیم.  و هم در آن‌جا است که هنوز معابد میترایی یعنی یادگار دوران فریدون از زیر خاک بدر می‌آید. (دکتر فریدون جنیدی کتاب زندگی و مهاجرت آریاییان ص١۷۵-١۷۶)


 ایرانیان در نوشته‌های پهلوی اشکانی «اَریان»، در ارمنی «اِران» (eran) یا «ایران شَتر» (ērān shathr)  و در فارسی «ایران شهر» نامیده می‌شدند.
ایران در زبان پهلوی دو معنی داشت : یکی آریاییان یا ایرانیان و دیگر سرزمین ایران.

شکلی دیگری از ایران «اریان» است که در کتاب تاریخ پیامبران و شاهان از «حمزه اصفهانی»، دانشمند سده‌ی چهارم آمده است. او از مملکت «اریان» و هم «فرس» و  به بیان دیگر «اریان» نام می­برد و می­گوید که ایشان پارسیان‌اند.(حمزه اصفهانی. تاریخ پیامبران و شاهان، ص ۲)
از این سخن پیداست که او اریان را در معنی جمع و به جای ایرانیان یا آریایی­ها بکار برده است.

شکل «اریان شهر» نیز به جای «ایران‌ شهر» در کتاب التنبیه و الاشراف، تألیف «ابوالحسن علی مسعودی»، مورخ سده‌ی چهارم  نیز دیده شده است.(ابولحسن مسعودی، علی.التنبیه و الاشراف، ص ٣۸-٣۹)
«شَثر» (= شهر در فارسی) که در واژه­ی پهلوی «ایران شثر» آمده است در آن زبان به معنای کنونی «سرزمین» است.
در زبان پهلوی ساسانی به جای شهر (در معنی امروزی) شثرستان (= شهرستان در فارسی) به کاربرده می‌شد و کیشوَر (= کشور در فارسی) به معنی یک بخش از هفت بخش زمین بود که به تازی «اقلیم» خوانده شده است. در زبان پهلوی از واژه‌ی «ایران شثر»، مفهوم کشور ایرانیان، کشور آریاییان دریافته می‌شد. (دکتر صادق کیا. آریا مهر، ص ٣-۴)

ایران به جز در معنی آزادگان، همچنین منسوب به‌محل آنان بوده و  به  جایگاه آریاییان نیز گفته می‌شده است و هم‌اکنون نیز گفته می‌شود. بخشی از پیام کی‌خسرو به افراسیاب‌ چون این است:

به ایران زن‌ و مرد لرزان به ‌خاک         خروشان ز تو پیش یزدان پاک

که در این بیت : ایران به‌ معنی کشور آریاییان است، یا :

دریغ‌ است، ایران که ویران شود          کنام پلنگان ‌و شیران شود

ابوسعید ابوالخیر در این چهارپاره (رباعی) خود  ایران را به معنی جمع «ایر» آورده است :

سبزی بهشت و نو بهار از تو برند               آنی که به خلد یادگار از تو برند
در چین وختن، نقش‌ و نگار از تو برند        ایران همه فال روزگار از تو برند

 از : آریا بوم

د

د ِ ؟ واقعن ؟،  راستی ؟

د ِ پس، آخر ( د ِ بخور )

د ِ حرفی برای بیان مداومت ( سر طناب را گرفت و د ِ بکش )

د ِ زود باش ! ( د ِ بیا !، د ِ بشین ! )

دادار دودور عِرض و ناموس زن، آلت تناسلی مرد، هارت و پورت

داداش برادر، لفظی برای ابراز صمیمیت

داداشی برادر در زبان کودکان

دادستان ستاننده ی داد، مدعی العموم

دادستانی دادخواهی، کار دادستان

داد سحن دادن سخن رانی کردن، پر حرفی کردن، حق مطلب را ادا کردن

داد کشیدن عصبانیت و خشم نشان دادن

داد و بی داد جار و جنجال، هیاهو

داد و قال داد و فریاد، قیل و قال

داد و هوار داد و فریاد

دار داربست قالی، چوبه ی اعدام

دارا ثروتمند

داراشکنه سمی قوی از گروه کلرور جیوه

دارایی ثروت، وزارت خانه ای که امور مالی کشور در آن رسیدگی و برنامه ریزی می شود

داربست چوبی چند که معماران روی آن ایستاده و کار می کنند، چوب بست، داربند

دار زدن اعدام گناهکار با آویختن از چوبه ی دار

دار کشیدن نگا. دار زدن

دار و دسته پیروان و اطرافیان

دار و دسته راه انداختن برانگیختن یاران و طرفداران، ترتیب دادن گروه هواداران

دار و دیزی لوازم اندک و ناچیز و ارزان خانه

دار و ندار کل دارایی، تمام هستی

داریه حلقه ای چوبی که روی آن پوست کشیده و رامشگران به همراه دیگر سازها می نوازند

داریه زدن نواختن داریه، دایره زدن

داریه زنگی دایره ای دارای سنج های کوچک که چون آن را بنوازند از آن ستج ها آواز بر می آید

داریه نم کن کسی که پوست داریه را نم می زند تا نیکو بنوازد، چاپلوس

داش لوطی، مشدی

داشتن مشغول بودن (داشت نامه می نوشت)

داشم اصطلاح داش مشدی ها به معنی برادرم

داش مشدی لوطی محل، آن که غرور جوانی دارد

داغ مصیبت، اندوه، سخت گرم، سوران

داغان از هم پاشیده، پریشان

داغان شدن از هم پاشیدن، متفرق شدن

داغان کردن از هم پاشاندن، متفرق کردن

داغ باطل خوردن از کار افتادن، از رونق و رواج افتادن

داغ باطل زدن از کار انداختن، از رونق و رواج انداختن

داغ به دل کسی گذاشتن کسی را عزادار کردن (یکی از عزیزان کسی را کشتن)

داغ به دل یخ گذاشتن کاری بی هوده و بی اهمیت کردن

داغ چیزی را به دل کسی گذاشتن کسی را از چیزی محروم ساختن و در حسرت آن گذاشتن

داغ چیزی به دل کسی ماندن آرزوی چیزی را داشتن و به آن نرسیدن

داغ دیدن شاهد مرگ عزیزی شدن

داغ دیده مصیبت رسیده، کسی که شاهد مرگ عزیزی شده است

داغ کردن پشت دست توبه کردن، برای نکردن کاری با خود شرط کردن

داغ کسی به دل کسی ماندن عزادار شدن کسی به دلیل مرگ عزیزی

داغ کسی را به دل کسی نهادن غزیز کسی را کشتن

داغ کسی را تازه کردن کسی را به یاد مصیبتش انداختن

داغ و درفش کردن مجرمی را برای اقرار کردن داغ کردن

دال خمیده، کج

دالبُر بریده چون دال، منحنی وار بریدن

دال به دال پشت سر هم

دالنگ و دلونگ صدای زنگ چارپایان

دالی دالی کردن خود را مرتب پنهان کردن و سپس نشان دادن

داماد مرد تازه زن گرفته

داماد سرخانه دامادی که در خانه ی پدر زن زندگی می کند

دامب و دومب آوای ضرب و تنبک

دام پزشک پزشک حیوانات

دامن بر آتش زدن فتنه ای را شدیدتر کردن

دامن به کمر زدن آماده شدن، آستین بالا زدن

دامنگیر کسی بودن کسی را گرفتار کردن

دامنگیر کسی شدن چیزی گرفتار شدن کسی به چیزی

دامنی پارچه ای که با آن دامن می دوزند

دان دانه، چینه

دان پاشیدن دانه ریختن، به قصد گرفتار کردن کسی به او امتیازات دادن

دان دان متفرق و پراکنده

دان دان بیرون زدن ظاهر شدن دانه ها بر پوست (در سرخک و آبله مرغان و مانند این ها)

دان دان شدن دانه بستن عسل و شیره و روغن و مانند این ها

دانش جو دانش پژوه، آن که در دانشگاه درس می خواند

دانش سرا آموزشگاه تربیت معلم

دانش سرای عالی آموزشگاه تربیت استاد

دانش سرای مقدماتی آموزشگاه تربیت دبیر

دانشگاه محل آموزش دانش و فلسفه و هنر

دانشگاهی کسی که در دانشگاه کار می کند، اعضای هیات علمی

دانگ یک ششم، سهم، قسمت

دانگی انجام کاری با پرداخت سهم خود از هزینه ی آن

دانه دانه یک یک

دانه دانه شدن دانه ها از یکدیگر جدا شدن

دانه ی درشت برچیدن به دستمزد کم قانع نبودن

داو نوبت بازی

دانه کردن دانه های میوه ای را جدا کردن، پراکنده کردن

داوطلب خواستار، نامزد

دایر شدن بر پا شدن، رواج یافتن، آباد شدن

دایر کردن بر پا کردن، رواج دادن، آباد کردن

دایه زن شیر دهنده، قابله، پرستار بچه

دایه ی مهربان تر از مادر پرستاری که بیش از مادر مواظب کودک است، کسی که تظاهر به دل سوزی می کند

دایی برادر مادر، لقبی برای ابراز صمیمیت

دایی اوغلی پسر دایی

دایی قزی دختر دایی

دبش گس، دارای مزه ی ترش و گزنده

دبنگ احمق، کودن

دبور بی سر و پا، لات، ولگرد، آسمان جل

دبوری بی سر و پایی، ولگردی

دبه ظرف، کوزه

دبه دسته هایی از اراذل در قدیم  که با یکدیگر شوخی های زشت می کردند

دبه خایه مبتلا به فتق بیضه

دبه در آوردن جر زدن، از قول خود سر باز زدن، اظهار پشیمانی کردن پس از عقد قرارداد

دبه در پای شتر انداختن در میان مردم فتنه انگیزی کردن

دبه کردن نگا. دبه در آوردن

دبه ی کسی را روغن کردن با دادن پول و هدیه کسی را راضی کردن

دبیر آموزگار دبیرستان، فرد صاحب مقام در یک حرب، وزارت خانه یا سفارت

دبیرستان آموزشگاه برای دریافت دیپلم متوسطه

دخالت کردن در آمدن در کاری

دخانیات کشیدنی ها مانند توتون و تنباکو و مانند آن ها

دختراندر نادختری، دختری که از شوهر یا زن دیگری باشد

دختر بچه دختر کم سن و سال

دختر خانم خطابی احترام آمیز برای دختران

دختر خوانده نادختری، دختری که به فرزندی پذیرفته شده است

دختر دم بخت دختری که هنگام شوهر کردن او رسیده باشد

دختر سعدی دختری که بیش تر در بیرون از خانه و کم تر در خانه است

دخترکی دوشیزگی، بکارت

دخترینه دختر، مونث

دخل موجودی صندوق، صندوق مغازه، برداشت

دخل چیزی (یا کسی) را آوردن چیزی (یا کسی) را نابود کردن، کسی را شکست دادن (مفتضح کردن)

دخل داشتن ربط داشتن، مربوط بودن

دخل کسی آمدن کلک کسی کنده شدن، کار کسی ساخته شدن، نابود شدن

دخل و خرج کردن درآمد بیش از هزینه شدن، سود بردن

دخیل پناه برده، توسل جسته به

دخیل بستن بستن پارچه ای به ضریح یا سقاخانه به نیت برآمدن حاجتی

دخیل بودن خواهش و التماس کردن از کسی برای انجام ندادن کاری

دَدَر بیرون، کوچه

ددر برو نانجیب، زن بدکاره

ددر رفتن بیرون رفتن

ددری کسی که همیشه می خواهد بیرون برود، زن بدکاره

ددم وای وای پدرم، برای اظهار تاسف یا مزاح و شوخی گفته می شود

دده سیاه نوکر، نوکر سیاه

دده مطبخی آدم کثیف و بد بو

دراز به دراز تعبیری برای کسی که مدتی دراز خوابیده است

دراز کش افتاده، خوابیده

درازکش کردن رو در روی زمین دراز کشیدن

دراز کشیدن خوابیدن، به پشت خوابیدن، مدتی کوتاه خوابیدن

دراز نوشتن مطلب را طول دادن، طومار نوشتن

در آستین داشتن حاضر و آماده داشتن

در آسمان جستن و در زمین یافتن چیزی یا کسی مورد علاقه را غیر منتظره یافتن و دیدن

در آش رشته گوشت دیدن چیزی غیرمنتظره و دور از انتظار دیدن

دُرافشانی کردن مشتی یاوه به هم بافتن

درآمد مقدمه ی سخن و نوشته یا قطعه ی از موسیقی  

درآمد عایدی

در آمدن از آب نتیجه دادن، تربیت شدن، روشن شدن حقیقت

در آمدن از جلوی کسی با کسی مقابله به مثل کردن، در برابر کسی مقاومت کردن

در آمدن از زیر بته خانواده و اصل و نسبی نداشتن

در آمدن گند کاری برملا شدن افتضاح پنهان شده

دراندشت وسیع، بی سر و ته

در آوردن از خود دروغ پردازی کردن

در آوردن پول برای به دست آوردن پول و درآمد کوشیدن

در آوردن تقلید ادای کسی را در آوردن، مسخره کردن

درآوردن دلی از عزا پس از مدت ها گرسنگی غذای مفصل و مطبوعی خوردن، به خوشی و راحتی ساعتی را گذراندن

درآوردن شکلک ادا در آوردن

در باغ سبز نشان دادن وعده های فریبنده دادن، امید واهی برای کسی ایجاد کردن

در بحر چیزی بودن تمامن به چیزی اندیشیدن

در بحر چیزی رفتن در چیزی دقیق شدن، سخت متوجه ی چیزی شدن

در به در شدن آواره شدن، بی خانمان شدن، جا و منزل مناسبی نداشتن

در به دری بی خانمانی، آوارگی

در بردن بیرون بردن، گذراندن

دربست یک جا، به طور کامل، به طور کلی

دربند کوچه ی بن بست، مانع در محل ورود

دربند چیزی بودن در خیال چیزی بودن

درب و داغان خرد و متلاشی، پریشان

در پسی ماندن عقب ماندن، موفق نشدن

در پوست کسی رفتن سخت مزاحم کسی شدن، از کسی بد گفتن

در پوست نگنجیدن از خوش حالی از شادی سر از پا نشناختن، بسیار شاد بودن

در تاریکی رقصیدن در غیبت کسی رجز خواندن و ادعای بی خود کردن

در تاریکی روشنایی را پاییدن به طور نهانی مراقب کسی یا چیزی بودن

در تشک پر قو خوابیدن از هر جهت آسوده و بی خیال بودن

در تنور چوبی نان پختن  خیال خام در سر داشتن، کار ناشدنی انجام دادن

در ثانی ثانیا، دوم

در جا زدن پاها را بدون راه رفتن به نوبت چپ و راست به زمین کوبیدن، ترقی نکردن

در جای خود خشک شدن مات و مبهوت ماندن

درجه تب سنج، مرتبه ی نظامی

درجه دار درجه های نظامی پایین تر از سروان

در چاه افتادن فریب خوردن

درچین و ورچین جمع و جور کردن، مرتب کرد

درخت اگر امید پوچ و واهی

درخت مراد درختی که به آن به عنوان نذری چیزی می بندند

در خط چیزی بودن در فکر و نقشه ی کاری بودن

در خود را گذاشتن سکوت کردن، خفه شدن

درد نفرینی مانند کوفت، زهرمار، مرض

در دار دارای سرپوش

دُردانه لوس، ننر، عزیز بی خودی

دردانه ی حسن کبابی بچه ی لوس

درد دل غم و اندوه درونی

درد دل کردن غم و اندوه خود را با دیگری در میان گذاشتن

دردر کردن چو انداختن، شایع کردن

در دست آماده، حاضر

دردسر گرفتاری، سرگردانی

دردسر تراشیدن ایجاد زحمت و گرفتاری کردن

دردسر دادن ایجاد مزاحمت کردن، با پر حرفی وقت کسی را گرفتن

دردش بودن درد زاییدن زن گرفتن، هنگام زاییدن زن رسیدن

در دل آمدن به دل برات شدن، به خاطر خطور کردن، احساس واقعه ای خوب یا بد کردن

دِردو سر زبان دار، ناقلا و زرنگ

درد و بلا نفرینی است چون زهر مار، کوفت، مرض و مانند این ها

درد و بلای کسی به جان خوردن تعبیری تحقیرآمیز برای مقایسه ی دو نفر با یکدیگر که این یکی صفات آن دیگری را نداشته باشد

در دهان افتادن چیزی مشهور شدن چیزی، فاش شدن، رسوا شدن

در دهان را چفت کردن خاموش شدن، رازداری کردن

در دهان ها افتادن شایع شدن، شهرت یافتن

دررفت خرج و هزینه، مقابل درآمد

دررفتگی حالت در رفته، از بند بیرون آمدن استخوان

در رفتن خشمگین شدن، جا به جا شدن مفصل و استخوان، پاره شدن نخ های پارچه های کشباف (مانند جوراب)، فرار کردن، گریختن، رفع شدن (مانند خستگی)، شلیک شدن بی اراده ی گلوله، از زیر کار شانه خالی کردن

در رفتن از جا کنترل خود را ناگهان از دست دادن، ناگهان خشمگین شدن

در رفتن با کسی رفع اختلاف کردن با کسی، آشتی کردن

در رفتن پاتیل کسی تاب نیاوردن، ناتوان شدن

در رفتن تلنگ باد صدادار در کردن، کنایه از ضعیف و ناتوان شدن

در رفتن سخن از دهن سخنی بی اراده گفتن

در رفتن کار از دست کسی قافیه را باختن، اراده ی کار از دست کسی خارج شدن

در رو راه خروجی، مخرج، بیرون شد

درز شکاف، محل اتصال یا دوخت

درز را آب دادن از راه به در شدن

در زدن کوبیدن در خانه

درز کردن فاش شدن، آشکار شدن

درز گرفتن کوتاه کردن سخن، اصطلاح خیاطی برای کوتاه کردن اندازه ای در لباس

درز گرفته کوتاه کرده

درزن دوجین، دوازده تا از چیزی

درز و دوز شکافتن و دوختن، راست و ریس کردن کار

درسته یکجا، یکپارچه، کاملن

درس خوان شاگرد زرنگ و کوشا

درس خود را از بر بودن موقعیت و وضعیت را خوب دزیافتن، به کار خود وارد بودن، بیدار و هوشیار بودن

درس گرفتن پند آموختن، عبرت گرفتن

درشت حرف زشت، دشنام

درش را گذاشتن سکوت کردن، خاموش شدن

در عالم هپروت سیر کردن دارای خیالات واهی بودن، کاملن بی خبر بودن

در غورگی مویز شدن هنوز تازه کار بودن ولی ادعای مهارت و استادی کردن

در قال را گذاشتن به سکوت برگزار کردن، مسکوت گذاشتن

درق درق صدای خوردن دو چیز سخت به هم

درق دروق نگا. درق درق

در قوطی هیچ عطاری یافت نشدن به کلی نایاب بودن

درقی صدای افتادن چیزی بر زمین یا کوفتن چیزی به چیزی

دَرَ ک در کوچک، برای نشان دادن بی اعتنایی نسبت به رویدادی بد به کار می رود (به معنی به جهنم)

دَرَ ک رفتن برای مردن کسی می گویند که از او تنفر دارند

در کردن بیرون کردن، کم کردن، الک کردن

در کردن شلیک کردن، خالی کردن

در کشتی نشستن و با ناخدا جنگیدن ناسپاسی کردن

در کوزه گذاشتن و آبش را خوردن بی ارزش و بی اعتبار دانستن

در کون کسی را چسبیدن دنباله رو کسی بودن، تابع و مقلد کسی بودن

درگاهی آستانه

درگذشت مرگ

درگذشتن صرف نظر کردن، مردن

در گرفتن آغاز شدن، گل انداختن و گرم شدن گفت و گو یا منازعه

در گوش کسی یاسین خواندن اندرز بی هوده دادن، نصیحت کردن به کسی که نشنود

در گوشی با زمزمه، پچ پچ وار

درگیر شدن گرفتار شدن، دچار آمدن، برخورد کردن

درگیری گرفتاری، نزاع، جنگ

در لاک خود فرو رفتن کاری به کار دیگران نداشتن

در لفافه سخن گفتن پوشیده و کنایه آمیز سخن گفتن

درمالی مالیدن آتش روی حقه ی وافور برای کشیدن بقایای تریاک

درمانگاه جای درمان بیمار

در معامله را گذاشتن نگا. در قال را گذاشتن

در نتیجه سرانجام، عاقبت

دَرَنگ صدای شکستن چیزی یا زدن سیلی

دروازه دروازه مانندی در دو سوی میدان فوتبال، گُل

دروازه بان محافظ دروازه در فوتبال، گلز

در و تخته دو دوست خوب، زن و شوهر جور

در و تخته به هم خوردن متناسب هم بودن، لایق هم بودن، با هم جور بودن

در و تخته را مهر کردن سکوت کردن، دست کشیدن

دروغ به هم بافتن سر هم کردن، از خود درآوردن

دروغ درآمدن معلوم شدن که دروغ است

دروغ دسته نقاشی دروغ گنده، دروغ شاخدار

دروغ دون مطالب نادرست و سراسر دروغ

دروغ شاخ دار دروغ بزرگ

درو کردن پشت سر هم با گلوله زدن و انداختن

درویش کردن چشم ها نادیده انگاشتن، نگاه نکردن

در هچل افتادن دچار درد سر شدن، به درد سر افتادن

در هچل انداختن به درد سر انداختن، به مخمصه انداختن

در هم به هم آمیخته، سوا نکرده

در هم بودن پریشان بودن، پکر بودن، نگران بودن

در هم رفتن در فکر فرو رفتن، خشمگین شدن

در هم رفتن سگرمه گره بر ابرو افتادن، اوقات تلخ شدن

در هم لولیدن توی هم رفتن

در هم و بر هم آشفته، پریشان، آمیخته

دریا زدگی حالت تهوع در اثر حرکت کشتی

دریافت گرفتن، ادراک

دریافتی حقوق (مقابل پرداختی)

دریدگی وقاحت، بی شرمی، پر رویی

دریده وقیح، بی شرم، پر رو

در یک جوی نرفتن آب کسی با کسی همداستان شدنشان ممکن نبودن، با هم نساختن

درینگ صدای خوردن مضراب یا ناخن با ساز

درینگ درینگ صدای شکستن شیشه، صدای برخورد پیاپی چیزی به فلز یا شیشه

دری وری سخن بی سر و ته، چرند و پرند

دری وری گفتن سخنان نامربوط گفتن، چرند و پرند گفتن، آسمان و ریسمان به هم بافتن

دزد بازار  پر هرج و مرج، جایی که در آن دزدی زیاد می شود، جای بی قانون

دزد حاضر و بز حاضر می توان همه چیز را دید و داوری کرد

دزد زدن مورد دزدی قرار گرفتن

دزد زده سرقت شده

دزد سر گردنه کاسب نادرست و گران فروش

دزدکی پنهانی، یواشکی، مخفیانه

دزد و حیز نادرست و مکار

دزد و دغل نادرست و مکار

دزدیدن قد خود را برای دیده نشدن خم کردن

دزدیده نگا. دزدکی

دزدیده نگاه کردن زیر چشمی نگریستن، بدون آن که طرف بداند او را زیر نظر گرفتن

دزدی گرگی  دله دزدی

دُز کردن فروختن چیزی که پیش از آن فروخته شده بوده است

دست بار، دفعه، مرتبه، واحد وسایل گوناگون (یک دست کارد و چنگال)، یک دور بازی (یک دست شطرنج)

دست آخر سرانجام، آخر سر، آخر کاری

دست از پا خطا نکردن هیچ کار اشتباهی نکردن، تکان نخوردن

دست از پا دراز تر مایوس شده، ناموفق

دست از جان شستن از جان گذشتن، پروای جان نکردن

دست از سر کچل کسی بر نداشتن کسی را به حال خود نگذاشتن

دست از سر کسی برداشتن کسی را رها کردن، به حال خود گذاشتن

دست از همه جا کوتاه شدن بی چاره و بی پناه شدن

دست آمدن به دست آمدن، پیدا شدن، حاصل شدن

دست آموز تربیت شده، آموخته

دست آموز کردن تربیت کردن (حیوان)

دست انداختن ریشخند کردن، مسخره کردن

دست انداختن به روی چیزی چیزی زا غاصبانه تصرف کردن

دست انداز ناهمواری راه و جاده

دست اندر کار دارای سهمی در انجام کاری، مشغول به کار

دست اندر کار شدن آغاز به کاری کردن

دست اول نو و تازه

دست آویز بهانه، مستمسک، عذر

دست باف بافته با دست

دست بالا حداکثر

دست بالا را گرفتن  حداکثر را فرض کردن

دست بالا کردن پیش قدم شدن، آستین بالا زدن

دست ِ بالا گرفتن حدکثر را فرض کردن

دست بده داشتن بخشنده بودن

دست بردار دست بردارنده، ترک کننده

دست بردار نبودن پافشاری کردن، رها نکردن

دست برداشتن صرف نظر کردن، چشم پوشی کردن، به حال خود رها کردن

دستبرد زدن دزدیدن، غارت کردن

دست بردن در چیزی چیزی را تغییر دادن

دست بر قضا از قضا، به طور غیر منتظره، ناگهان

دست بلند کردن بالا بردن دست به نشانه ی آمادگی پاسخ گویی، اعلام رای و نظر

دستبوس زیارت، دیدار، شزفیابی

دست به آب داشتن ادرار، دستشویی، توالت

دست به آب رسانیدن به دستشویی رفتن، به توالت رفتن

دست به جیب بخشنده، خرج کن

دست به چماق چماق در دست، آماده ی چماق زدن

دست به چیزی شدن بی درنگ آن چیز را برداشتن، آماده ی استفاده از آن چیز شدن

دست به دامان کسی شدن به کسی پناه آوردن، به کسی متوسل شدن

دست به دست دادن دست عروس را در دست داماد گذاشتن

دست به دست کردن تردید کردن، کوتاهی کردن، وقت کشتن

دست به دست گرفتن از یکدیگر پشتیبانی کردن

دست به دست گشتن هر از گاهی نزد کسی بودن، از دستی به دست دیگری رفتن

دست به دست مالیدن تردید نشان دادن، هیچ کاری نکردن

دست به دل کسی گذاشتن با یادآوری خاطره ای دل کسی را اندوهگین کردن

دست به دهن کسی که به اندازه ی مخارجش درآمد روزانه دارد، آدم کم درآمد و تهی دست

دست به دهن رسیدن چیزی اندک ولی کافی برای معاش داشتن

دست به روی کسی بلند کردن کسی را کتک زدن

دست به ریش کشیدن با التماس خواهش کردن

دست به ریش گرفتن ضمانت و تعهد دادن

دست به سر کردن کسی کسی را به بهانه ای برای انجام کاری بیرون فرستادن، کسی را رد کردن

دست به سر و روی چیزی کشیدن چیزی را تعمیر و  تمیز کردن

دست به سر و روی کسی کشیدن کسی را نوازش کردن، کسی را اندکی آرایش کردن

دست به سیاه و سفید نزدن به هیچ گونه کاری نپرداختن، ابدن کاری نکردن

دست به سینه آماده ی فرمان، در نهایت ادب و احترام

دست به سینه ایستادن در نهایت ادب و آماده ی فرمان ایستادن

دست به عصا راه رفتن با احتیاط رفتار کردن، بسیار محتاط بودن

دست به فرار کسی خوب بودن در گریختن استاد بودن

دست به کار شدن آغاز به کار کردن

دست به کار نرفتن حال کار کردن نداشتن، برای کار بی حوصله بودن

دست به کیسه شدن آماده ی پرداخت پول شدن

دست به گردن در حال معاشقه، سریع الوصول

دست به گریبان شدن با هم به جدال پرداختن، گلاویز شدن

دست به نقد بی درنگ، زود، فورن

دست به یقه شدن نگا. دست به گریبان شدن

دست به یکی کردن همدست شدن، متحد شدن

دست پاچگی شتاب زدگی، اضطراب

دست پاچه شتاب زده، مضطرب

دست پاچه شدن مضطرب شدن، دست و پای خود را گم کردن

دست پاک درستکار

دست پایین را گرفتن کم ارزش و ناتوان فرض کردن

دست پخت شیوه ی پختن، هنر پختن

دست پیش گدا

دست پیش را گرفتن خود را محق وانمود کردن

دست پیش گرفتن پیشدستی کردن، سبقت گرفتن

دست تنها بی یار، تنها

دستِ چپ سمت چپ

دست چپ از دست راست ندانستن هر را از بر تشخیص ندادن

دست چپی از جناح چپ، مخالف حکومت

دست چین گزیده، منتخب

دست کسی را خواندن یه اندیشه و نقاط ضعف کسی پی بردن

دست خالی برگرداندن نا امید کردن، پاسخ رد دادن

دست خالی بودن تهی دست بودن، بی چیز بودن

دست خدا به همراه در پناه خدا

دست خر کوتاه فوضولی موقوف !، دخالت نکن ! دست نزن !

دست خوش ! آفرین

دست دادن پیش آمدن

دست داشتن توانایی داشتن، وارد بودن

دست داشتن در کاری پنهانی شرکت داشتن در کاری

دست دراز کردن به حریم و حقوق دیگران تجاوز کردن

دست دست کردن تردید داشتن، وقت کشتن، وقت را هدر دادن

دست دستی سرسری، بی هوده، سطحی

دستِ دلبر گران قدر، عزیز

دست دوم کار کرده، مستعمل

دست را بند کردن به کاری مشغول کردن

دستِ راست سمت راست

دست راستی از جناح راست، موافق حکومت

دست روی دست گذاشتن وقت گذراندن، به کاری دست نزدن

دست زدن کوبیدن دو دست به یکدیگر همراه با نوای موسیقی یا برای تشویق

دست زدن لمس کردن

دست زیر بال کسی کردن کسی را یاری کردن

دست شستن از چیزی از چیزی دست کشیدن، از داشتن چیزی ناامید شدن

دست شما درد نکند از شما سپاس گزارم

دست شما را می بوسد انجامش به عهده ی شماست

دستشویی توالت، مستراح

دست علی به همراه علی یارت باد

دست فرمان مهارت در رانندگی

دست فروش دوره گردی که کالای خود را روی دست انداخته و می فروشد

دست فروشی شغل دست فروش

دستک دفتر حساب

دستکاری دست بردن در چیزی

دست کج نامطمئن، دزد

دستک دمبک بهانه، دستاویز، پاپوش

دستک دمبک درآوردن پاپوش دوختن، اشکال تراشی کردن

دست کردن دست فرو بردن

دست کسی افتادن گیر کسی افتادن

دست کسی آمدن آگاهی پیدا کردن، فهمیدن، بو بردن

دست کسی به دهانش رسیدن از تهی دستی بیرون آمدن، محتاج نبودن

دست کسی در کار بودن شرکت داشتن در کاری

دست کسی را از پشت بستن از کسی در کاری پیشی جستن

دست کسی را پس زدن دور کردن، نپذیرفتن، رد کردن کسی

دست کسی را توی پوست گردو گذاشتن  کسی را گرفتار مشکل و سختی کردن

دست کسی را توی حنا گذاشتن کاری را به کسی تحمیل کردن

دست کسی را بند کردن به کاری گماشتن (مشغول کردن)

دست کسی را خواندن  از نقشه ی کسی با خبر شدن

دست کسی را کوتاه کردن کسی را از چیزی یا کاری کنار گذاشتن

دست کسی رو شدن مچ کسی باز شدن، حیله ی کسی آشکار شدن

دست کشیدن از کار کار را تعطیل کردن

دست کم حداقل

دست کم گرفتن کم بها دادن، اهمیت ندادن، حقیر شمردن

دست گرفتن کسی مسخره کردن، به ریشخند گرفتن

دست گرفتن برای کسی خطای کسی را مرتب به رخ او کشیدن

دستگیر شدن فهمیدن، متوجه شدن، بو بردن، عاید شدن، بازداشت شدن

دستگیره وسیله ی باز و بسته کردن در و پنجره، کهنه ای در آشپزخانه برای برداشتن دیگ از روی اجاق

دستگیره ی خطر وسیله ای حلقه مانند در قطار برای بازداشتن قطار از حرکت به هنگام خطر

دستمال ابریشمی چاپلوسی، تملق

دستمال ابریشمی برداشتن چاپلوسی کردن، تملق کردن

دستمال به دست چاپلوس، متملق

دستمال به دست بودن چاپلوس بودن، متملق بودن

دستمال سفره پارچه ای که کنار سفره می نهند تا با آن دست و لب را از غذا پاک کنند

دستمال کاغذی قطعات کوچک کاغد که به جای دستمال پارچه ای به کار می برند

دستمالی دست مالیدن

دستم به دامنت به یاری ات سخت نیاز دارم

دست مریزاد آفرین !، دستت درد نکند !

دست مزد اجرت، مزد کار

دست من و دامن تو نگا. دستم به دامنت

دست نخورده استفاده نشده، چنان که نهاده باشند

دست نشانده زیر دست، مطیع، فرمان بردار

دست نگاه داشتن توقف کردن در انجام کار، معطل شدن و منتظر ماندن

دست نماز وضو

دست ننه ات درد نکند به تمسخر به کسی که کار نادرست کرده است می گویند

دست و بال دور و بر، اطراف

دست و بال کسی تنگ بودن تنگدست بودن، فقیر بودن

دست و پا توانایی، عُرضه

دست و پا پنبه ای دست و پا چلفتی، بی عرضه، بی دست و پا

دست و پا توی هم رفتن بی پول شدن، گرفتاری مالی پیدا کردن

دست و پا چلفتی بی عرضه، نالایق، بی دست و پا

دست و پا شکسته ناقص، ناتمام

دست و پا کردن فراهم آوردن

دست و پا گیر مزاحم، مانع از کاری

دست و پا نمدی نگا. دست و پا پنبه ای

دست و پای خود را جمع کردن ترسیدن و مواظب گفتار و کردار خود شدن

دست و پای خود را گم کردن دست پاچه شدن

دست و پنجه نرم کردن گلاویز شدن، جنگیدن

دست و دل باز بخشنده، جوانمرد

دست و دل کسی به کار نرفتن میل به کار نداشتن

دست و رو شسته بی شرم، وقیح

دست و رو نشسته ناکس، ناچیز

دسته جمعیت سینه زن

دسته ساعت دوازده (ظهر یا شب)

دسته اش را در کردن تصفیه حساب کردن، جبران کردن کاری

دسته بازی حزب و گروه راه انداختن

دسته پل الک دولک

دسته جمعی باهم، گروهی

دسته چاقو نشستن  نشستن روی دو پا و بغل کردن دو رانو، چمباتمه نشستن

دسته دیزی قوم و خویش دور

دسته راه انداختن دسته و جمعیت ترتیب دادن

دسته کلید مجموعه ی کلیدها در یک حلقه یا بند

دسته کوک ساعتی که از محل دسته کوک می شده است

دسته گل به آب دادن کاری به خطا انجام دادن

دسته هاون استوانه ای فلزی یا چوبی برای کوبیدن چیزها در هاون

دستی پول نقدی که به عنوان وام کوتاه مدت از کسی می گیرند

دستی به عمد، از روی تعمد

دستی از دور بر آتش داشتن از حقیقت امری بی خبر بودن، قضاوتی سطحی از چیزی داشتن

دستی به سر و صورت کشیدن خود را مرتب کردن، آرایش کردن

دستی پز نانوایی که در خانه نان می پزد

دستی پس، دستی پیش سخت تهی دست، بی چیز

دستی دستی به دست خود، آگاهانه، عمدی

دست یکی داشتن همدست شدن، متحد شدن

دس دس کردن دست زدن، طول دادن، وقت گذراندن

دس دسی خطابی همراه با دست زدن به کودکان نوپا

 

پایان بخش نخست اصطلاحات حرف د

 

 ر 

 

راپرت گزارش، خبر

راپرتچی گزارش دهنده

راپرت کردن گزارش دادن، خبر دادن

راحت باش خطابی به سربازان به هنگام آموزش نظامی برای اندکی استراحت

راحت کردن کشتن

راحت کردن خیال کسی به کسی اطمینان خاطر دادن

راحتی دمپایی

راست آمدن درست درآمدن حدس و پیش بینی

راست راست آشکار و علنی، بی پروا

راست راستی حقیقتن، واقعن

راست رفتن مستقیم رفتن، بدون دردسر رفتن

راست رو رو به رو، مقابل

راست روده شدن اسهال گرفتن

راست شدن رو به راه شدن

راست شدن مو بر تن سخت ترسیدن، وحشت کردن

راست کردن بلند شدن آلت تناسلی مرد، ایستادگی و پافشاری کردن، پیچیدن به پر و پا

راستکی واقعی

راست و حسینی رو راست، بی شیله پیله

راست و ریس موانع و معایب

راست و ریس کردن آماده کردن، به ظاهر درست کردن

راسته گوشت دو طرف ستون فقرات حیوان

راسته بازار بازار راست و مستقیم

راسته چینی چیدن ساده و آسان (دیوار یا حروف چاپ)

راسته کردن حساب گِرد کردن اعداد

راستی؟ واقعن؟ آیا درست است؟

راستی راستی حقیقتن، واقعن

رانده و مانده بدبخت و وامانده

رانندگی فن راندن وسایط نقلیه، اصول و قواعد راندن

راه افتادن آغاز راه رفتن کودک، آغاز به کار کردن، روشن شدن دستگاه، رونق یافتن کسب و کار

راه آمدن سازش کردن، همراهی کردن

راه انداختن به حرکت انداختن، به کار کردن واداشتن

راه انداختن کار کسی وسیله ی تسهیل انجام شدن کار کسی را فراهم کردن، رو به راه کردن کار کسی

راه اندازی نگا. راه انداختن

راه آهن دو خط آهن موازی که قطار بر آن حرکت می کند

راه باز است و جاده دراز اگر می توانی به قصد خود عمل کن

راه بردن بلد بودن، دانستن، اداره کردن، سامان دادن

راه بلد راهنما، آن که راه را خوب می شناسد

راه بندان حالت بسته بودن راه، قطع رفت و آمد

راه به جایی نبردن نتیجه ندادن، به جایی نرسیدن

راه به ده بردن حاصلی داشتن، موفق شدن

راه پله آن بخش از ساختمان که در آن پله ها طبقات را به یکدیگر می پیوندد

راه پیدا کردن جستن راه حل برای مشکل، به نحوی در جایی وارد شدن

راه حل آسپرینی راه حل موقت و غیر اصولی

راه خود را کشیدن و رفتن بی هیچ مقاومت و اعتراضی جایی را ترک کردن

راه دادن باز کردن راه عبور، کنار رفتن از سر راه، اجازه ی ورود دادن، رضایت دادن به عمل جنسی

راه داشتن چاره ای داشتن، داشتن ارتباط پنهانی، وجود داشتن راه مخفی با جایی

راه راه دارای خطوط موازی

زاهرو دالان، سرسرا

راه کج کردن مسیر خود را تغییر دادن، منصرف شدن

راه کشیدن چشم خیره شدن بی اراده به جایی بدون پلک زدن

راه گم کردن نه از روی میل و اراده بلکه اتفاقی به جایی آمدن

راه مکه کهکشان

راه نزدیک کردن میان بر زدن، مهمان شدن بر کسی که خانه اش نزدیک است

راه و چاه را شناختن دشواری های کار و زندگی را شناختن

راهی کردن روانه کردن، فرستادن

رایانه کامپیوتر

رای اعتماد رایی که نمایندگان مجلس در تایید به دولتی بدهند

رای دادن نظر دادن به انتخاب چیزی یا کسی

رای دیدن در داوری بی طرف نبودن و ملاحظه ی یکی از طرفین را کردن

رای کسی را زدن کسی را از تصمیمی منصرف کردن

رُب کسی را کشیدن کسی را به کار سخت واداشتن

رَب و رُب ندانستن ساده دل بودن، چیزی نفهمیدن

رب و رسول را یاد کردن به حد مرگ رسیدن

رتوش دستکاری و آرایش عکس

رجاله اراذل و اوباش

رج ردیف

رج بستن به ردیف کردن، دسته کردن

رجز خوانی لاف زنی، دعوی

رج زدن ردیف ایستادن، صف بستن، نوشتن مشق به ترتیب عمودی

رج کردن نگا. رج بستن

رحمت به . . .  صد رحمت به، هنگام برتری دادن چیزی به کار می رود: رحمت به آب حمام

رخت آویز جا رختی، چوب لباسی

رخت کسی کوک بودن رفاه داشتن

رخت و پَخت لباس ها، پوشاک

رخصت خواستن اجازه خواستن

رد پا جای پا، اثر

رد پای کسی را گرفتن رد کسی را برداشتن

رد خور رد شدنی، سزاوار ترک کردن

رد خور نداشتن قطعی بودن، حتمی بودن، قابل رد نبودن

رد دادن به غفلت کسی یا چیزی را از زیر دست رد کردن، صرف نظر کردن

رد زدن رد پای کسی را گرفتن، نشان به جایی بردن

رد شدن مردود شدن، پذیرفته نشدن

رد کردن برگردانیدن، پس دادن، رفوزه کردن، از سر باز کردن، پنهانی دادن، پنهانی عبور دادن

رد کسی را گرفتن از روی جای پا یا آثار دیگر کسی را دنبال کردن

رد گم کردن اثر چیزی یا کاری را از میان بردن، گمراه ساختن، نظر کسی را از چیزی منحرف کردن

رده حرف زشت یا نامربوط

ردیف کردن جور کردن، آماده کردن

رژیم داشتن برابر دستور پزشک غذا خوردن، برخی غذاها را نخوردن

رژیم غذایی دستور خوراک بیمار

رژیم گرفتن نگا. رژیم داشتن

رساندن خبر یا اطلاعاتی را محرمانه به کسی دادن

رسانه وسیله ی ارتباطی

رستم در حمام درشت اندام و پهلوان نما (ولی بی زور و جرات)

رستم صولت نگا. رستم در حمام

رُس کسی را بالا آوردن (کشیدن) کسی را اذیت و آزار کردن، لاغر و ضعیف کردن

رسوایی بالا آوردن کاری مایه ی رسوایی و شرمساری کردن

رسوخ کردن در دل اثر کردن، رخنه و نفوذ کردن

رسیدگی کردن سرکشی و وارسی کردن

رسیدن مواظبت کردن، مورد لطف قرار دادن

رسیدن به عرصه بزرگ شدن، به سن پختگی رسیدن

رشته موضوع و زمینه ی چیزی یا کاری: رشته تحصیلی، رشته ی افکار

رشته برشته حرف های بی هوده و بی معنی

رشته ی سر در گم وضع بغرنج، کار دشوار

رشته فرنگی ماکارونی

رشته ی کلام به دست گرفتن آغاز به سخن کردن، سخن را دنبال کردن

رشته ها را پنبه کردن کارهای انجام شده را به باد دادن

رشوه خوار کسی که برای انجام کاری ناروا دستمزد دریافت می کند

رشوه خواری دریافت دستمزد برای انجام کاری ناروا و غیرقانونی

رشوه گرفتن نگا. رشوه خواری

رشوه گیر نگا. رشوه خوار

رضا ترکی پارچه ی ابریشمی یزدی که در مشهد به آن علی شیر خدا می گویند.

رضا شدن راضی شدن

رضا قورتکی بی حساب و کتاب، بی اساس

رضایت دادن در گذشتن از شکایت و دنبال کردن قضیه، قبول کردن

رضایت نامه نوشته ی حاکی از رضایت

رَطب و یا بس گفتن سخنان درست و نادرست گفتن، آسمان و ریسمان به هم بافتن

رعایت کردن نگاه داشتن حق کسی

رعیت داری کردن حراست کردن از زیردستان، مورد نوازش و محبت قرار دادن زیردستان

رفتگار رفتنی، مردنی

رفتگر سپور، آشغالی

رفتن از رو خجالت کشیدن، شرم کردن، از میدان به در رفتن، مجاب شدن

رفتن از کیسه ضرر کردن، از سرمایه خرج کردن

رفتن آن جا که عرب نی انداخت به جای دور و بی بازگشت رفتن، به وضع ناجوری گرفتار شدن

رفتن بالای منبر برای کسی پشت سر کسی بد و بیراه گفتن، غیبت کردن

رفتن به کسی شبیه بودن به کسی (در ظاهز یا رفتار)

رفتن توی بحر چیزی یا کسی در چیزی یا رفتار کسی دقیق شدن

رفتن تو هم به فکر فرو رفتن، غمگین شدن، پریشان خاطر شدن

رفتن توی نخ چیزی یا کسی چیزی یا کسی را زیر نظر داشتن و پاییدن

رفتن با سر نهایت شوق و اشتیاق برای انجام کاری

رفتن ِ سر کسی از پرحرفی کسی خسته شدن، از صدای بلند کسی یا چیزی ناراحت شدن

رفتن گوش ناراحت شدن گوش از سر و صدا

رفتن و کشک خود را ساییدن پی کار خود رفتن و فکری به حال خود کردن

رفت و روب جارو و پارو، خانه تکانی، تمیز کردن منزل

رفته رفته کم کم، خرد خرد، یواش یواش

رفع و رجوع کردن  حل کردن، فیصله دادن

رفوزه رد شده در امتحان، مردود

رفیق باز دوست باز، کسی که به دوستان محبت بسیار می کند

رفیق بازی زیاده روی در دوستی کردن

رفیق گرمابه و گلستان دوست یکدل و صمیمی و وفادار، یار غار

رقاص خانه دشنام گونه ای برای برخی جاها، جاهای بی حساب و کتاب و شلوغ و پلوغ

رقاصی کارهای بی هوده و سبک

رقاصی کردن کارهای ناشایست و سبک کردن

رقصاندن بز هر دم بهانه گرفتن

رقص شتری رقصی که از روی قاعده نباشد، حرکات نابهنجار

رقصیدن به ساز کسی تابع سلیقه و خواست کسی بودن، از خود اراده ای نداشتن و از دیگری تبعیت کردن

رقصیدن توی تاریکی بی موقع یا بدون اطلاع کاری را انجام دادن

رقصیدن کلاه کسی در هوا بسیار شادی کردن، کلاه خود را به آسمان انداختن

رکاب دادن راهی جایی شدن

رکاب کش به تاخت، با سرعت

رکابی دارای رکاب، پیاده ای که به دنبال سواری بدود

رَکَبی گفتن به کسی متلک و حرف درشت گفتن

رک حرف زدن بدون پروا و ملاحظه حرف زدن، صریح و روشن سخن گفتن

رک رک نگاه کردن چپ چپ نگاه کردن، بر بر نگاه کردن

رُک زده زل زده، خیره شده

رک گو کسی که صریح و بی پروا حرف می زند

رک گویی صاف و پوست کنده حرف زدن

رک نگاه کردن نگا. رک رک نگاه کردن

رک و راست صاف و پوست کنده، صریح

رگ بسمل کسی خاریدن در معرض خطر و مرگ قرار گرفتن

رگ به رگ شدن ضرب خوردن و پیچیدن مفصل

رگ ترکی تعصب نژادی

رگ خواب نقطه ی ضعف، راه تسلط بر کسی

رگ خواب کسی را به دست آوردن نقطه ضعف کسی را پیدا کردن، کسی را تابع خود کردن

رگ خود را زدن به حق خود قانع بودن، ادعای زیاد نداشتن

رگ زدن بریدن شریان برای کشتن کسی

رگ کردن پستان سفت شدن پستان و جمع شدن شیر در آن

رگ و ریشه خویشاوندان و بستگان

رگه طبقه ای از مواد معدنی در درون خاک

رمباندن خراب کردن

رمبیدن خراب شدن، فرو ریختن

رمبیده خراب شده، فرو ریخته

رم دادن رماندن، فراری دادن

رم کردن رمیدن، گریختن

رمل انداختن پیش گویی کردن، فال برآوردن

رنجیده شدن آزرده خاطر شدن، آزرده دل شدن

رنجیده کردن آزرده ساختن، رنجانیدن

رنگ حیله، نقشه، تدبیر

رنگ آمیزی آمیختن رنگ های گوناگون به هم

رنگ انداختن رنگ دلخواه را پیدا کردن

رنگ به رنگ شدن از خجالت یا خشم سرخ و زرد و سفید شدن

رنگ پریدگی بی رنگ شدن چهره از ترس یا خشم یا بیماری، رنگ باختگی

رنگ دادن و رنگ گرفتن نگا. رنگ به رنگ شدن

رنگ شدن گول خوردن

رنگ کردن کسی گول زدن، فریب دادن کسی

رنگ گذاشتن و رنگ برداشتن نگا. رنگ به رنگ شدن

ر ِِنگ گرفتن ضرب گرفتن، آهنگ رقص نواختن

رنگ نداشتن حنای کسی اعتباری نداشتن حرف یا عمل کسی

رنگ و رو آب و رنگ، جلا و درخشندگی

رنگ و رو رفته کهنه، فرسوده، کارکرده

رنگ و وارنگ رنگارنگ، به رنگ های گوناگون، از همه نوع

رنگی دارای رنگ، آلوده بودن به رنگ

رو وقاحت، دل و جرات، پوشش

رو آب انداختن فاش کردن، آشکار کردن

روی آب نشستن سوار قایق یا کشتی شدن

روادید اجازه ی ورود به یک کشور، ویزا

رو افتادن علنی شدن، آشکار شدن

رو آمدن به جایی رسیدن، ترقی کردن، ثروتمند شدن

روان بودن از حفظ بودن، از بر بودن

رو انداختن تقاضا و خواهش کردن

رو انداز لحاف

روان کردن از بر کردن

روانه کردن فرستادن اعزام کردن، گسیل داشتن

رو آوردن مراجعه کردن، دست به دامن شدن، پناه جستن

رو به راه آماده، مهیا، منظم

رو به راه شدن آماده و مهیا شدن

رو به راه کردن آماده و مهیا کردن

رو به رو شدن برخورد کردن، ملاقات کردن، مواجهه شدن

رو به رو کردن در برابر هم وادار به اظهار عقیده کردن

روبند شدن با رودربایستی ناگزیر به انجام کاری شدن

روبند کردن کسی را به رودربایستی به کاری واداشتن

روبنده نقابی سیاه رنگ برای پوشاندن چهره

روبوسی به مناسبتی روی یکدیگر را بوسیدن

رو به قبله بودن در خال مرگ بودن

رو به قبله کردن کسی را که درحال مرگ است رو به قبله خواباندن

رو پنهان کردن خود را مخفی کردن

روی تاب گذاشتن سپردن شرط بازی به نفر سوم برای جر نزدن حریفان

روی چوب کردن کسی کسی را برای کاری تحریک کردن

روی حرف کسی حرف نزدن با حرف کسی مخالفت نکردن

روخوانی از روی کتاب و نوشته خواندن

رو دادن گستاخ کردن، جسارت دادن

رو داشتن گستاخ و وقیح بودن

رودربایستی ملاحظه، مراعات، شرم و حیا

رودربایستی داشتن ملاحظه کردن، پروا داشتن

رودرواسی نگا. رودربایستی

رو دست بالا آمدن رقابت کردن، پیشی گرفتن

رو دست خوردن فریب خوردن، خام شدن

رو دست زدن فریب دادن، خام کردن

رو دست کسی بلند شدن از کسی پیشی گرفتن، با کسی رقابت کردن

رو دست کسی گذاشتن خرج کسی را در خرج انداختن

رو دستی نوعی دستکش، ضربه ی روی دست، حقه، کلک

رودل سنگینی معده

رودل کردن به سنگینی معده دچار شدن

روده بر شدن سخت خندیدن، از شدت خنده بی حال شدن

روده دراز پر حرف، وراج

روده درازی پرحرفی، وراجی

روده درازی کردن پر حرفی کردن، وراجی کردن

روده کوچکه ی کسی روده بزرگش را خوردن کنایه از شدت گرسنگی

روده گشاد کردن سکسکه کردن

رو راست پوست کنده، آشکارا، صریح، بدون ابهام

رو رفتن بر زمین افتادن اسب از جلو و بر زانو ها

روز بد نبینی امیدوارم به سرت نیاید

روز پنجاه هزار سال روز قیامت

روز مبادا روز سختی و پریشانی

روزه ی کله گنجشکی روزه ای که بچه ها تا نیمه های روز می گیرند

روز هفتاد هزار سال روز قیامت

روزه ی گنجشک نگا. روزه ی کله گنجشکی

رو زیاد کردن پر رو شدن، توقع زیادی داشتن

رو شدن آشکار شدن، فاش شدن

رو شدن دست کسی مچ کسی باز شدن، حیله ی کسی آشکار شدن

روشن شدن نشئه شدن، مست شدن، سرحال آمدن

روشن کردن چراغ اول نخستین پولی که معرکه گیران از تماشاچیان می گیرند

رو شور سفیداب

رو شویی ظرف یا دستگاهی که برای شستن دست و صورت نصب می کنند

روضه خواندن سخنان بی فایده گفتن، آه و ناله کردن

روغن از ریگ کشیدن کاری محال انجام دادن

روغن حیوانی روغنی که از جوشاندن و تصفیه ی کره به دست می آورند، روغن زرد

روغن داغ روغن گداخته

روغن ریختن و عسل جمع کردن نهایت پاکیزگی و نظافت

روغن زرد نگا. روغن حیوانی

روغن کاری روغن زدن به هر نوع دستگاه

روغن کرمانشاهی روغنی که در کرمانشاه از شیر گاو و گوسفند به دست می آورند و به ترین روغن زرد است

روغن گرفتن از آب از هر اتفاق خوب یا بدی به سود خود بهره گرفتن

روغن مالی روغن زدن به دستگاه

روغنی آلوده به روغن

رو قوز آمدن سر لج افتادن

روکار روی بنا، نمای عمارت، آن چه که در بیرون چیزی کار شده است

روکاری کار روی بنا یا چیزی

رو کردن روی آوردن، آشکار کردن، به رخ کشیدن

روکش پوشش یا ورقه ای که روی چیزی می کشند

روکش درکش کردن ساخت و پاخت کردن

رو کشیدن به کسی برای نزدیکی کردن تکلیف کردن

رو گرفتن چهره ی خود را پوشاندن

روگیر کردن در رودربایستی ناگزیر به انجام کاری کردن، نگا. روبند کردن

روگیری چهره پوشاندن از نامحرم، شرم و حیا

رومیزی منسوب به میز (ساعت رومیزی)، پارچه یا نایلونی که روی میز می گسترانند

رو نشان دادن چهره نمایاندن

رونما هدیه ای که داماد یا پدر داماد به عروس می دهد، دیدن روی عروس در نخستین بار

روی باد هوا بودن سست و بی پایه بودن

روی پا بند نبودن آرام و قرار نداشتن

روی پای خود ایستادن به خود متکی بودن، به دیگران نیاز نداشتن

روی چشم اطاعت می شود !

روی خود کشیدن نگا. رو کشیدن

روی خون افتادن زن آبستن بچه انداختن

رویخی فرنی، نوعی دسر که از نشاسته و شکر درست می کنند

روی داریه ریختن رسوا و بی آبرو کردن، برملا کردن، آشکار کردن

روی دایره ریختن نگا. روی داریه ریختن

روی دست کسی بلند شدن کاری را به تر از کسی انجام دادن

روی دست کسی گذاشتن به کسی تحمیل کردن

روی دست کسی ماندن به فروش نرفتن، باد کردن

روی دوش کسی سوار شدن بر کسی مسلط شدن

روی زمین سفت نشاشیدن به مقاومتی بر نخوردن

روی سر گذاشتن و حلوا حلوا کردن نهایت احترام و حق شناسی را در حق کسی نشان دادن

روی سگ کسی بالا آمدن تندخویی کردن، ناسازگاری کردن

روی شاخ بودن مسلم بودن، قطعی بودن

روی شکم سیری بدون تعهد، از سر بی خیالی

روی علت افتادن (در مورد زنان) بر اثر ترس یا هیجان به خونریزی دچار شدن

روی غلتک افتادن جریان دلخواه و طبیعی را به دست آوردن، دور برداشتن و سرعت گرفتن

روی کسی به زمین افتادن شرمسار شدن به علت رد شدن تقاضا

روی چیزی (کسی) حساب کردن به چیزی ( کسی ) امیدوار بودن، اعتماد داشتن

روی کسی را به زمین انداختن درخواست کسی را رد کردن

روی کسی نشدن خجالت کشیدن

رویم به دیوار هنگام گفتن مطلب ناخوشایندی می گویند

روی هم رفته جمعن، بر روی هم

روی هم ریختن توطئه کردن برای پیش بردن کاری، توافق در امری، رابطه ی عاشقانه و جنسی با هم پیدا کردن

روی هم گذاشتن چشم بستن چشم، خوابیدن، گذشت کردن، صرف نظر کردن

رها کردن به امید خدا دست کشیدن و به جریان روزگار واگذار کردن

ریپال کسی را در آوردن پدر کسی را در آوردن

ریپ آمدن فخر فروختن، به دروغ بر خود بالیدن

ریپ زدن نامیزان کارکردن موتور

ریخت شکل و قیافه، سر و وضع

ریختگی ریزش

زیختن آب پاک روی دست کسی یکسره نومید کردن کسی

ریختن پشم و پیله ی کسی از میان رفتن قدرت کسی، ضعیف شدن کسی

ریختن توی دست و پا فراوان یودن، همه جا پیدا شدن

ریختن روی دایره نگا. روی داریه ریختن

ریختن مو سخت وحشت کردن

ریخت و پاش اسراف، گشاده دستی، افراط در مصرف

ریخت و روز سر و وضع، شکل و حالت

ریخته پاشیده درهم برهم، شلوغ پلوغ

ریز خرد، کوچک

ریز حساب جزییات صورت حساب، اقلام جزء سیاهه

ریز بار باران ریز، ابری که باران ریز دارد

ریز بافت پارچه یا فرش طریف

ریز بین نکته سنج، بسیار دقیق، باریک بین

ریز بینی نکته سنجی، دقت

ریز ریز خرد شده، کاملن خرد

ریز ریز کردن کاملن خرد و کوچک کردن

ریز نقش دارای اندام کوچک و ظریف

ریزه پیزه کوچک اندام، ریز نقش

ریزه خوانی کردن غرغر کردن، نق زدن، ایراد گرفتن

ریزه خورده خرده ریزه، وسایل کم بهای خانه

ریزه کار باریک بین، دقیق، زیرک

ریزه کردن خرد خرد کردن، قطعه قطعه کردن

ریزه میزه نگا. ریزه پیزه

ریسک کردن به کاری خطرناک دست زدن

ریسمان را طناب کردن یک کلاغ چهل کلاغ کردن، اغراق کردن

ریسه رفتن احتیار از دست دادن و پیچیدن نفس در گلو بر اثر خنده یا تاثر

ریسه شدن پشت سر هم قرار گرفتن، به دنبال هم به جایی رفتن

ریسه کردن ردیف کردن، قطار کردن، پشت سر هم قرار دادن

ریش از دست کسی خلاص کردن خود را رها کردن، در رفتن

ریش بابا نوعی انگور درشت دانه

ریش بز گیاهی همیشه سبز و پرشاخه

ریش پروفسوری ریشی که فقط روی چانه یلند شده است

ریش تپه پر ریش، دارای ریش انبوه

ریش تراش دستگاهی دارای تیغ برای تراشیدن ریش

ریش توپی نگا. ریش تپه

ریش چیزی درآمدن کهنه و منسوخ شدن

ریش خود را در آسیا سفید نکردن تجربه داشتن

ریش دادن و ریش گرفتن ضمانت کردن، متعهد شدن

ریش در دست کسی دادن اختیار خود را به دیگری سپردن، کار خود را به دیگری واگذار کردن

زیش ریش تار تار، از هم جدا شده

زیش ریش شدن دل سخت ناراحت شدن، به گریه افتادن و از حال رفتن

ریش سفید مرد سالخورده و محترم

ریش شدن نگا. ریش ریش شدن

ریش کسی را چسبیدن یقه ی کسی را چسبیدن

ریش کسی را در دست داشتن از کسی نقطه ی ضعف در دست داشتن، از کسی گروی در دست داشتن

ریش کسی سر بالا رفتن به مرگ نزدیک بودن کسی

ریش گذاشتن نتراشیدن ریش، ریش بلند کردن

ریش گرفتن دست به ریش کشیدن، پادر میانی کردن، تقاضا و خواهش کردن

ریش گرو گذاشتن ار احترام و اعتبار خود برای وساطت در کاری بهره گرفتن، ضمانت کردن

ریشو دارای ریش بلند

ریش و پشم موهای صورت، ریش و سبیل

ریش و قیچی را دست کسی دادن اختیار کاری را به دست کسی دادن

ریش و گیس بافتن با هم مشورت کردن، عقل ها را روی هم ریختن

ریشه دار با سابقه، قابل اطمینان، محکم

ریشه داشتن سابقه ی خوب داشتن، محکم بودن

ریشه کردن قوام یافتن، جایگیر شدن، مستحکم شدن وضع

ریش و پشمی به هم زدن بالغ شدن، صاحب ریش و پشم شدن

ریغ مواد درون امعا و احشا

ریغ افتادن اسهال گرفتن، به تر و ور افتادن

ربغ رحمت را سر کشیدن مردن

ریغ زدن خراب کردن، کثافت کاری کردن

ریغماسی ضعیف و مردنی، مریض و کم مقاومت

ریغو مردنی، ضعیف مزاج، کم مقاومت

ریق افتادن نگا. ریغ افتادن

ریق رحمت را سر کشیدن نگا. ریغ رحمت را سر کشیدن

ریق زدن نگا. ریغ زدن

ریقش درآمدن بیرون زدن مواد درون امعا و احشا

ریقش را در آوردن بیرون آوردن مواد درون امعا و احشا

ری کردن زیاد شدن و برکت کردن برنج و آرد و مانند آن ها پس از ریختن آب بر آن ها

ریگ تو کفش داشتن خرده شیشه داشتن، رو راست نبودن، با شیله پیله بودن

ریگ دندان کسی شدن مزاحم کسی شدن

ریم رام رام رام، اسم صوت برای بیان آوای ساز و نوای موسیقی

زبان عامیانه، اصطلاحات و ضرب المثل های فارسی

زبان عامیانه، اصطلاحات و ضرب المثل های فارسی

 ز

 

زائو رنی که زاییده و در بستر است

زابرا از خواب پریده، بد خواب، عصبی

زاپاس ذخیره، یدک، آدم بی مصرف و روار دررفته

زاچ زائو

زاچی روزهای استراحت پس از زایمان

زاد و رود زاد و ولد، فرزندان

زار کوتاه شده ی زایر (زیارت رفته، مانند زار محمد)

زار کوتاه شده ی هزار برای ریال (دو زار، یعنی دو ریال)

زار نا به سامان، خراب، بد

زار بودن کار کسی پیچیده و دشوار بودن کار کسی

زار زار گریه ی شدید

زار زار گریه کردن سخت گریه کردن

زار زدن سخت گریه کردن

زار زدن لباس به تن ناجور و نامناسب بودن لباس

زار و نزار زرد و ناتوان، بد حال و بیمار

زاغ دارای چشمان آبی رنگ

زاغ چشم کسی که چشمان آبی رنگ دارد

زاغ سیاه کسی را چوب زدن پنهانی مراقب کسی بودن

زاغ گرفتن مسخره کردن، شیشکی بستن

زاغ و زوغ فرزندان خردسال، نق، غر و لند

زاغول دارای چشمان آبی رنگ

زاغه جای نگاه داری گاو و گوسفند، حانه ی بسیار محقر، انبار مهمات

زاغه نشین کسی که در خانه ای محقر و آغل مانند زندگی می کند

زاق چشم نگا. زاغ چشم

زال کسی که موهای سر و ابرو و مژه های سفید دارد

زالو آدم سمج

زالو انداختن کرم زالو به تن بیمار انداختن تا خون فاسد را بمکد

زال و زندگی وسایل زندگی، اسباب معیشت

زاله کناره ی برآمده ی جوی، مرز کشتزار

زاله بندی مرزبندی در کشتزار، کرت بندی

زانو قطعه ی استوانه ای با زاویه های گوناگون برای تغییر مسیر لوله یا گرفتن انشعاب

زانو انداختن شلوار کش آمدن پارچه ی شلوار در قسمت زانو (بر اثر دو رانو یا چار زانو نشستن یا سستی بافت پارچه)

زانو بند پارچه ی کشی حلقه مانند که برای حفاظت زانو در برابر ضربه یا در رفتگی بزر آن می بندند

زانو زدن برای تعظیم زانو بر زمین زدن

زانویی نگا. زانو

زاییدن زیر کاری کاری را به دلیل دشواری به پایان نرساندن

زاییدن گاو کسی به دردسر بزرگی گرفتار آمدن

زبان آدم سر کسی نشدن به حرف منطقی تن ندادن و آن را نپذیرفتن

زبان باز کسی که با چرب زبانی به مقصود خود می رسد

زبان باز کردن توانایی گفتار پیدا کردن

زبان بازی چرب زبانی، لفاظی، چاپلوسی

زبان به چیزی باز کردن چیزی را بر زبان آوردن

زبان به دهان کسی گذاشتن به کسی حرف یاد دادن، حرف توی دهان کسی گذاشتن

زبان به دهان نگرفتن پیوسته گریه کردن، آرام نگرفتن

زبان بسته برای تحقیر به آدم های بی عرضه یا کم آزار گفته می شود

زبان بندان کردن دهان همه را با ایجاد وحشت بستن و سپس چاپیدن

زبان پس قفا نوعی گل است

زبان تر کردن سخن گفتن

زبان تلخی درشت گویی، گفتار خشن

زبان چرب و نرم داشتن گفتار خوشایند و فریبنده داشتن

زبان خود را گاز گرفتن از گفتن سخن نا به جا پشیمان شدن، از سخن گفتن خودداری کردن

زبان دراز  بی ادب، گستاخ، کسی که با گستاخی خارج از حد خود سخن بگوید

زبان درازی گستاخی در سخن گفتن، عمل آدم زبان دراز

زبان درازی کردن با گستاخی و بی ادبی خارج از حد خود سخن گفتن

زبان درآوردن آغاز سخن گفتن کودک

زبان در قفا نگا. زبان پس قفا

زبان را گاز گرفتن از گفتن سخنی پشیمان شدن

زبان ریختن سر و زبان داشتن، با چرب زبانی و شیرین سخنی کار خود را کردن

زبان ریزی کردن نگا. زبان ریختن

زبانزد شدن معروف شدن، فاش شدن

زبان زدن سخن گفتن، نوک زبان را به قصد چشیدن به غذایی زدن

زبان زرگری زبانی قراردادی که گروهی در میان خود بدان سخن گویند و دیگران آن را نفهمند

زبان فهم کسی که مطلب یا سخنی را خوب در می یابد

زبان کسی را موش خوردن سکوت کردن، با وجود ضرورت سخن نگفتن

زبان کسی گرفتن لکنت زبان داشتن

زبان کوچک گوشت زبان شکل آویخته در حلق

زبان کوچکه نگا. زبان کوچک

زبان گرفتن لکنت زبان، از حالات و گفتار مرده یاد کردن و دیگران را گریاندن

زبان گرفتن کسی را با زبان خوش آرام کردن

زبان گز چیز تند و تیز

زبان گزه رفتن زبان گزیدن، لب به دندان گرفتن

زبان گیره وسیله ای که پزشک با آن زبان بیمار را هنگام معاینه گرفته و نگاه می دارد

زبان مادر شوهر نوعی گیاه خار داراز تیره ی کاکتوس

زبان مرغی زبانی ساختگی مانند زبان زرگری

زبان مو درآوردن بسیار گفتن و نتیجه نگرفتن

زبان نفهم کودن، بی شعور

زبانی شفاهی

زبر خشن، غیر لطیف

زَ بَر زیر  حرکت های حروف

زبر و زرنگ چابک و فرز

زیر و زبر گذاشتن اعراب گذاشتن بر حروف

زبون حقیر، توسری خور

زبیل آشغال، زباله

زپرتو ضعیف، بی دوام

زپرتی چیز یا شخص ناتوان، زوار در رفته، بی زور

زت زیاد کوناه شده ی "عزت زیاد" در زبان لوطی ها

زحرکش شدن یا شکنجه و آزار زیاد کشته شدن

زجرکش کردن به زجر و شکنجه کشتن

زحمت دادن اسباب زحمت شدن، کنایه از شوهر زنی بودن

زحمت دادن به خود خود را به زحمت انداختن

زحمت کش کارگر، پیشه ور

زحمت کشیدن کار کردن

زحمت را کم کردن رفع مزاحمت کردن

زخم زبان نیش زبان، آزردگی از سخن کسی

زخم و زیلی خونین و مالین، پر زخم

زخمه ضربه ای که برای نواختن به تار می زنند.

زدگی لک یا خرابی در میوه یا پارچه

زدن شکار کردن (دو آهو زدم)، دزدیدن (کیفش را زدند)، کم کردن (صد تومان از حقوقم زدند)، بازی کردن (یک دست شطرنج زدیم)، نوشیدن (بعدش عرق زدیم)، دود کردن (یک بست تریاک زدیم)، ناگهانی در آمدن (پنجره را که باز کردم، سوز و سرما زد تو)، با شتاب رفتن (زد به کوچه)، پیش آمدن (زد و یک روز بازرس آمد)، از مسیر منحرف شدن (به بیراهه زدن، به کوه زدن)، جدی اقدام کردن (حسن می زند تا کار به تری پیدا کند)، بدبخت و بیچاره کردن(او را خدا زده است)، گزیدن مار یا عقرب یا زنبور

زدن برای کسی پشت سر کسی بدگویی کردن، مورد بدبینی قرار دادن

زدن بر سر کسی به کسی ستم روا داشتن، کسی را تحقیر کردن

زدن بر طبل بیعاری خود را به بی دردی زدن

زدن به آن راه خود را به ناآگاهی زدن

زدن به تخته برای جلوگیری از چشم زخم و برای تعریف و تشویق گفته می شود

زدن به تور به چنگ آوردن، تصاحب کردن

زدن به چاک در رفتن، جیم شدن

زدن به سر کسی ناگهان فکری به سر کسی آمدن، عقل خود را از دست دادن

زدن به سیم آخر آخرین چاره را به کار بردن حتا اگر به ضرر باشد، خود را به لاقیدی زدن و به عاقبت کار نیاندیشیدن

زدن به صحرای کربلا مطلبی را به صورت اشاره و کنایه گفتن، روال سخن را به موضوع خاصی برگرداندن

زدن به قدش دست دادن به شیوه جاهلی که با صدا همراه است و هنگام رسیدن به توافق در انجام کاری گویند

زدن به کمر کسی نوعی نفرین و دشنام است

زدن به کوچه ی علی چپ خود را به آن راه زدن، خود را به نادانی ( بی خبری ) زدن

زدن به کوه عاصی شدن و سلاحی برگرفتن و به کوه پناه بردن

زدن به هر دری برای رسیدن به مقصود به هر جا و هر کسی متوسل شدن

زدن خود به آن راه خود را به نادانی ( بی خبری ) زدن

زدن رای کسی کسی را از تصمیمی منصرف کردن

زدن زیر آواز بی مقدمه به خواندن پرداختن

زدن نفوس بد گفته ی کسی را به فال بد گرفتن، فال زدن

زدُ وازد زیر و رو کردن کالا و سوا کردن نوع به تر

زد و بند ساخت و پاخت، بند و بست، توطئه

زد و بندچی توطئه گر، ساخت و پاخت کننده

زد و بند کردن ساخت و پاخت کردن، توطئه کردن

زد و خورد کتک کاری، دعوا و مرافعه

زده صدمه دیده، سوراخ شده، خراب

زده دار دارای لکه یا خراش و آسیب

زده شدن (از چیزی یا کسی) دلزده شدن، بیزار شدن

زرت صدای باد در کردن یا شیشکی

زرت چیزی (یا کسی) درآمدن فرسوده و خراب شدن، درب و داغان شدن

زرت چیزی (یا کسی) دررفتن نگا. زرت چیزی درآمدن

زرت کسی قمصور شدن به وضع بد و خنده داری از پا درآمدن، بیمار شدن، شکست خوردن

زرت و پرت چرت و پرت

زرت و زبیل آت و آشغال، خرده ریزهای کم ارزش

زرت و زورت نگا. زرت و پرت

زرتی بی مقدمه، ناگهان ، بدون مطالعه و تعمق

زرد آلو عنک نوعی زردآلوی نامرغوب و ترش

زرد بودن اوضاع خراب بودن اوضاع

زرد کردن بسیار ترسیدن، از ترس وادادن، کاری را خراب کردن

زرد گوش بی رگ، ترسو

زردمبو آدم ضعیف و کم خون، دارای رنگ و روی زرد

زردنبو نگا. زردمبو

زرده ی کسی نبستن موفق نشدن در کار، بی ثمر ماندن کوشش کسی

زردی کشیدن تحمل کردن، سختی دیدن، انتظار کشیدن

زر زدن دری وری گفتن، گریه کردن

زر زر صدای گوش خراش و یکنواخت، آواز گریه ی نامطبوع بچه

زر زر کردن غر زدن، گریه کردن شدید

زر زرو بچه ای که زیاد عر می زند

زرشک لفظی است مانند زکی که به هنگام باور نکردن و رد کردن حرف طرف گفته می شود

زرق و برق جلوه ی ظاهری، جلا و شفافی

زر اومدی قرمه سبزی سخنی توهین آمیز برای کسی که به قهر می رود یا تهدید به رفتن می کند

زر ورق کاغذ نازک و شفاف و زنگی

زغال اخته میوه ای از زیتون کوچک تر و ترش مزه

زغنبود کوفت، زهرمار، خفه شو!

زغنبود کردن خوردن (به لحن تحقیرآمیز)

ز ِق زدن نق نق کردن بچه که مقدمه ی فریادهای و گریه های بعدی است

زُق زدن تیر کشیدن و درد کردن اعضای بدن

ز ِق ز ِق گریه ی بریده بریده ی بچه

زُق زُق کردن احساس درد و تیر کشیدن

زکی لفظی که به هنگام باور نکردن و رد کردن حرف طرف گفته می شود

زُل خیره

زُل زدن خیره نگاه کردن

زُل زُل نگاه کردن نگا. زل زدن

زلف موهای جلو سر و بناگوش

زلف پاشنه نخواب کنایه از مویی که از نیمه ی پشت بریده و سر آن رو به بالا باشد

زلف گذاشتن موی خود را بلند کردن

زلم زیمبو لوازم بی مصرف و بی ارزش

ز ِله ستوه، عجز

ز ِله شدن به تنگ آمدن، عاجز شدن، به ستوه آمدن

ز ِله کردن به تنگ آوردن، به ستوه آوردن، عاجز کردن

زمانه بازی کردن با زبان بازی و چاپلوسی رفتار کردن

زمخت درشت، ناهنجار

زمخت گفتن دشنام دادن، سخنان درشت گفتن

زمزمه کردن زیر لب خواندن، ترنم کردن

زمین خوار کسی که زنمین های بی مالک را تصاحب کند و به دیگران بفروشد

زمین خوردن از دست دادن تعادل و به زمین افتادن، شکست خوردن در زندگی، شکست خوردن در کُشتی

زمین را به آسمان دوختن گزافه گویی کردن، دروغ های شاخ دار گفتن

زمین زدن به زمین انداختن چیزی یا کسی، شکست دادن حریف در کشتی، سبب پایین آمدن بهای چیزی شدن

زمین گذاشتن چیزی چیزی را ترک کردن

زمین گذاشتن سر مردن

زمین گیر کسی که به سبب بیماری یا پیری نتواند از جای خود برخیزد

زمین گیر شدن ناتوان شدن از پیری یا بیماری

زمین ماندن معطل و معوق ماندن، باقی ماندن و انجام نگرفتن کاری

زمینه سازی کردن مقدمه چیدن برای انجام کاری

زن عاری از مردانگی، ناجوانمرد، ترسو

زن آمدن دشنامی در مقام تحقیر و ریشخند (در پاسخ به کسی که ادعاهای بزرگ کند می گویند: زن آمدی!)

زنانه ویژه ی زنان (مثال: حمام زنانه)، هر چیز موافق کارهای زنان

زناشویی ازدواج، همسر اختیار کردن

زن بردن همسر گرفتن مرد

زنبور زدن نیش زدن زنبور

زنبورک نوعی تفنگ کوتاه یا توپی کوچک که بر جهاز شتر می گذاشتند

زن به مزد دشنامی است به مردان فاسد

زنجیر زدن زنجیر به پشت خود زدن (در روزهای عزاداری ماه محرم)

زنجیر زن کسی که در ماه محرم به پشت خود زنجیر می زند

زندگی مال، وسایل کار و خانه (عجب زندگی خوبی به هم زده است!)

زندگی سگی زندگی سخت و جان فرسا

زند و زا کردن زاییدن، زاد و ولد کردن

زنده باد باقی و شاداب و فرخنده باد

زنده باد مرده باد جار و جنجال سیاسی، تظاهرات سیاسی، شعارهای موافق و مخالف دادن

زنده بلا، مرده بلا کسی که هم در زندگی و هم پس از مرگ موجب زنج و آزار مردم است

زنده به گور کسی که در تیره روزی به سر می برد و زندگی اش فرقی با مردن ندارد

زنده بیوه زنی که شوهرش بدون آن که او را طلاق داده باشد، او را ترک کرده است

زنده دل آدم با شور و حرارت، پرنشاط

زنده شدن حق بازی دوباره پیدا کردن

زن ذلیل مردی که مطیع محض زنش است

زن ِ سفری زن فاسد و بی عفت

زن طلاق مردی که به اندک بهانه ای زنش را طلاق می دهد

زنکه لفظی توهین و تحقیرآمیز به زن

زنگ زمان آموزش درس یا فاصله ی میان دو درس در مدرسه (زنگ انشاء، زنگ تفریح)

زنگ دندان ماندن زمان درازی گرسنه ماندن

زنگ زدن ترکیب شدن آهن با اکسیژن هوا، فرسوده شدن، بی مصرف شدن

زنگوله پای تابوت فرزند مرد یا زن پیر

زن مرده مردی که زنش درگذشته است

زنندگی زشتی، نفرت انگیزی

زننده زشت، نامطبوع، نفرت انگیز

زن و بچه اهل و عیال، زن و فرزند

زن و بچه دار کسی که زن و فرزند دارد

زنیکه نگا. زنکه

زوار زه وار، چیزی شبیه به زه

زوار در رفتن بند و بست چیزی خراب شدن، از شدن خستگی یا پیری از کار افتادن

زوار در رفته پیر و فرسوده، به درد نخور، اسقاط

زَوال مست مست، لول

زوال در آوردن نعمتی را در نتیجه ی ناسپاسی و بی اعتنایی از دست دادن

زود باش ! شتاب کن! عجله کن!

زود بودن فرانرسیدن هنگام کاری

زود رس آن چه که پیش از موقع مقرر به دست آید

زود رنج نازک دل، حساس

زود رنجی نازک دلی، حساسیت

زود فهم کسی که زود چیزی را درک می کند

زور اجبار، الزام

زوراب زدن برای استفراغ زور زدن ولی چیزی بالا نیاوردن

زور آوردن زیر فشار گذاشتن، در تنگنا قرار دادن

زور چپان کردن به زور در جایی فرو بردن

زور زدن فعالیت زیاد کردن، به کار بردن زور و نیرو

زور شنیدن نحمل جور و ظلم کردن

زورکی از روی بی میلی، تصنعی

زور گفتن حرف و خواست خود را به کسی تحمیل کردن

زور گو کسی که خواست های خود را تحمیل می کند

زوزه صدای ناله ی حیوان یا صدای باد

زوزه کشیدن آواز برآوردن (حیوان یا حرکت باد) 

زو کشیدن اصطلاحی از بازی الک دولک که بازنده باید بدون تازه کردن نفس یدود

زهرآب ادرار، شاش، پیشاب

زهرآب ریختن ادرار کردن، شاشیدن

زهر چشم نگاه خشم آلود

زهر چشم از کسی گرفتن ترساندن، چنان تنبیه کردن که دیگر جرات تکرار خطا نباشد

زهرحند خنده ی تلخ و از روی خشم

زهر ریختن در حق کسی بدی کردن، انتقام گرفتن، اصل بد خود را نشان دادن

زهرمار درد بی درمان، کوفت

زهرمار خان ترش رو، اخمو

زهرمار خوردن کوفت کردن، خوردن به تحقیر

زهرمار سلطان ترش رو، اخمو

زهرمار کردن چیزی مانع از لذت بردن از چیزی شدن

زهرمار کردن غذا مانع از خوردن با لذت شدن

زهرماری خوردنی یا نوشیدنی تلخ، کار سخت و دشوار

زهره آب شدن سخت وحشت کردن، از وحشت به حال مرگ افتادن

زهره ترک شدن نگا. زهره آب شدن

زهره ترک کردن سخت ترساندن، از وحشت به حال مرگ انداختن

زهره دان کیسه ی صفرا

زهره کردن بسیار ترساندن

زهره ی کسی آب شدن سخت ترسیدن

زهره ی کسی را آب کردن سخت ترساندن

زهره و زنبل کسی را ترکاندن سخت ترساندن

زه زدن بیرون شدن کمی رطوبت از مخرج، از زیر کار شانه خالی کردن، منصرف شدن

زه زده از میدان در رفته، وارفته، بی حال

زه کشی خشکاندن باتلاق از طریق کندن نهری برای حریان دادن آب راکد باتلاق به آن

زه کشیدن سخت شدن زخم، کشیدن عضله ها

زهکونی اردنگی، تیپا

زهکونی زدن تیپا زدن، اردنگی زدن

زُهم بوی تند و زننده ی گوشت گندیده یا تخم مرغ فاسد

زیاده روی افراط، اسراف

زیاده روی کردن اسراف کردن، افراط کردن

زیادی اضافی، بی مصرف، خارج از حد

زیادی حرف زدن سخنان خارج از موضوع یا بیرون از صلاحیت گفتن، وراجی کردن

زیادی کردن زاید بودن، غیر لازم بودن

زیپ نوعی بست ساخته شده از دو نوار دارای دندانه های فلزی یا پلاستیکی قابل درهم افتادن

زیپ دهن را کشیدن حرف نزدن، دهان را بستن

زیپو بی رنگ و رو، بی رمق، رقیق و بی مزه

زیپو کسی را زدن از کار برکنار کردن، معزول کردن

زیج نشستن خانه نشین شدن، انزوا گزیدن، از دوستان بریدن

زیر آب مجرایی در ته مخازن آب برای خالی کردن آن ها

زیر ابرو برداشتن آرایش ابرو از طریق برداشتن موهای زاید زیر ابرو

زیر آب کردن سر کسی کسی را بی سر و صدا کشتن

زیر آب کسی را زدن با اسباب چینی و توطئه سبب خلع مقام کسی شدن

زیر آبکی شنای زیر آب، پنهانی

زیر آبی نگا. زیرآبکی

زیر اخیه رفتن به نفع کسی به کاری تن دادن

زیر اخیه کشیدن زیر فشار گذاشتن

زیر اخیه گذاشتن کسی را به کاری که سودش به دیگری می رسد گماشتن، زیر فشار گذاشتن

زیر آرنجی بالشی که هنگام دراز کشیدن زیر دست و آرنج می گذارند

زیر انداز پارچه ای که زیر پای کسی یا زیر چیزی گسترانند

زیر بار رفتن قانع شدن، تحمل کردن

زیر بال کسی را گرفتن به کسی کمک کردن

زیر بته عمل آمدن بی پدر و مادر بودن، بی فرهنگ بودن

زیر بغل کسی هندوانه گذاشتن کسی را به قصد دریافت چیزی بیش از اندازه ستودن

زیر بغلی نوعی تنبک که پایه ی دراز آن را زیر بغل می گذارند و آن را می نوازند

زیر پا کردن پیمودن، همه جا را گشتن

زیر پاکشی کردن از زبان کسی حرف کشیدن، کسب اطلاع کردن

زیر پای خود را سست دیدن موقعیت خود را نااستوار دیدن، شغل و سمت خود را در خطر دیدن

زیر پای کسی را جارو کردن سبب اخراج کسی از کاری یا جایی شدن

زیر پای کسی را خالی کردن نگا. زیر پای کسی را جارو کردن

زیر پای کسی را درآوردن نگا. زیر پا کشی کردن

زیر پای کسی نشستن کسی را از راه به در بردن، فریب دادن

زیر پایی چیزی جعبه مانند که پای خود را هنگام نشستن پشت میز روی آن می گذارند. لاستیکی که در کف اتوموبیل می اندازند، بافته ای از کنف که پیش از ورود به جایی برای پاک کردن کفش پهن می کنند

زیر پِل کسی را زدن کسی را راندن و دور کردن

زیر پوست کسی آب رفتن چاق شدن، ثروتمند شدن

زیر پوش جامه ی زیرین

زیر تبری کنده ای که هیزم شکن روی آن با تبر هیزم می شکند

زیر تشکی رشوه

زیر جامه زیر شلواری

زیر جلد کسی رفتن کسی را فریب دادن، اغفال کردن

زیر جلکی پنهانی

زیر جلی پنهانی، آهسته

زیر چاق حاضر، آماده

زیر چاق بودن برای کاری آماده بودن، کاری را بلد بودن

زیر چاق کردن برای آماده کردن خود تمرین کردن و مهارت یافتن

زیر چاقی مهارت

زیر چیزی زاییدن از سنگینی کاری از پا درآمدن و کار را به پایان نرساندن

زیر چیزی زدن حاشا کردن، انکار کردن

زیر خاکی آن چه که از زیر حاک بیرون آید

زیر دادن با کسره خواندن حرفی

زیر درختی میوه هایی که زیر درخت فرو می ریزند

زیر در رو گریزان، گریز پا، شانه خالی کن

زیر دریایی کشتی جنگی که می تواند در زیر آب حرکت کند

زیر دست تابع، فرمان بردار

زیر دستی بشقابی که برای گذاشتن شیرینی و آجیل و مانند آن ها به کار می رود، پیشدستی

زیر دل زدن تهوع آوردن

زیر دل کسی زدن فدر ندانستن، بی اعتنا بودن

زیر دماغ کسی سبز شدن ناگهان در برابر کسی حاضر شدن

زیر دُم سُست  زن منحرف

زیر دم سستی انحراف اخلاقی

زیر دندان کسی مزه کردن از چیزی خوش آمدن، خواهان تکرار چیزی بودن

زیر دین رفتن قرض دار شدن، مدیون شدن

زیر رکاب کشیدن کسی کسی را مطیع و تابع ساختن

زیر زانویی رشوه ی مختصر و نهانی

زیر زبان کشی با زرنگی از کسی حرف بیرون کشیدن، زیر پا کشی

زیر زبانی یواش و آهسته، سخنی که از روی بی میلی گفته می شود

زیر زمین اتاق یا بخشی از ساختمان که در پایین تر از سطح زمین قرار دارد

زیر زیرکی پنهانی، با مکر و حیله

زیر سازی ساختن قسمت زیرین جاده

زیر سایه ی کسی بودن در پناه کسی بودن، از پشتیبانی کسی برخوردار بودن

زیر سبیل در کردن به روی خود نیاوردن، درگذشتن

زیر سبیل کسی را چرب کردن رشوه دادن به کسی

زیر سبیل گذاشتن تحمل کردن، به روی خود نیاوردن

زیر سبیلی در کردن نگا. زیر سبیل در کردن

زیر سر کسی بودن مسئول کاری بودن، در کاری دست داشتن

زیر سر داشتن آماده شدن

زیر سر کسی بلند بودن فریفته شدن به وعده های به تر، کسی که روزگار ناداری خود را فراموش کرده است

زیر سر کسی بلتد شدن با کسی سر و سری داشتن، تحریک شدن

زیر سر گذاشتن نگا. زیر سر داشتن

زیر سری بالش، متکا

زیر شال کسی قرص شدن شکم کسی سیر بودن

زیرش زدن نگا. زیر چیزی زدن

زیر شلواری نگا. زیر جامه

زیر غربالی دانه هایی که به مرغ و پرنده می دهند

زیر غلیانی ناشتایی، غذای صیح، چارپایه ای که زیر غلیان می گذارند

زیر قول خود ردن به گفته ی خود عمل نکردن، عهد خود را شکستن

زیر کاسه نیم کاسه بودن در کاری رازی پنهان بودن، مکر و حیله ای در کار بودن

زیر کاسه نیم کاسه داشتن مکر و حیله ای در کار داشتن

زیر کردن کسی را زیر وسیله ی نقلیه گذاشتن که موجب آسیب یا مرگ او شود

زیر گذر راهی زیرزمینی برای پیاده ها که پیاده رو این سوی خیابان را به آن سو پیوند می دهد

زیر گرفتن نگا. زیر کردن

زیر ِ گوش سخت نزدیک، دم دست

زیر گوش کسی زدن به کسی سیلی زدن

زیر گوشی بالش بسیار کوچک که هنگام خواب زیر گوش می نهند

زیر گوشی در کردن نگا. زیر سبیل در کردن

زیر لب خندیدن تبسم کردن

زیر لبی نگا. زیر زبانی

زیر لفظی هدیه ای که پس از بله گفتن به عروس می دهند

زیر مهمیز کشیدن به کار سخت واداشتن و بهره برداری کردن

زیر نافی هدیه ای که برای بریدن ناف نوزاد به قابله می دهند

زیر نویس پادداشت پایین صفحه، پا نویس، نوشته ی زیر فیلم

زیر و بالا گفتن دشنام های زشت به کسی دادن

زیر و بالای کسی را جنباندن نگا. زیر و بالا گفتن

زیر و رو کردن همه جا را به دنبال چیزی گشتن، به هم ریختن

زیر و زبر گذاشتن حرکت گذاشتن برای حروف، اِعراب

زیست شناسی دانش شناخت حیات و موجودات زنده

زیگزاک خط شکسته، کنگره دار

زیگزاک رفتن به چپ و راست پیچیدن، مستقیم نرفتن

زین کردن گربه ی کسی کسی را به زحمت انداختن، کسی را گرفتار دردسر و ناراحتی کردن

زین و یراق کردن برای کاری آماده شدن، رفتن به جایی

زینه پله

 

 

 ژ

 

ژاکت کت بافته شده از کاموا

ژاندارم مامور انتظامی عضو ژاندارمری

ژاندارمری نهادی که عهده دار حفظ نظم و قانون در بیرون از منطقه های شهری است

ژتون پولک فلزی یا پلاستیکی که به جای پول به کار می رود

ژرسه نوعی پارچه ی نازک، نیم تنه ی بافته از نخ

ژست طرز حرکت و رفتار شخص

ژست آمدن برای افاده حالت به اندام و چهره دادن

ژست دادن تنظیم وضع و حالت و قیافه برای عکس گرفتن

ژست گرفتن به بدن و چهره ی خود حالت ویژه ای دادن

ژل مایعی برای شکل دادن موی سر

ژلاتین ماده ای لزج و چسبنده که آن را از گلیسیرین و قند و آب و آمونیاک می سازند

ژله لرزانک

ژورنال مجله ی ویژه ی چیزی

ژوری هیئت داوران

ژوکر آدم همه فن حریف

ژیلت نیم تنه ی بدون آستین و جلو باز

تاریخ خط فارسی پیش از اسلام

ملک الشعرای بهار

تاریخ خط فارسی پیش از اسلام

الف) خط میخی

سومریان مردمی بودند که پیش از ۳۰۰۰ سال پیش از میلاد مسیح در بخش جنوبی عراق سکونت داشته و دارای تمدنی بوده اند و خطی نیز داشتند که آن را از چپ به راست می نوشتند و این خط میخی است. نزدیک به سال ۳۰۰۰ پیش از میلاد طایفه هایی سامی نژاد که آن ها را فنیقی یا کنعانی می نامند از جزیره العرب یا سواحل خلیج فارس به سرزمین عراق تاخته و در جنب سومریان دولت و تمدنی که آن را از سومریان آموخته بودند ایجاد کردند. ولی این تمدن و دولت دوامی نکرد و بار دیگر مقهور سومریان شد و آن مردم به سوریه و فلسطین شتافتند و در سواحل بحر ابیض ساکن شدند. ولی طزایفه های سامی دیگری پس از آن ها در بابل و آشور قدرت پیدا کرده دولت های عظیمی به نام دولت (کاسانیان)، (آشوریان) و (کلدانیان) از اواسط سده ی ۱۸ پیش از میلاد به بعد به وجودآوردند و بابل و نینوا پایتخت کلده و آشور شهرت جهانی یافت. در همین دوره طایفه هایی که (عیلام) یا ملوک (اَنزان) نام داشتند، در خوزستان و سواحل خلیج فارس، لرستان و بخش غربی و جنوبی ایران برخاسته و رقیب بزرگی برای آشوریان شدند و شوش پایتخت آنان مشهور جهان شد.

خط میخی از چهار تا پنج هزار سال پیش از میلاد در نزد سومریان ساکن جنوبی بین النهرین معروف بود و از شکل بدوی (نقشی) ترقی کرده مرحله ی دوم و سوم را می پیمود، طایفه های آشور و عیلام نیز همان خط را از سومریان گرفته و به کار بردند. این خط در حوالی ۱۷۰۰ ق. م. در مرحله ی دوم و سوم بود که مادهای ایرانی هم آن را گرفته و به کار بردند. درست روشن نیست که از چه تاریخ این خط به دست مادها افتاده است، ولی روشن است که این خط در دست ایرانیان رو به پیشرفت و اصلاح نهاده و در اواسط سده ی ششم پیش از میلاد از مرحله ی «نموداری» (علامتی) و «آهنگی» (صوتی) به صورت الفبایی درآمده است، و وقتی که کورش کبیر دولت هخامنشی را ایجاد کرد و بابل را (در سال ۵۳۸ ق. م.) فتح کرد، خط میخی که هنوز در کلده، آشور و عیلام به صورت نموداری و آهنگی بود در ایران صورت الفبایی یافته بود. کتیبه ها، نوشته های سنگی و سفالین پادشاهان هخامنشی که به سه زبان کلدانی، عیلامی و فارسی است این معنی را گواهی صادق است. از این رو می توانیم بدانیم که مادها از دیرباز با خط میخی انس داشته اند و آن را ورزیده و به کار انداخته و قریحه و ذوق خود را در اصلاح آن برگماشته و آن را به این صورت درآورده اند ورنه چه گونه در مدت فقط چند سال هخامنشایان می توانستند آن را از صورت اصلی به این صورت درآورند ؟

خط میخی کلدانی دارای حرف ها و شکل هایی بسیار بود که برخی از آن ها نمودار یک ذات با یک معنی و برخی دیگر نماینده ی صوت و هجایی خاص بودند. که با یک یا چند صوت از آن ها یک معنی ساخته می شد. مجموع مقاطع حروف بی صدای خط میخی کلدانی از ۱۸حرف تجاوز نمی کرده است به قرار ذیل : ا، ج، د، ز، ح، ط، ل، م، ن، س، پ، ص، ق، ر، ش، ت. و با آن که آشوری ها و بابلی ها از نژاد سامی بوده اند، حروف ستبر و فخیم عربی مانند ظاء و ضاد و حروف حلقی غین، عین و ها و حرف شین و خا در آن نیست و از این رو حدس می زنند که  این خط را سومریان از مردمی غیر سامی آموخته اند یا خود سومریان غیر سامی بوده اند.

میخی مادی

اما حروف الفبای میخی مادی ۴۲ حرف بوده است و ۳٦ حرف آن را از روی حروف میخی آشوری ساخته اند که پنج حرف آن از حروف صدادار بوده است و شش حرف دیگر از جنس «نمودار» بر آن افزوده اند که عبارتند از: بَغا، اوهرمزد، دَهْیو، شاه؛ بومی و علامت پایان جمله.
توضیح آن که نمودارها در الفبای آشوری از هشتصد حرف هم تجاوز می کند ولی در الفبای مادی یا هخامنشی چنان که می بینیم از شش حرف زیاد نیست.

در ایران اصلاح مهمی درباره ی خط میخی انجام شده است، زیرا ایرانیان این خط را از مردم همسایه «آشوری» یا «عیلام» یا هر دو گرفته اند و اگر فرض کنیم که این وام در آغاز تمدن و استقلال دولت مادی گرفته شده است، تا آغاز دولت هخامنشی از نظر زمانی چندان دور نبوده است که بتوان گفت چنین اصلاحی به طور تطوری در خط میخی صورت گرفته است. یعنی نخست آن را از حالت علامتی و صوتی (هجایی) به حالت الفبایی درآورند و سپس اعراب را جز حروف قرار دهند و نیز برای حروف ویژه ی زبان آریایی که در خط آشوری نبوده است، صورت هایی اختراع نمایند، بنابراین شکی نیست که این اصلاحات نه به طور تدریجی و به طریق تکامل و تطور طبیعی، بلکه، بر حسب هوش و قریحه ی ملی به فرمان بزرگان یا شهنشاهان یا مغان صورت گرفته است و ناگهانی، به طور انقلابی و نودرآمد پدید آمده است.

ممکن است گفته شود که به راهنمایی دبیران فنیقی یا آرامی یا یهود که در زیر دست بزرگان ایران خدمت می کرده و حروف الفبایی داشته اند و از پیش با آن آشنا بوده اند این اصطلاح پیدا شده است. این تصور دور نیست، لیکن اشکالی دارد و آن این که خود یهود یا آرامیان یا فنیقیان هم حروف صدادار و اِعراب را داخل خط نکرده اند، چنان که از آثار قدیم فنیقی، یهود و آرامی معلوم می شود که نه تنها اعراب جزو کلماتشان نیست، بلکه «الف»، «واو» و «یا» هم در کتیبه ها و نوشته های قدیم آن مردم پیدا نمی شده است و در اواخر «الف»، «واو» و «یا» را برای نشان دادن حرکات گاهی به کار می برده اند، پس از انقراض یهود و پراکنده شدن در آفاق، چون دیدند این سه حرف کافی برای ادای مقصود نیست و لغات آنان دستخوش فنا خواهد شد، قاعده ای برای حرکات وضع کردند که امروز به طور ناقص در خط مربع (خط عبری) دیده می شود. در این صورت معنی ندارد که اصلاح خط میخی از ناحیه ی مردم سامی صورت گرفته باشد و شکی باقی نمی ماند که این اصلاح مربوط به آریاییان است، چنان که ملل گِرِک، لاتین و هند نیز پس از پذیرفتن حروف فنیقی همین کار را کردند. چیزی که خط میخی را از بین برد (چنان که معروف است) حمله ی اسکندر و قدرت سرداران او نبود، بلکه دشواری این خط سبب از یاد رفتن آن گردید، چه خط میخی با قلمی نوک تیز چوب یا فلزی بر روی پاره های گِل سخت شده کنده کاری گردیده و یا با همان قلم بر لوح های سنگی و معدنی کنده می شده است، بر خلاف خط مصری و فنیقی که روی چوب و یا پاپیروس و پوست حیوانات با هر نوع قلمی کنده شده یا با رنگ نوشته می شده است. در خط میخی چنین نبوده است، بلکه بیش تر پارچه ی گِلی را برداشته با چنین قلمی بر روی آن خط هایی کنده و پارچه را خشکانیده و سپس پهلوی هم قرار می دادند و آن پارچه های گِل را به زبان کلدانی «آجُرْ» و آن خط ها را «دُپی» می نامیدند و اخیرن از آن آجرها دو کتابخانه یکی در شوش و دیگری در تخت جمشید کشف گردیده است.

همچنین بر روی فلزات یا سنگ ها حروف میخی با دقت بایستی کنده می شد و به درد پاپیروس و غیره نمی خورده است، به همین سبب عامه ی مردم ایران در آن عصر برای نوشتن عادی بر روی پوست یا پاپیروس، خط آرامی به کار می برده اند. این شکل نگارش و خشونت شکل حروف و جای زیاد گرفتن سطرها سبب شد که از همان زمان دولت هخامنشی، خط آرامی که از مدت های دور از کنعانیان به سرزمین کلده و آشور رسیده و به همراه کاتبان و دُپیوَران سامی به ایران آمده بود، وسیله ی مبادله ی افکار و رفع حاجت بزرگان، تجار و سایر مردم قرار گیرد. این است که در دوره ی اشکانیان خط میخی به عقب باز می گردد و تا مدتی خط یونانی به کار زفته و به تدریج از نیمه ی سده ی دوم پیش از میلاد خط آرامی متداول می گردد، لیکن نباید تصور کرد که خط میخی در عهد اشکانیان به کلی منسوخ شده بوده است، چه در بابل لوحه هایی یافته اند که متعلق به دوره ی اشکانی و به خط میخی نوشته شده است، در این لوح ها مطالب قانونی، نجومی و سرودهای مذهبی نوشته شده است.

ب) خط پهلوی

چنان که پیش تر اشاره کردیم خط پهلوی از خط آرامی گرفته شده است و خط آرامی به دو خط قدیم که یکی فنیقی و دیگری عبری است منتهی می شود . فینیقیان که آنان را کنعانیان هم می نامند، در حوالی سه هزار سال پیش از میلاد از سواحل خلیج فارس یا از داخل جزیره العرب وارد سواحل فرات شده و چنان که پیش تر گفتیم در آن جا ساکن شدند و سپس از آن جا به سوی سوریه و فلسطین رفتند و درسواحل بحر ابیض دولتی تجارتی پدید آوردند. عبریان که بدون شک از ملل سامی نژاد هستند از شبه جزیره ی طورسینا و به گفته ی استاد «مرگلیوس» از یمن و به گفته ی دانشمند دیگری از حجاز که زادگاه اصلی آن قوم بوده است برخاسته و به عادت صحراگردی و بادیه نشینی هجرت کردند و عاقبت در حوالی سده ی سیزده پیش از میلاد در حدود فلسطین و ارض کنعان با کنعانیان همسایه شدند و پس از جنگ های خونینی وارد فلسطین گردیدند و بعدها شهر اورشلیم را بنا کرده در آن جا خانه کردند، نام «عبری» از ماده ی «عَبَرْ» و به معنی عبور و حرکت و اشاره به صحرانوردی آن طایفه است، و به مناسبت «اسراییل» که لقب «یعقوب» بوده است بنی اسراییل نامیده شدند. در اخبار یهود آمده است که «عبری» نام «ابراهیم» جد بزرگ بنی اسراییل است که از شهر «اور» کِلدهَ گریخته و از نهر عبور کرده است - و معلوم نیست که این نهر اُرْدُنْ است یا نهر فرات، و برخی گویند «عبری» نام یکی از نیاگان ابراهیم بوده است و دانشمندان معاصر ترجیح می دهند که عبری را از ماده ی عبور گرفته و آن را شامل بنی اسراییل که از صحراها عبور می کرده و در حال بَدَوی می زیسته اند بشمارند - چنان که عرب را هم از همین ریشه و ماده و به همین معنی می دانند و ثلاثی مجرد یعنی اصل و ریشه ی فصل «عَبَرْ» و «عَرَبْ» را یکی دانند که به قاعده ی قلب لغات تغییر یافته است. باید دانست که اقوام عبری به فرزندان «ابراهیم» اختصاص داشته اند، زیرا طایفه های دیگری نیز به این نام خوانده شده اند که بعدها با اعراب به هم آمیخته و از یهود جدا شده اند.

قدیمی ترین نمونه ای که از خط فنیقی یافته اند، کتیبه ی (ستون مه زا) است که تاریخ آن به ۸۹۵ ق. م می رسد - دیگر جامی است سه تکه که در جزیره ی  «قبرس» یافته اند که تاریخ آن را با عهد «سلیمان» پادشاه یهود (۹۷۱-۹۳۱ ق.م) به حدس و تخمین برابر کرده اند و چون این دو کتیبه به هم شباهت ندارد، تصور کرده اند که خط فنیقی از خط عبری گرفته شده است، ولی به دلایلی دیگر که جای گفتن آن این جا نیست، این عقیده پذیرفته تر شده است که ایجاد کننده ی خط الفبایی آرامی فنیقیان اند که آن را یا از خط مصر و یا از خط میخی سومری تقلید و در آن اصلاحاتی داده اند و از حالت نقشی به مرحله ی الفبایی در آورده اند. این خط که بعدها خط آرامی، نَبَطی، مُسْنَدْ، حَبَشی و قِبْطی از آن تقلید شد، در ایران به خط پهلوی تبدیل یافت، یعنی آن خط با بندگان و جیره خواران سامی وارد ایران شده و در زمان هخامنشی و پس از آن در عهد اشکانیان مورد استفاده قرار گرفت و رفته رفته در آن تغییرهایی راه یافته خط پهلوی اشکانی را به وجود آورد و پادشاهان هخامنشی این خط یعنی خط آرامی را ترویج کرده اند.

خط میخی برای نقر و نقش کتیبه به کار می رفته است و برای نامه ها و دیگر نیازمندی های عمومی مناسب نبوده است، از این  رو خط ساده و الفبایی «آرامی» که از عهد کلدانیان در آسیای صغیر معروف بود به تدریج اهمیت پیدا کرد. در آغاز به مناسبت آسانی هر جا چیزی به خط میخی نوشته می شد نام صاحب خط - یا اگر آن چیز ظرف سفالی یا جنس دیگری بود نام خریدار یا فروشنده را - در کنار آن به خط آرامی می نوشتند، ولی بعدها وسعتِ کاربرد این خط به جایی رسید که در همه ی قلمرو ایران، عراق، آسیای صغیر و مصر عمومیت یافت و نامه های حاکمان، پادشاهان، روابط ملل، روزنامه های دولتی، فرمان ها و نوشته های عادی همه با خط آرامی انجام می گرفت. ترقی روز افزون این خط با پشتیبانی و تقویت شهنشاهان هخامنشی حاصل آمد که متعرض آیین، رسم ها، خط و زبان ملل تابعه نمی شدند و به ویژه خط آرامی را به دلیل آسانی آن رواج دادند و به کار بردن آن را در کشورهای فتح شده انتشار دادند.

زبان آرامی سپس به دو لهجه منشعب گردید : لهجه ی عراقی که آن را لهجه ی آرامی شرقی می نامند و لهجه ی سوریه، فلسطین و طورسینا که آن را آرامی غربی می گویند. خط آرامی نیز به همین ترتیب  به چند شیوه و رسم درآمد و آن چه در ایران مادَرِ خط پهلوی شد،شیوه و قلم آرامی عراقی بود.

این مساله که اصل خط آرامی از کجا شاخه گرفته است درست روشن نیست، برخی تصور کرده اند که این خط از روی خط هیریوغلف مصر تقلید شده است زیرا هر چند این خط  خطی الفبایی است، ولی حروفی در آن خط هست که حاکی از صورتی است که خود آن حرف هم به معنی همان صورت است. مانند الف «عَلفّیا» به معنی «گاو» که در اصل به شکل سر گاو بوده و بعد که از حال نقشی به حال صوتی افتاده صدای «آو» یافته و بعد حرف الف و صدای «اَ اِ اُ» پیدا کرده است. دیگر «ب» که نام آن «بیت» است و در اصل به صورت خانه ی سقف دار بوده است همچنین «جیم» که نامش «گمیل» است و در اصل صورت جَمل = شتر ئاشته و «طِطْ» که نام و صورت افعی است و عین که به شکل چشم است و «لامد» که به شکل عصا است و «هی» که به صورت شبکه است و غیره ... و گروهی گویند که خط آرامی از اختراع های یکی از ملل سامی است و گروهی چنان که گذشت آن را گرفته شده از خط فنیقی می دانند و جماعتی نیز گویند خط فنیقی از خط آرامی گرفته شده است زیرا خط آرامی از دو هزار سال پیش از میلاد وجود داشته است.

داریوش سوم به خیانت برخی از ایرانیان کشته شد و کشور ایران مفتأمفت به چنگال «اسکندر گجستک» افتاد که همه ی شهریاران ایران را کشت و ایران را با بیداد و غَدْر به مشت آورد و خود هم به زودی بمرد و سلوکیدیان بر ایران غلبه یافتند و این فتنه ی پرآوازه به سود یونانیان تمام گردید، خط یونانی و آداب آن کشور که او نیز چون ایران مسخر گردنکشان مقدونی شده بود، در ایران شیوع یافت، سکه های آن زمان و سکه های اوایل عهد اشکانیان با آن خط زده شد - حتا قباله های املاک هم تا ۱۵۰ سال پیش از میلاد به خط یونانی نوشته می شد و کتیبه هایی از «گودرز اشکانی» و غیره به این خط بر صخره کنده شده است و در «لرستان»، «بختیاری» و «بیستون» موجود است. ولی دیری نگذشت که خط پهلوی جای خط یونانی را گرفت و چنان که «کریستن سن» تاریخ دان معاصر می نویسد یونانی مآبی اشکانیان که از خراسان برخاسته سرداران یونانی را مغلوب و از خاک ایران بیرون کرده بودند، تقلیدی صوری و از لحاظ (مُدْ) بود و چیزی طول نکشید که زبان و آداب یونانی منسوخ و آداب آریایی ایران به صورت طبیعی خود بازگشت کرد و سکه ها و نوشته های ملی با خط پهلوی آغاز شد و خط میخی به عللی که گفته شد، دیگر مجالی برای بازگشت به دست نیاورد.

قدیم ترین آثار به خط آرامی در ایران

پس از کتیبه ی نقش رستم که یاد شد، قدیمی ترین آثاری که به خط آرامی از طرف ایرانیان در دست است، سکه های پادشاهان «پرته دار» است. از زمان سلطنت هخامنشی، فارس در مملکت ایران دارای اهمیت فوق العاده بود؛ شاهنشاهان ایران آن جا را محل اقامت تابستانی خود قرار داده در ایام زمستان اوقات خود را در شوش یا بابل به سر می بردند؛ و به همین جهت «شَتْرپُوان های پرسپلیس» که از خاندان سلطنتی بودند در میان سایرین وضع ممتازی داشتند و چنان که از روی سکه هایی که بعدها ضرب کردند فهمیده می شود این شاه زادگان هم نماینده ی قدرت سلطنت و هم نماینده ی قدرت مذهبی بودند. به علاوه «استرابو» در کتاب خود (کتاب ۱۵ فصل ۳ بندهای ۳ و ۲۴) می نویسد : «... اقتدار شتربوان های مزبور در زمان هخامنشی ها و سلاطین مقدونی زیاد بود ولی زمان اشکانی ها به تدریج کاسته شد ...» و سپس می افزاید: «... امروز (سده ی دوم) ایرانی های فارس، استقلال خود را حفظ کرده و دارای سلاطینی هستند که نخست مطیع مقدونی ها و سپس مطیع پارت ها بوده اند ...»

در سال (۳۲۳ پیش از میلاد) پادشاهان فارس؛ تحت تبعیت اسکندر - که در حفظ قدرت آن ها برای استفاده از نفوذی که آن ها بر پیروان مذهب ایرانی های قدیم (مزدیسن ها) در مرکز و جنوب ایران داشتند می کوشید - درآمدند.

 قدیم ترین سکه ای که از شاه زادگان به دست آمده متعلق به سده ی سوم پیش از میلاد است و به نام «بَغْه دات» پسر بَغَ کِرْت است و پس از آن سکه های «وَهوبُرز» و دیگران است.

سکه های این پادشاهان دارای علامت آتشکده و صورت پرچمی چهار گوشه که ظاهرن همان درفش کاویانی بوده است می باشد و نشانه های دیگری از آثار اوستایی در آن ها موجود است، هغداد و وَهُربُرز جنبه ی دینی داشته اند و پنام بر روی دارند و تاریخ ریاست آنان به عقیده ی «کریستن سن» ۲۸۰ پیش از میلاد است. عبارت سکه : " بَغَ دات پرتَ ر که زی بَغی بَغَ کِرْتَ " این سکه ها نمونه ی خوبی از تطور خط آرامی است، زیرا تاریخ این سلسله که سکه زده اند تا عهد «پاپک» و پسرش (ارتخشیر پاپکان)، امتداد پیدا می کند، از گرده ی سکه های مذکور می توان دانست که خط معمولی ایران در این مدت چه گونه تغییراتی پیدا کرده و به خط ساسانی انجامیده است.

حروف پهلوی

خط پهلوی دارای ۲۵ حرف با صدا و بی صداست. «ا، ب، گ، ج، د، ه، و، ز،  ی،  ک،  ل،  م،  ن،  س، ف، پ، چ، ژ، ش، ت،  ث، خ، ذ، غ،» ولی برای حروف «ح،  ط،  ع، ص،  ق» که در الفبای آرامی هست نیز حروفی دارد یعنی «ه» گاهی صدای «ح» می دهد و «ت» گاهی صدای «ط» و «الف» و گاهی «واو» صدای «عین» و «چ» صدای «ص» و کاف و میم صدای «ق» دارا می شده و اگر چه برای «ث» و «ذال» هم حروف خاصی ندارد، اما حرف «ت» گاهی به جای «ث» و گاهی به جای «ذال» می نشسته است و حرف «پ» که صدای «چ»، «ف» و «ژ» نیز می داده، گاهی  صدای «واو» داشته و ظاهرن «واو» مذکور واوی بوده است بین «پ»، «واو» و «ف»، که آن را بعدها «فاء عجمی» نام نهادند مانند حروف دوم کلمه ی «اوام»، «افام» و «دویر»، «دپیر» و حرف آخر «آپ»، «آو» و واو «گوی» و گفت و غیره.

خط پهلوی و لهجه ی پهلوی به دو دسته بخش شده است، یکی خط و لهجه ی اشکانی که آن را پهلوی شمالی می نامند و سابق پهلوی کلدانی می گفتند؛ دیگر خط و لهجه ی ساسانی که آن را پهلوی جنوب و جنوبی غربی می نامند که شرح آن ها داده شد. سوای این دو خط که با حروف مقطع نوشته می شده و گویا ویژه ی کتیبه ها بوده است. خط دیگری هم بوده است که برای نوشتن معمولی به کار برده می شده و این خط با حروف متصل نوشته شده و از نظر شکل با خط دیگر تفاوت داشته است. به گفته ی ابن الندیم، در ایران چند نوع خط معمول بوده است، وی از قول ابن المقفع می گوید : «... ایرانیان هفت نوع خط داشته اند :
۱- خط دینی بود که آن را «دین دفیریه» گویند و اوستا را بدان نویسند.

۲- ویش دبیریه و آن سیصد و شصت و پنج حرف است که کتب فراست (قیافه شناسی) و زَجْر (تفأل و تطیّر - مُروا و مُرغوا) و خریِر- آب و طنین گوش و اشارات چشم و ایماء و اشاره و چشمک و آن چه بدین ماند، بدان خط نویسند.

۳- خط دیگری که آن را «کستج- ظ : گستک» گویند و آن بیست و هشت حرف است که بدان عهدها، میثاق ها و اقطاعات می نوشتند و نقش مُهرهای شاهنشاهان پارس و طراز جامه و فرش و سکه ی دینار و درهم بدین خط بود.

۴- خط دیگر که آن را «نیم کستج - نیم گستک ظ» می گفتند و آن نیز بیست و هشت حرف است که نامه های پزشکی (طب) و فلسفه را بدان می نوشتند.

۵- خط دیگری موسوم به «شاه دبیریه» بود که پادشاهان عجم میان خویش بدان سخن می گفتند ( کذا ؟) دور از مردم عامه، و سایر طبقه های کشور را هم از آموختن آن نهی می کردند زیرا پرهیز داشتند که دیگری جز پادشاهان و ملوک بدان واقف شده از آن راه بر اسرارشان وقوف یابد و ما آن خط را ندیده ایم.

٦- کتاب رسایل و نامه ها؛ خطی بود که همه ی طبقات می نوشتند جز پادشاهان، و نام آن «نامه دبیریه» و «هام دبیریه» بود و همان طور که به زبان می گذشت نوشته می شد و نقطه نداشت و بعضی از کتابت های رسایل به لغت سریانی قدیم - یعنی لغات مردم بابل - نوشته شده به فارسی خوانده می شد و عدد حروف آن سی و سه حرف بود.

۷- خط دیگر که نام آن «راز سهریه» (؟) بوده و پادشاهان رازها و اسرار خود را در روابط با ملل خارج بدان خط می نوشتند و عدد حروف و اصوات آن چهل بود و هر صوت یا حرفی را صورت و شکلی خاص بود و از لغات نبطی چیزی در آن خط نبود.

خط دیگری بود که آن را «راس سهریه» (؟) می گفتند و علم منطق و فلسفه را بدان می نوشتند و آن بیست و چهار حرف است و این خط دارای نقطه بوده و ما آن را ندیده ایم.

دیگر قسمتی از الفبا بود که آن را جدا از هم یا پیوسته می نوشتند و «زوارشن» می نامیدند این زوارشن ها قریب هزار کلمه بود و آن ها را برای جدا کردن لغت های متشابه از یکدیگر اختیار کرده بودند، مثلا کسی که می خواست بنویسد «گوشت» می نوشت «بُسْرا» و می خواند گوشت و اگر می خواست بنویسد «نان» می نوشت «لَحْما» و می خواند نان و هر چه می خواستند بدین طریق می نوشتند، مگر لغت هایی که محتاج به بدل کردن آن نبودند که آن را عینا به لفظ فارسی کتابت می نمودند.»

چنان که دیده شد، در آغاز، خط های پهلوی را هفت دانسته و در شرح آن هشت آورده و اگر «زوارشن» را هم خطی جداگانه فرض کنیم عدد به نه بالا می رود و هرگاه نامه زی دبیری و هام دبیری را هم دو قسم خط فرض کنیم، مثال ها به ده می رسد. ولی حق آن است که این دو را یکی دانسته و نیز زوارشن را با کتابت رسایل یکی بشماریم و کتسج و نیم کتسج را هم که عدد حروف آن بیست و هشت است یکی بدانیم. یا «راز سهریه» و «راس سهریه» را که نام هر دو به هم شبیه است یکی فرض کنیم. آنگاه هفت قلم درست می شود.

اما آن چه از خارج اطلاع داریم و از کتیبه ها و سکه ی پول ها و نقش مهرها و سایر خط هایی که در روی ظرف ها دیده شده به دست می آید خط های ذیل است :

۱- خط اشکانی قدیم که با خط ها قدیم آرامی پُر تفاوتی ندارد، مانند سکه ی بغ دات که متعلق به قرن سوم قبل از میلاد است و او چنانکه گذشت یکی از پادشاهان (پرته دار) فارس پسر بغ کرت پرته دار است.

۲- خط اشکانی جدید، که همان خط است با تفاوت اندکی.

۳- خط کتیبه ای ساسانی است که با خط کتیبه ی اشکانی تفاوت دارد.

۴- خط تحریری ساسانی است که گویا کتاب ها و نامه ها را بدان خط می نوشته اند و بر ظرف ها و پاره های سفال و نیز در کتاب های ادبی و علمی پهلوی نمونه هایی از آن دیده می شود که گویا با همان خط رسااه ها و خط هزوارش نقل شده از ابن المقفع باشد.

۵- احتمال دارد خط های مرموز دیگری هم برای رازهای پادشاهان یا یادداشت های ریاضیون و فیلسوفان یا فال گیران و ستاره شناسان موجود بوده است که از میان رفته و چیزی به ما نرسیده است.

٦- خط اوستا یا دین دپیوریه که بیاید.

۷- خط های غیر هُزوارش دار که به فارسی ناب می نوشتند وجود داشته است. ولی گویا از نظر حروف هجا با دیگر خط ها تفاوت نداشته و در خراسان و ماوراءالنهر بدان طرز کتابت می کرده اند و از آوردن هزوارش خودداری می کرده اند.

خلاصه آن که  خط کتیبه ی ساسانی به تدریج مانند پدر خود که خط کتیبه ی اشکانی باشد از میان رفت و خط پهلوی نوشتاری تا سده ی چهاردهم میلادی یا هفتم هجری در ایران باقی ماند، ولی سرانجام در مقابل رقیب پر زورتری که عبارت از خط معرب و نقطه دار نسخ و ثلث باشد از میان رفت. اما در هندوستان خواندن آن خط از راه آموزش  تا درجه ای دوام آورد. اما پیداست که این خواندن تا چه پایه ناقص و ناتمام بود، به ویژه در خواندن هزوارش ها که هنوز هم موبدان و عالمان مزدیسنان آن کلمات را غلط می خوانند و نمونه ی غلط خوانی مزبور در برهان قاطع و «دستور پهلوی» به خوبی هویداست، و اصلاح این غلط ها را باید حقن مرهون خاورشناسان و پشت کار بی مانند ایشان بود. به ویژه دکتر «اندریاس» آلمانی و به ترین دانش آموزان او آقای پروفسور «هرتسفلد» آلمانی که در چند سال اقامت خود در ایران منت استادی بر گروهی از دانش پژوهان ایرانی دارند.

ج) خط اوستایی یا دین دپیری

خط اوستایی یا «زند» که آن را «دین دپیری» نامند به احتمال زیاد در زمان ساسانیان اختراع شده است، زیرا تا آن عهد متن های اوستا سینه به سینه می رسیده است و یا با خط های گوناگون هر عصری یادداشت می شده است، عاقبت به سبب دگرگونی که رفته رفته در زبان ایرانیان پیدا شده بود بیم آن بود که تجوید و خواندن کتاب بزرگ زردشت دستخوش گردش روزگار شود و اصل و حقیقت آن سخنان از میان برود، از این روی و بدین اندیشه به تر دانستند که خط درست و کاملی اختراع کنند تا بتوانند همه ی آواها و حروف زبان قدیم را چنان که هست بر صفحه ثبت نمایند و از خط پهلوی ناقص یا خط سُریانی که یکی از خط های خوب آن زمان شمرده می شد، لیکن از حروف و مقاطع صوت زبان قدیم اوستا بی بهره بود، این هنر انتظار نمی رفت که تمام لغات و آواها و خواندن درست اوستا را تامین کند. این بود که خط اوستا (دین دپیری) از سوی موبدان و فاضلان ایرانی در اواخر عهد ساسانیان اختراع شد، چنین که صورت یک دسته از حروف صدادار که شکل نداشت و حال زیر و زبر فعلی خط ما را داشت و چند حرف بی صدا که در اوستا بود و در خط پهلوی نبود مانند : «ث» ثاءِ مثلثه؛ «ذ» ذال معجمه؛ «ت» نوعی تاءِ مُثتاه فوقانی؛ «ن» نُون غُنّه؛ «خو» خا و واو معدوله؛ «ش» شین مخصوص؛ اختراع گردید و آن حروف را بر حروف موجود پهلوی (حروف تحریری ساسانی نه کتابتی) افزودند و اوستا را بدان خط نوشتند، از برکت این خط که به یقین می توان آن را از به ترین و کامل ترین خط های دنیا نامید، تجوید و خواندن کتاب آسمانی ساسانیان از فساد و انحراف مصون ماند.

مانی در عصر شاپور اول و هرمز به اندیشه ی اصلاح خط افتاده بود و پی برده بود که اگر خط ملی ایران خوانا و درست نباشد، علوم و ادبیات دستخوش فساد و تباهی است و به ویژه در کار دین خلل وارد می شود و هر کس کتاب آسمانی را به میل و اراده ی خود تبدیل و تغییر می دهد. این بود که در صدد علاج این امر برآمد و سرانجام خط سُریانی را که در آن تصرفاتی کرده بود، برای کتاب های خود اختیار کرد و از این روی معلوم می شود که خط اوستایی در آغاز کار ساسانیان وجود نداشته است، زیرا اگر این خط با این کمال و تمامی و زیبایی در آن روزگار موجود می بود، شاید مانی که حاضر شده بود خط سریانیان و نسطوریان را اختیار کند، بی شک خط موبدان ایرانی را بر آن ها برتری می داد. دلایل دیگری نیز در دست داریم که می رساند که خط اوستایی در عهد ساسانیان پدید آمده است، ولی کی و چه زمان این کار صورت گرفته است، سند قطعی و مسلمی در دست نیست برخی پژوهشگران برآنند که در اواخر عهد خسروان ساسانی، یعنی در سده ی ششم این اصلاح انجام گرفته است. باید اعتراف کرد که این کار یکی از بزرگ ترین کارهای پر سودی بود که دانشمندان ایران به انجام دادنش دست زدند و هر آینه اگر این کار نشده بود، شک نیست که زبان اوستایی و خود آن کتاب که امروز یکی از مفاخر ایران و بزرگ ترین یادگار دوران های باستان است، پس از یورش عرب و این همه فترت های تاریخی رفته رفته  از میان رفته بود و شاید در نتیجه ی محو آن آثار، آثار اساتیری و داستان های باستانی ایران که در شاهنامه ها می بینیم و ماخذ همه اوستا بوده است نیز در میان نبود.

خط اوستا دارای ۴۴ حرف با صدا و بی صداست و هم امروز کامل ترین خطی است که در جهان هست، در ظرف چند ساعت با چند درس می توان این حروف را فراگرفت و کلمات ایزدی دین قدیم را بدون غلط با همان لهجه و صورت اصلی خواند.

* * *

 از: سبک شناسی جلد اول، امیر کبیر، تهران، ۱۳٦۹

 

تاریخ خط فارسی پس از اسلام

ملک الشعرای بهار

تاریخ خط فارسی پس از اسلام

خط پهلوی پس از اسلام، به سبب دشواری که در خواندن و نوشتن داشت، نتوانست مانند دیگر آداب و فرهنگ های ملی ساسانی ایستادگی کند و در ملت غالب، اثر بخشد. چندی نگذشت که این خط منحصر به موبدان زردشتی شد و به سرعتی عجیب رو به فنا و زوال نهاد. خطی که عرب ها آن را می دانستند خطی بود که در سال های نزدیک به ظهور پیامبر اسلام، به گفته ای از حیره پایتخت پادشاهان آل نصر (مناذره) به مکه رفته بود و ما روایت های گوناگون آن را بعد خواهیم آورد. اکنون نخست خلاصه ای از خط های ملل مجاور عربستان ذکر کرده و پس از آن می گوییم که چه گونه اعراب دارای خط شده اند. خط های ملل سامی که از هر سو با عرب ها مربوط بودند بدین قرار است : عبریان، آرامیان، نبطیان، سریانیان، کلدانیان، حمیریان یمن، اقوام ثمود و بنی لحیان و صفویان.

خط های که این ملل بدان چیز می نوشتند به قرار ذیل است :

الف) خط عبری

که از اصل خط فینیقی گرفته شده بود و آن را «قلم عبری» می نامیدند و پس از درآمیختگی با آرامیان و واقعه ی اسارت بابل آن خط را تغییر دادند و از گرده ی خط آرامی خطی اختیار کردند و پس از تکمیل آن را "خط آشوری" یا "خط مربع" نام نهادند.

ب) خط نبطی

که آن هم از خط آرامی گرفته شده و اصلش به خط فینیقی می رسد و با تصرفاتی که در آن به عمل آمد اصل و ریشه ی خط کوفی را به وجود آورد.

ج) خط سُریانی

که اصلاح شده ی خط آرامی است و در همه ی دوره ی ساسانیان و دیری پس از اسلام یگانه خط علمی و مشهور مشرق شناخته می شد و در مراکز علمی مهمی مانند شهر «اُدسْ» در الجزیره، شهر «جُندی شاپور» در اهواز و سایر شهرهای عراق این خط نوشته می شده است و این خط پس از غلبه ی مغول بر سرزمین های اسلامی از میان رفت.

د) خط کلدانی

که باقی مانده ی خط آرامی و با خط نبطی نزدیک بوده است.

ه) خط سبا یا «سَبَئی»

که اصلاح شده ی خط «مُسنَدْ» بود و از اصل فینیقی گرفته شده و در یمن متداول بوده است.

و) خط ها ثمودی و لحیانی

که در غرب و شمال حجاز نوشته می شده و شعبه ای از خط «سبا» بوده است.

ز) خط های «صفوی» منسوب به سرزمین «صفاه»

که در سوریه نزدیک کوه لبنان قسمت های بسیاری از آن کشف شده است و به خط نبطی قدیم شباهت داشته است.

ح) خط نسطوری

این خط در میان نسطوریان، مسیحیان پیرو کلیسای مشرقی معروف به «نسطوری» رایج بوده و نوعی از خط سطر نجیلی و سُریانی به شمار می رفته است. از خط های نام برده خط ثمودی، لحیانی، صفوی و همچنین نبطی را می توان مادران خط های عربی شمرد، ولی هیچ کدام مربوط به خود عرب نیست و از خود عرب و در سرزمین حجاز و یثرب تا امروز آثار خطی که منسوب به عرب و مربوط به ایام و تاریخ های معروف آن جماعت باشد به خط صفوی، آرامی، نبطی و ثمودی پیدا می شود. لیکن از ایام و تواریخ عرب اشاره و ذکری در آن ها نیست و معروف تر از همه «کتیبه ی نماره» است از «امرء القیس بن عمرو ملک حیره» که بر سنگ گور او نقش است. دیگر «کتیبه ی ام الجمال» است که قدیمی ترین این کتیبه ها از امرءالقیس و تاریخ آن سال ۳۲۸ پس از میلاد است.

کتیبه ی زبد

دانشمند خاورشناس «لیتمان» این کتیبه را خوانده است و از اول سطر که از راست به چپ است دو حرف افتاده دارد : «[ بنصر ] الاله شرحو برامت منفو و ظبی بر مرالقیس و شرحو بر سعدو و سترو و سریحو (بتمیمی)» و این کلمه ی  آخر به قلم سریانی است و باقی به قلم عربی مرکب و مفاد این کتیبه اسم کسانی است که در بنای کنیسه کوشش کرده اند. ترجمه ی این کتیبه به فارسی بدین قرار است: به یاری خدا، شرحو پسر امت منفو و ظبی پسر امرء القیس و شرحو پسر سعد و وسترو و شریحو به تمیمی.

 کتیبه ی حران

خواندن این کتیبه توسط لیتمان: «اَنَا شُرَحیل بن ظَلُموبنَیتُ ذَاْلَمَرطُول سنه 463 بعد مَفْسِد خَیْبر بَعْم.» یعنی : من شرحیل بن ظالم بنا کردم این مرطول را سنه ی 463 بعد از واقعه ی  فساد «خیبر» به یکسال و این کتیبه هم به خط عربی و مرکب است. از این رو اهل علم گمان می کنند که طوایف عرب دارای خط مخصوص نبوده اند. بعضی گمان دارند که عرب قبل از اسلام به هیچوجه صاحب خط و فرهنگی خاص به خود نبوده است اکنون ما عقاید قدیم و جدید را علی الولی ذکر می کنیم.

الف) عقیده ی قدیم

تاریخ دانان اسلامی می گویند که عرب در زمان بسیار نزدیک به اسلام خط را از مردم حیره و نبطیان آموخت و خط از حیره به حجاز رفت. و این روایت ها را به عبدالله بن عباس و برخی به ابن اسحاق صاحب السیره النبویه نسبت می دهند. و واقدی و مسعودی و حمزه بن الحسن و دیگران در این باره یکسان روایت کرده اند و خلاصه ی روایت ها چنین است:

ابن عباس گوید: نخستین کسانی که خط عربی را بنیاد نهادند، سه کس بودند. از قبیله ی طی که ساکن شهر "انبار" بودند و مردم را خط می آموختند و نام آن سه "مُرامر بن مره" و "اسلم بن سدره" و "عامر بن جدره" بود که اولی حروف را اختراع کرد و دومی حروف را به فصل و وصل افکند و سه دیگر نقطه گذاری کرد و آن را خط "جزم" نام نهادند و گفتند خط مزبور از خط حمیری جدا شده است.

و باز روایت دیگر از ابن عباس آورده اند که مردم انبار خط را از مردم حیره آموختند. مسعودی گوید فرزندان محصن بن جندل بن یعصب بن مدین خط عربی را به وجود آوردند. باز روایت است که اول واضع خط اسماعیل علیه السلام است . . . ابن هشام گوید: واضع خط حمیر بن سبا است . . . باز عبدالرحمن بن زیاد بن انعم از پدرش روایت می کند که از ابن عباس پرسیدم که شما قریشیان این خط را از کجا آوردید ؟ ... گفت ما از «حرب بن امیه» فرا گرفتیم. پرسیدم او از کجا گرفت ؟ ... گفت : از عبدالله بن جدعان. پرسیدم عبدالله از کجا گرفت ؟ گفت از مردم انبار. پرسیدم آن مردم از کجا آوردند ؟ ... پاسخ داد از مردم حیره. پرسیدم حیره از کجا آورد؟ گفت : مردی از یمن از بنی کنده به آنان آموخت، گفتم این مرد از کجا آموخته بود ؟ ... گفت : از خفلجان کاتب وحی هُود پیامبر و روایات دیگر از این قبیل.

ب) عقیده ی دانشمندان امروز

دانشمندان امروزی از خاورشناسان و دانشمندان پژوهشگر مشرق برآنند که خط اسلامی از خط نبطی تازه گرفته شده است که در شبه جزیره ی  طور سینا منتشر بوده است. قدیم ترین سندی که به دست آمده است کتیبه ی معروف به «نقش نماره» است که تاریخ آن ۳۲۸ پس از میلاد است، دومین سند، کتیبه ی معروف به «نقش زبد» است متعلق به ۵۱۱ پس از میلاد و سند سوم، کتیبه ی «نقش حران» است که تاریخش ۵٦۸ پس ازمیلاد است. از این رو  پژوهشگران بر این عقیده اند که خط اسلامی در سال های میانه ی دو سال اولی یعنی میان ۳۲۸ و ۵۱۱ به وجود آمده و آن سده ی چهارم یا پنجم پس از میلاد است.

به طور کلی گویند که خط اسلامی از شبه جزیره ی طورسینا نشأت کرده و در آغاز فرقی میان آن خط و خط نبطی نبوده است. در صحرای سوریه در منطقه ی دولت «بنی غسان» میان تاجران رایج گردیده و دگرگون شده و به وسیله ی تجار به مراکز تجاری و فکری حجاز منتقل شده و منتشر گردیده است. دور هم نیست که در این تغییرات مردم حیره و اتباع دولت «آل منذر» که با مکه و مدینه روابط تجارتی داشته اند نیز سهم داشته باشند. برخی نیز معتقدند که اعراب خط نبطی را از «حوران» در اثناء مسافرات خود به شام و به وسیله ی تاجران آموخته اند. عقیده ای هم هست که گوید عربان و نبطیان هر دو خط را از یمن گرفته اند و این عقیده هنوز پیروی نیافته است و عقیده ی نخستین صحیح است که خط عربی از خط نبطی و خط نبطی از خط آرامی گرفته شده است و یمنی ها هم مستقیمن خط مُسند را از آرامیان گرفته اند.

خطی که در قدیم ترین اسناد عربی دیده می شود مانند نقش زبد، نقش حران و سنگ قبر عبدالرحمن بن جبر به تاریخ  ۳۱ هجری، که در مصر کشف شده است آغاز دو خط اسلامی کوفی و نسخ است، از سوی دیگر هم بر خلاف عقیده ی معروف که گوید خط ثلث و نسخ را «ابن مقله» از خط کوفی استخراج کرده است. می دانیم که خط نسخ از خط های قدیم اسلامی است و این خط و خط کوفی هر دو در یک عرض قرار دارند. چنین به نظر می رسد که نخست خطی بین نسخ و کوفی، چنان که در کتیبه های نام برده دیدیم، از خط نبطی گرفته شده است، سپس این دو خط به علل گوناگون و به سبب معاشرت با مردم کوفه که به جای حیره ساخته شد، از آن خط قدیمی جدا گردید و در آن از سوی خوش نویسان و کـُتـّاب تفنن هایی به کار رفت و اصلاحاتی شد تا بدین صورت درآمد و به این دو خط نیز بسنده نکردند بلکه گونه ها و شیوه های دیگری از آن ها هم پیدا شد.

چیزی که از آثار اسلامی به دست می آید آن است که خط کوفی زودتر مشق شده و اصلاح گردیده و در آن استادانی پیدا شده اند و این خط به علت این که حروفش به تر از حروف نَسخ (که آن روزها تا دیری هر دو بی نقطه و بی اعراب نوشته می شدند) بود، یعنی حروف متشابهه کم تر داشت، ویژه ی نوشتن قرآن، کتیبه ها و کتب علمی قرار گرفت، همچنان که نسطوریان و سریانیان خط سریانی و سطرنجیلی را و عبریان خط مُرَبّع را ویژه ی کتاب های مقدس دینی و کتاب های علمی قرار داده بودند، خط نسخ برای مکاتبه های خصوصی و رفع نیازهای عادی به کار می رفته است. در این سال های اخیر نامه ای از سوی محمد گراور شد به خط نَسخ قدیم و غیر زیبا که برخی از حروف کوفی هم در آن است و به خط اصلی اسلامی شبیه است و مُهر مدور محمد پای آن خورده است. باز ابن الندیم گوید : «... در خزانه ی مامون نامه ای بود از عبدالمطلب بن هاشم که بر پوست نوشته شده بود و گوید خط مذکور مانند خط زنان بود، یعنی بد تحریر شده بود و نامه ی محمد که بدان اشاره کردیم نیز از این نوع بوده است و سنگ قبر عبدالرحمن بن جبر هم که در مصر است همچنین بد، کج مج، کودکانه و ابتدایی است.

ج) قلم های اسلامی

روایت ها در اقسام قلم های اسلامی قدری آشفته است، آن چه از مجموعه ی روایت ها به دست می آید آن است که قلم اسلامی از آغاز همان قلم «نبطی» بوده است که آن را «النسخی» و «الدارج» می نامیده اند و عرب مستقیمن از نبطی گرفته بود و بعد از معاشرت عرب ها با مردم حیره و بنای کوفه در کنار حیره، خطی که آن هم تقلیدی از خط «نبطی» بود شایع شد که او را «حیری» یا «جزم» می خواندند. ابن الندیم گوید : در آغاز دولت اسلام چهار خط معمول گردیده بود به این اسم : خط مکی، خط مدنی، خط بصری، خط کوفی، و در خط مکی و مدنی الف ها به سوی راست کج بود و در شکل او کمی خوابیدگی به سمت بالای انگشتان پدیدار بود، این چهار خط را «قُطْبَه» نامی در عهد بنی امیه کامل کرد و بعدها از این چهار خط اقلام دیگری استخراج گردید و در اوایل دولت بنی عباس دوازده قلم در نزد خوش نویسان متداول گردیده بود که مشهورترین آن ها به قرار ذیل است : قلم الطومارالکبیر؛ قلم الثلثین؛ قلم الثلاثین؛ قلم الزّنبُور؛ قلم المفتح؛ قلم الحَرَمْ؛ (ظ. الجزَمْ) قلم الموامرات؛ قلم العهود؛ قلم القصص؛ قلم الخرفاج.

از این قلم ها باز قلم ها و خط های دیگری به وجود آمد و به بیست و پنچ قلم رسید و در عهد مامون عباسی خوش نویسی رنگ و آبی به خود گرفت و در آن عهد قلم المرصّع، قلم النسّاخ، قلم الرّیاسی (منسوب به مخترع خود فضل ذوالریاستین)،قلم الرّقاع، قلم غبارالحلیه، قلم الثلث، قلم المحقق، قلم المنشور، قلم الوشی، قلم المکاتبات، قلم النرجس و قلم البیاض نیز به وجود آمد. بیست خط از این خط ها از خط کوفی بیرون آمده بود که هر کدام ویژه ی نوعی از نوشته های مهم بود چون قرآن، مجله ها، طومارها، نامه های درباری و برخی دیگر مانند خط نسخ، خط محقق، خط مشق، ثلث، مدور، ریاسی و رقاع خاص، کتاب ها، حدیث ها، شعرها و نامه نگاری های معمولی بود و از عهد مامون به بعد این خط ها ترقی کرد و قلم ریاسی متداول گردید، تا "ابن مقله" خط نسخ را موزون و زیبا ساخت و آن را لایق آن قرار داد که قرآن را بدان خط بنویسند.

خلاصه

خط های اصلی عرب دو خط کوفی و نَسخ بوده است و از آن دو خط قلم های گوناگون به وجود آمد که برخی از آن ذکر شد و در سده های هفتم و هشتم هجری به تدریج خط کوفی رو به زوال نهاد و خط هایی که در آن زمان ها یعنی پس از سده ی هفتم معمول بوده است بدین قرار است : نسخ؛ ثلث؛ تعلیق؛ ریحانی؛ محقق؛ رقاع. و از این شش خط نیز بعدها خط های دیگر اختراع شد که باید اختراع آن را به ایرانیان نسبت دهیم که خلاصه ی آن نیز بدین قرار است :

قلم مقرمط

این خط را در کتاب های ادبی و تاریخی نام برده اند، شاید آغاز خطی باشد که بعدها بدان خط «باریک» - یعنی خطی که شبیه به شکسته یا شکسته ی نستعلیق بوده است - نام دادند.

قلم باریک

این نام در تاریخ های فارسی دیده شده است و شاید مختصر نویسی از خط رقاع یا مقرمط بوده است که حروف را کوچک و کوتاه کرده در نگارش های سردستی به کار می زده اند.

قلم نستعلیق

این قلم در سده ی دهم هجری شهرت کرد که در آغاز همان خط نَسخ بود که آن را کوچک کرده و حروف آن را کوتاه تر می نوشتند و نسخه هایی از این خط از سده های هفت تا نه هجری به بعد در دست ما هست و همه ی آن کتاب ها به زبان فارسی است، شاید پیش از این تاریخ هم از این نوع خط دیده شود، ولی آن همان است که ما در ضمن خط باریک از آن نام برده ایم، در سده های نهم و دهم خط نستعلیق روی به اصلاح نهاد و نخستین کسی که آن را خوب نوشت «میرعلی تبریزی» است، که معاصر تیموریه بود و پس از او «میرعلی هروی» و «ملاجعفر تبریزی» است که در عصر «بایسنقر» و «سلطان حسین بایقرا» (سده ی دهم) می زیستند و اصلاحاتی در این خط به کار برده اند. دیگر «سلطان محمد» و «سلطان علی مشهدی» است که در دوره ی بایغرا می زیسته اند، آخرین کسی که این خط را به کمال آورد، «میرعماد قزوینی» است و پس از او «ملاعلی رضای تبریزی» کتاب دار «شاه عباس» که به «علی رضای عباسی» معروف است و خط ثلث و نستعلیق را در کمال خوبی می نوشته است و پس از میرعماد، خوش نویسان زیادی در خط نستعلیق پیدا شدند که مشهورتر از همه در دوره ی اخیر «میرزا سنگلاخ بجنوردی» مولف «تذکره الخطاطین» و دیگر «میرزا فتح علی شیرازی» متخلص به «حجاب» و «میرزا غلامرضای کلهر» است که هم دوره ی «محمدشاه» و «ناصرالدین شاه» بوده اند و در این اواخر «عمادالکتاب» بود که چند سال پیش درگذشت و امروز هم خوش نویسان بسیار خوب داریم خط مزبور خطی است که در هند، ایران و افغانستان متداول و در مصر هم مورد توجه است اما متداول نیست.

خط شکسته

خط شکسته همان خط باریک قدیم است که «عبدالمجید درویش» در اواخر صفویه آن را اصلاح کرد و وارد خط های رسمی نمود و کتاب های نفیس با آن نوشته، و امروز رو به زوال است و شاید صدسال دیگر به هیچ روی قابل استفاده نباشد، زیرا خیلی مشکل است و مانند خط تعلیق، رقاع و ریحانی از حد طبیعی مشکل تر و پیچیده تر است.

خط ثلث، تعلیق و نسخ

به وسیله ی «یاقوت مستعصمی»، «میرزا بایسنقر»، «شمس الدین هروی» و «خواجه اختیار» اصلاح شد و نسخ توسط «میرزا احمد نیریزی» جرح و تعدیل هایی شده و معمول است.

سند تازه : کتاب التنبیه علی حروف التصحیف لحمزه بن الحسن

نسخه ای از این کتاب در کتابخانه ی مدرسه ی مروی - که امروز جزو کتابخانه ی دانشکده ی حقوق است - دیده شد که خالی از غلط ها و تحریف ها نیست، ولی نسخه ای است قدیمی و تاکنون سوای این نسخه از این کتاب نسخه ی دیگری به دست نیامده است.
در این کتاب شرحی از خط ها، قلم ها و صنعت های نگارشی پارسیان عهد ساسانی وارد شده است، که چون با روایت ابن الندیم منقول از ابن المقفع تفاوت داشت به نقل و ترجمه ی آن روایات مبادرت ورزیدیم :

«ولی قلم های پارسی گوناگون است و دارای هفت فن است و این معنی را «محمدالمؤید» معروف به «ابی جعفر المتوکلی» روایت کرده و چنین گوید که پارسایان در ایام دولت خویش از انواع ارادهای خود به هفت نوع کتابت تعبیر می نمودند و اسامی آن کتابت ها بدین قرار بود :

۱- رم دفیره،

۲- گَشته دفیره،

۳- نیم گَشْته دفیره،

۴فرْورده دفیره،

۵- راز دفیره،

٦- دَیْن دفیره،

۷- وَسف دفیره،

اما معنی «رم دفیره» کتابت همگانی و عامه است، معنی «گشته دفیره» کتابت تغییر یافته است، معنای «نیم گشته دفیره» کتابتی است که نیمی از آن تغییر یافته باشد، معنای «فَرَورده دفیره» کتابت رسایل است،(در زبان پهلوی فَرْوَرتک به معنی منشور و رسایل پادشاهی است. رک : رساله ی درخت آسوریک - م)، معنای «راز دفیره» کتابت اسرار و ترجمه ها است، (ابن الندیم گوید کتابتی داشتند که راس سهریه می گفتند و بدان کتابت منطق و فلسفه را می نوشتند و ۲۴ حرف داشته است - م)، معنایِ «دین دفیره» کتابت دین است و کتب قرائت و شرایع دین را بدان می نوشتند، معنای «وَسف دفیره» جامع کتابت ها است؛ و آن کتابتی بود مشتمل بر لغات امم از روم، قبط، بربر، هند، چین، ترک، نبط و عرب. کتابت عامه، از این میانه به بیست و هشت قلم نوشته می شده است، هر قلمی از این اقلام اسمی جداگانه داشته چنان که در خط عربی، خط تجاوید، خط تحریر و خط تعلیق این معنی مشهود است.

و صناعه کتابت نزد ایرانیان دارای اسماء مختلفه بوده و هر نامی لازم ملزوم فنی از طبقات اعمال، و بسیاری از اسماء مذکور فراموش شده، آن چه از آن ها به یاد مانده چنین است : داذ دفیره؛ شهر هَمار دفیره؛ کذه همار دفیره؛ کنج همار دفیره؛ آهُوْ هَمار دفیره؛ آتشان همار دفیره؛ روانکان همار دفیره.

اما داذ دفیره؛ کتابت احکام و اقضیه بوده و سهر همار دفیره، کتابت بیت الخراج، حذه (ظ : کذه) همار دفیره؛ کتابت حسابداری دربار پادشاه و گنج همار دفیره؛ کتابت خزاین، و آهُر همار دفیره، کتابت اصطبلات و آتشان همار دفیره، کتابت حسابداری آتشکده ها، و رواندار (بالاتر : روانکان) همار دفیره، کتابت وقوف، (ظ : اوقات) بوده است. و جز این که گفته شد، کتابت های دیگری هم داشته اند که نام آن ها از میان رفته است و باقی نمانده است. پارسیان این هفت قلم را که نام بردیم در کتابت به کار می بردند. همچنان که در منطق و گفت و گو پنج قسم لهجه را به کار می بردند که پهلوی، دَری، فارسی، خوزی و سُریانی باشد، الی آخر.

* * *

 از: سبک شناسی جلد اول، ملک الشعرای بهار، امیر کبیر، تهران، ۱۳٦۹

چه گونگی نوشتن همزه در زبان فارسی

مرتضی کاخی

چه گونگی نوشتن همزه در زبان فارسی

در زبان فارسی «همزه» را می توان به این صورت ها نوشت: اَ (مانند: اَسب)، ـئـ (مانند: هیئت) ، ؤ (مانند: سؤال)، ءِ (مانند: جزء)

نخست باید به دو نکته ی مهم اشاره کرد:

۱- نشانه ی «ء» كه بر روی برخی واژه های فارسی می آید، مانند: خانۀ من و نامۀ تو، با همزه ی عربی ارتباطی ندارد و این نشانه نه همزه، بلکه کسره ی آخر و از لحاظ شكلی، کوتاه شده و  نیمی از «ی» است كه دنباله­ اش نوشته نشده است. از این رو می توان آن را به شکل کامل هم نوشت. یعنی می توان نوشت: خانه ی من و نامه ی تو.

۲- فرق همزه و الف آن است که همزه حرکت می پذیرد، مانند: اِسم، اَبر.
ولی الف همیشه ساکن است. مانند: دار، بازار
الف هیچ‌گاه در آغاز کلمه نمی‌آید بنابراین حرف‌ ‌ِ اول اسفندیار همزه است نه الف.
در فارسی همزه فقط در آغاز کلمه قرار می گیرد. بنابراین کلمه هایی که همزه در میان یا پایان آن‌هاست عربی‌اند نه فارسی.

همزه می تواند در آغاز، میان و پایان کلمه بیاید:

الف) همزه­ ممكن است در آغاز كلمه بیاید كه به صورت های «اَ»، «اِ»، «اُ» یا «آ» است، مانند: اَستر، اُشتر، اداره، آسیب.
و در كلمات فرنگی مانند: اَندكس، اِستادیوم، اُسوالد، آربری.

ب) همزه ممكن است در میان کلمه بیاید، در این صورت:
اگر كلمه­ی فارسی باشد، هرگز در میان كلمه یا پایان كلمه به صورت «همزه» نیست، بنابراین همواره با حرف «ی» نوشته می­شود. مانند: آیین نه آئین، پاییز نه پائیز، پایین نه پائین، روییدن نه روئیدن، بوییدن نه بوئیدن، مویین نه موئین، رویین نه روئین،

و اگر كلمه ی عربی باشد که به زبان فارسی آمده است:                 

- پس از حرف صدادار كوتاه ـَ «A» به صورت «أ» نوشته می شود. مانند: تألیف، تأثیر، تأدیب، مأوا، رأس، مستأجر و از این دست.

- پس از حرف صدادار كوتاه ( ـَ =A) و پیش از حرف صدادار بلند ( آ=Â ) به شكل «آ» نوشته می شود. مانند: منشآت، مآخذ، مآثر، مآل، لآلی (جمع لؤلؤ).

سعدی گوید: بر رخ گل از نم اوفتاده لآلی         همچو عرق بر عذار شاهد غضبان

- پس از حرف بی صدای ساكن و پیش از حرف صدادار بلندِ «آ= » مانند مورد پیش به صورت «آ» نوشته می شود، مانند: قرآن، مرآت.

- پس از حرف صدادار (اُ=O) به شكل «و» كه روی آن نشانه ی همزه قرار می گیرد نوشته می شود، مانند:
مؤتمن، مؤتلف، مؤسس، مؤثر، مؤدب، سؤال، مؤنث. که امروزه فارسی زبانان از گذاشتن این همزه بر روی «و» چشم پوشی می کنند.

جز موارد چهارگانه­ی بالا در دیگر موارد، همزه­ی میان كلمه های عربی یا فرنگی به صورت دندانه­ای كه روی آن نشانه ی همزه قرار می­گیرد، نوشته می شود. یعنی به صورت « ـئـ » مانند: ائتلاف، تخطئه، تئاتر، سئانس، رئالیست، توطئه، هیئت، قرائت، دنائت، ژوئن، پنگوئن، مسائل، مصائب، رسائل، علائم، ملائك، نوئل، سوئد.

توجه: فارسی زبانان اغلب پیش از حرف صدادار كوتاه مكسور « ـِ = E » را با «ی» می نویسند، مانند:
مصایب، رسایل، غایب، ملایك، جایز، عواید، فواید، شمایل، سایر، نایل، نایب، قبایل.

واژه های لاتینی مانند نوئل، سوئد، رئالیسم و مانند آن ها را كه تلفظ آن ها با «ی» از نظر فونتیک در زبان اصلی تغییر می كند، نیاید با «ی» نوشت.

- پیش از حرق صدادار بلند «او = U» به صورت دندانه­ای كه روی آن نشانه ی همزه قرار می­گیرد، نوشته می شود. یعنی به صورت « ـئـ » مانند:
شئون، رئوف، مسئول، مرئوس، زئوس، كاكائو، شائول نوشت.

- پیش از حرف صدادار كوتاه «ـُ = O» ( كه بیش تر مربوط به واژه هایی است كه از زبان های اروپایی به فارسی آمده است) با « ـئـ » (دندانه + نشانه ی همزه) باید نوشت:
لائوس، لئون، ناپلئون، نئون، كلئوپاترا، لئوپلد، ژئوفیزیك، تئودور.

پ) همزه ممكن است در پایان كلمه بیاید (در واژه های فارسی همزه­ی پایانی نداریم و این همزه ویژه ی واژه های های عربی است که به فارسی آمده است).
- پس از حرف صدادار كوتاهِ ( ـَ =  A) به صورت « أ » یا « ـأ » می آید، مانند:
مبدأ منشأ، ملجأ، خلأ، ملأ (ملأ عام). که فارسی زبانان در اغلب موارد برای آن از «ا» استفاده می کنند. یعنی می نویسند: ملا عام، مبدا یا منشا.

همزه ی این گونه واژه ها به هنگام چسبیدن به «یا» ی وحدت، نكره و نسبت، به صورت « ـئـ » در می آید. مانند:
مبدئی، منشئی، ملجئی، خلئی، ملئی.

- پس از حرف صدادار كوتاهِ « ـُ = O » به صورت « واو » كه بالای آن نشانه ی همزه است  «ؤ»، نوشته می شود، مانند: تلؤلؤ، لؤلؤ.

به جز دو مورد بالا همه جا به صورت خود نشانه ی همزه «ء» نوشته می شود، مانند: سوء، شیء، جزء،

همزه ی این دسته از واژه ها هنگام چسبیدن به « یا » ی وحدت، نكره و نسبت به صورت « ـئـ » نوشته می شود، مانند: جزئی، سوئی، شیئی.

همزه ی پایانی پس از حرف صدادار بلند « آ = Â » حذف می شود، مانند: ابتدا، انتها، املا، انشا، اجرا، وزرا، اطبا، انبیا، اولیا، امضا، ابتلا، صفرا، سودا و مانند آن ها.

در حالت نسبت و همراهی با « یا » ی وحدت و نكره و نیز در اضافه، به جای همزه، « ی » قرار می گیرد، مانند: ابتدای، انتهای، املای، انشای، اجرای، وزرای، اطبای، انبیای، اولیای، امضای، ابتلای.

همزه از آغاز ضمیرها و صفت های اشاره حذف نمی شود، مانند: بنابراین، از این، در این، از او، در او، جز او. از این رو نوشتن آن ها به صورت « بنابرین » و ... نادرست است.